bato-adv
کد خبر: ۱۸۴۸۴۲

(طنز) با روسای دولت در یک جاده بی‌انتها

احسان پیربرناش در روزنامه قانون نوشت:
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۲ - ۱۶ فروردين ۱۳۹۳
احسان پیربرناش در روزنامه قانون نوشت:

بعد از بيست روز استراحت و بخور و بخواب، انصافا كار كردن گاو نر مي‌خواهد و مرد كهن. با هر بدبختي و مصيبتي بود چشم‌هايم را باز كردم. تا چشمم خورد به همسرم فهميدم برخلاف شايعات هر چيزي هم در سال جديد نو نشده و به‌طور مثال همسرم همان همسر سابق است. گفتم ايرادي ندارد، لابد حكمتي دارد. صبح بخيري گفتم و خيلي زود از خانه زدم بيرون. كار مهمي داشتم. بايد چند نفر را سوار مي‌كردم، ولو به زور.

اول از همه رفتم جلوي ساختمان تشخيص مصلحت نظام. به نگهبان گفتم آقاي هاشمي را صدا بزنيد، كارشان دارم. خنديد و پرسيد: شما؟ گفتم: من خاطره‌اي منتشرنشده هستم. فورا تماس گرفت و سي ثانيه بعد هاشمي رفسنجاني با شكستن ركورد اوسين بولت خودش را رساند به تاكسي. به هاشمي گفتم: لطفا زنگ بزن احمدي‌نژاد هم بيايد. گفت: پسرم، دلم خوش بود براي چند لحظه هم كه شده مي‌روم جايي كه اين بابا نباشد. گفتم: بگو بيايد، فكر كن نيست. شما كه بلدي حاج آقا.

با هاشمي و احمدي‌نژاد راه افتاديم. در مسير زنگ زدم به خاتمي كه آماده باشد برويم دنبالش. معلوم نيست پيش كدام از خدا بي‌خبري بود كه تمام بدنش عطر ناخوشايند دلار مي‌داد. روحاني هم در حالي كه هنوز داشت يكي يكي پيامك‌هاي نوروزي‌اش را براي مردم فوروارد مي‌كرد به ما اضافه شد. جمع‌مان جمع شده بود. قفل كودك را زدم و گازش را گرفتم سمت جاده شمال. هاشمي گفت: خب؟ گوش مي‌كنم.

گفتم: مشكل من با شماها همين است. كاري كه نمي‌كنيد، فقط خوب دقت مي‌كنيد.

روحاني در حالي كه اين لبخند زرنگي‌هايش را گذاشته بود كنج لبش، از زير عينك نگاهي به جمع انداخت و با رخصت از هاشمي گفت: ببين فرزندم... دوست ندارم در خصوص دولت‌هاي قبلي حرفي بزنم، شايد تحت فشار بودي، شايد حرف‌هاي ناصحيحي گفته مي‌شد، شايد وعده‌هاي نابجايي دادند، ممكن است پسرفت‌هايي در همه سطوح زندگي احساس كرده باشيد، بيچاره شده بوديد، بدبخت شديد، فلك‌زده شديد... به اينجا كه رسيد زد توي سر و صورت خودش و با فرياد گفت: منم بدبخت شدم، منم بيچاره شدم، منم چيز شدم... چي مي‌گين بهش؟

هول شدم و گفتم: توي جمع چيزي بهش نمي‌گيم، مي‌بريمش خونه ادبش مي‌كنيم!
احمدي‌نژاد گفت: فرزندم، بنده از شما سوال مي‌كنم...

گفتم: ببين به نفع خودته چيزي نگي.
گفت: خب بنده از شما سوال نمي‌كنم.

خاتمي لبخند رضايتي زد و گفت: خودم درستش مي‌كنم.
گفتم: برو بابا توام هي مي‌كنم مي‌كنم.

هاشمي گفت: فكر كردم خاطره‌اي برايمان داري.
گفتم: مگه شما خاطره نگفته‌اي هم گذاشتي؟ با اين حال دلسرد نشو، يك چيزهايي هست. كمي صبر كنيد.

از شهر كه خارج شديم يكهو ماشين دو سه متري از زمين بلند شد. احمدي‌نژاد گفت: فكر كنم هواپيماربايي شده!
همه با تعجب بهش خيره شدند. با حفظ خونسردي گفت: يعني دزدان دريايي حمله كردن؟!

بعد از چند دقيقه با ماشين برگشتم روي زمين؛ همه صلوات فرستادند. گفتم: آقاي هاشمي؛ سال 68 بود، من كودكي 6 ساله بودم، شما همين شكلي بودي، رئيس‌جمهور بودي، جاده همينجوري بود. آهي كشيد و گفت: آخ آخ آخ يادش بخير.

گفتم: من شدم 14 ساله، شما همين شكلي بودي، فقط ديگه رئيس‌جمهور نبودي، جاده همينجوري بود.
گفت: خب؟

گفتم: صبر كن حالا... آقاي خاتمي من 14 ساله بودم، شما همين شكلي بودي، رئيس‌جمهور بودي، جاده همينجوري بود. من شدم 22 ساله، شما همين شكلي بودي، آقاي هاشمي همين شكلي بود، جاده همينجوري بود.
گفت: يادمه، گفت‌وگوي تمدن‌ها هم بود.

دوباره چند متري رفتيم روي هوا؛ گفتم: بله بود. اين دست‌انداز هم بود.
گفتم: احمدي‌نژاد؟

گفت: حاضر!
گفتم: متوجه منظورم شدي يا ادامه بدم؟

خنديد و گفت: فهميدم بابا، منظورت اينه كه آقاي هاشمي و خاتمي مثل جاده ادامه دارن و هر چي ميري تموم نمي‌شن!

زدم توي سر خودم و گفتم: هيچي اصلا ولش كن. آقاي روحاني؟
گفت: جانم پسرم؟

گفتم: منت سر ما بذار و اين جاده رو درستش كن، ما ديگه فاميل و دوست و آشنا برامون نمونده از بركت   جاده‌های شمال شكر خدا همه در بهترين وضعيت آب و هواي كشور كشته شدن.
گفت: چرا خب؟

گفتم: علاقه‌مند بودن ديگه! از بچگي دوست داشتن در آينده توي جاده كشته بشن!
گفت: آخه اين چه علاقه‌ايه؟ عجب آدمايي پيدا مي‌شنااا!

گفتم: بله، عجب آدمايي پيدا مي‌شن به خدا.
هاشمي با خستگي گفت: پسرم من سنم زياده، حوصله فكر كردن ندارم، اگر اين سفر كوتاه حاوي پيامي بود رك و راست به ما بگو، اينجوري اذيت مي‌شي.

گفتم: والا سه دقيقه حرف زديم، چهار نفر به ما گفتند «پسرم». همين الان فهميدم خطرات جدي‌تري از تلفات جاده‌اي ما را تهديد مي‌كند.
هر چهار نفر با هم گفتند: احسنت احسنت.
برچسب ها: طنز پیربرناش
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
ساده و عمیق عالی بود دست مریزاد
با یک موضوع ساده ولی گویای همه چیز
فهم سخن گر نکند مستمع
"قوت طبعت" متکلم، بگوی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
خیلی خیلی بیمزه بود.
ناشناس
United States of America
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
عالی بود
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
احسنت
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
احسنت پسرم خوب نوشتی ولی کم بود
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۹
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
به نظرم در طنز خوب مهمترین چیز ادب است
ناشناس
United States of America
۱۰:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
ادب هم خوب چیزیه
آشنا
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
ااادقیقا دوست عزیز. این مطلب هم بی نمک بود هم بی ادب
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
یعنی یخ تر از این ندیده بودم .این آیدین کجا رفته که فرمون افتاده دست اینا؟!
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین