bato-adv
در جهان ناعادلانه، جایگاه عدالت کجاست؟

فلسفه و نااميدي

فلسفه چنان كه سنت باستان قايل بود با تجربه حيرت آغاز نمي‌شود، بلكه به نظر من با اين حس مبهم ولي ملموس آغاز مي‌شود كه آنچه مطلوب ميل ما بوده برآورده نشده، اينكه تلاشي خيا‌ل‌پردازانه به شكست انجاميده است. فلسفه با نااميدي آغاز مي‌شود.

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۸ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۱

فلسفه چنان كه سنت باستان قايل بود با تجربه حيرت آغاز نمي‌شود، بلكه به نظر من با اين حس مبهم ولي ملموس آغاز مي‌شود كه آنچه مطلوب ميل ما بوده برآورده نشده، اينكه تلاشي خيا‌ل‌پردازانه به شكست انجاميده است. فلسفه با نااميدي آغاز مي‌شود.

 ‌گرچه اين نظر حتما اسلافي داشته من اين برداشت از فلسفه را مشخصا مدرن مي‌دانم. اگر بخواهيم نام و تاريخي براي آن ذكر كنيم مي‌توان گفت كه اين برداشت برآمده از چرخش كپرنيكي كانت در پايان قرن هجدهم است.

 آن روياي عظيم متافيزيكي درباره روحي كه بي‌هيچ اصطكاك مزاحمي در مسير شناخت خودش، چيزهاي في‌نفسه و خدا گام برمي‌دارد، رويايي بيش نيست.

 معرفت مطلق يا شناخت بي‌واسطه هستي چيزها آنگونه كه هستند قطعا وراي درك مخلوقات متناهي و جايز‌الخطايي چون ماست. ما انسان‌ها مخلوقاتي به غايت محدوديم، كمي بخار يا يك ويروس به سادگي مي‌تواند نابودمان كند. انقلاب كانت در فلسفه درسي درباره محدوديت [ما] است.

 همان‌گونه كه پاسكال گفته ما ضعيف‌ترين نيِ طبيعتيم و اين واقعيتي است كه بايد بدون اكراهي كه تاكنون داشته‌ايم به آن اذعان كنيم.

 فرهنگ ما از همه طرف در محاصره اسطوره‌هاي پرومته‌اي دال بر فاتح بودن بشر است، يك طرف خيال‌پردازي درباره هوش مصنوعي، طرف ديگر خيالات واهي معاصر درباره روبات‌ها، اين طرف توليد‌مثل خارج از رحم و دستكاري ژنتيك و آن طرف‌ عمل‌هاي زيبايي. از قرار معلوم براي ما خيلي دشوار است كه محدوديت و تناهي خود را بپذيريم و اين تراژدي عظيمي به بار مي‌آورد.

مي‌توان رده‌بندي كاملي از نااميدي به دست داد، اما دو صورت آن‌كه به شدت خاطر مرا به خود مشغول كرده ‌اند. اين صورت‌هاي نااميدي به كل جدا از هم نيستند و پيوسته در هم داخل مي‌شوند.

خواهيم ديد كه متمايز كردن مقولات اخلاقي و ديني گاه تا چه حد حقيقتا دشوار است و من در بحث‌هاي خودم درباره اخلاق اغلب دست به دامان سنت‌هاي ديني خواهم شد. در نااميدي ديني آنچه مطلوب اما مفقود است تجربه ايماني است.

 به عبارتي ايمان به قسمي خداي متعال، همتاي خدا يا به‌واقع خدايان. فلسفه در تجربه نااميدي ديني‌ بي‌خداست، اما اين بي‌خدايي يك جور بي‌خدايي معذب همراه با خاطره‌اي ديني و در بستر يك بايگانيِ ديني است.

تجربه نااميدي ديني در جهان غرب ما را رودرروي مغاك بالقوه‌اي كه در اين سوال هست قرار مي‌دهد: اگر ديگر نمي‌توان به ساختارهاي الاهياتيِ مشروعيت‌بخش و نظام‌هاي اعتقادي ديني كه روزگاري مردماني چون ما به آنها باور داشتيم باور داشت، اگر به قول برخی غربی‌ها خدا نیست، چه بر سر پرسش از معناي زندگي مي‌آيد؟

اين همان پرسشي است كه ما را وامي‌دارد پذيراي چيزي شويم كه نيچه تحت عنوان مرموزترين ميهمان به آن اشاره مي‌كند: نهيليسم. نهيليسم يعني فروريختن نظم معنايي، چنان وضعي كه در آن هر آنچه ما سابقا مبنايي الاهي و متعالي براي ارزشگذاري اخلاقي مي‌انگاشتيم بي‌معنا شده است.

 نهيليسم همين اعلام بي‌معنايي است، نوعي احساس بي‌اعتنايي، گم‌گشتگي يا در بدترين حالت قسمي نوميدي كه مي‌تواند همچون سيل همه عرصه‌هاي حيات ما را درنوردد. براي برخي اين تجربه، تجربه‌اي است معرفِ جواني- گواه آن، مرگ بسياري از جوانان رومانتيك است: چه كيتز، شِلي، سيد ويشوس و چه كورت كوبين؛ تازه تعدادشان همين‌طور دارد بيشتر مي‌شود- اما براي ديگران اين تجربه در تمام طول عمر مي‌پايد.

 آن رسالت فلسفي كه نيچه پيش نهاد و بسياري ديگر در سنت قاره‌اي آن را پي‌گرفتند اين است كه چگونه به نهيليسم پاسخ دهيم، يا به عبارت بهتر چگونه در برابر نهيليسم مقاومت كنيم. مشخصه فعاليت فلسفي، كه مرادم از آن حركت آزاد تفكر و تامل انتقادي است، مقاومت ستيزه‌جويانه عليه نهيليسم است.

 به عبارتي، فلسفه تفكري است درباره اين امر واقع كه مبناي معنا بي‌معنا شده است. ارزش‌هاي بي‌ارزش‌شده ما محتاج چيزي‌اند كه نيچه ارزش‌گذاري دوباره يا بازسنجي ارزش‌ها مي‌خواند. تنها دشواري ما در اينجا عبارت است از بررسي همه جوانب پرسش از معنا بي‌آنكه خودمان افسون‌زده صورت‌هاي جديد و عجيب و غريب معنا شويم، افسون‌زده برندهاي وارداتي مرهم وجودي، از آن قبيل چيزها كه نيچه «بوديسم اروپايي» مي‌خواند- گو اينكه اين دور و اطراف تا بخواهي بوديسم آمريكايي داريم.

 با وجود اين، دلمشغولي من در اينجا آن صورت عمده ديگر نااميدي، يعني نااميدي سياسي، خواهد بود. در نااميدي سياسي اين احساس كه چيزي مفقودشده يا برآورده‌نشده از دل تشخيص اين واقعيت سربرمي‌آورد كه ما در جهاني به شدت ناعادلانه به سر‌مي‌بريم، جهاني كه رعبِ جنگ معرف آن است، جهاني كه در آن همان‌گونه كه داستايوفسكي مي‌گويد خون آدمي را با نهايت سرور مثل شامپاين به هوا مي‌پاشند.

با انحلال ساختارهاي سياسي مستقر و جنگ بي‌پايان عليه ترور، در شرايطي كه احوال مردمان غرب تحت كنترل سياستِ ترسي است كه با اهرم تهديد مدام حمله خارجي مديريت مي‌شود، اين تجربه نااميدي در زمانه حاضر شديدتر از هميشه حس مي‌شود. اين وضعيت به هيچ‌وجه جديد نيست و مي‌توان گفت ويژگي معرف سياست از روزگار باستان تا مدرنيته متقدم و مهم‌تر از آن مدرنيته متاخر بوده است.

 حرف من اين است كه اگر زمانه حاضر را وضعيت جنگ تعريف مي‌كند، پس اين تجربه نااميديِ سياسي پرسش از عدالت را ايجاب مي‌كند: در جهاني كه به شدت ناعادلانه است، عدالت چه مي‌تواند باشد؟ همين سوال است كه ايجاب‌كننده قسمي اخلاق يا به قول ديگران اصول هنجاريني است كه ما را قادر مي‌كند با وضعيت سياسي حاضر روبه‌رو و حتي رودررو شويم.

نهيليسمِ فعال و نهيليسمِ انفعالي
با اين همه، نااميدي سياسي تنها گزينه‌اي نيست كه وضعيت حاضر پيش روي ما مي‌نهد. از همين روست كه از نااميدي ديني و مساله نهيليسم هم حرف زدم. وضعيت حاضر مي‌تواند دو پاسخ‌ منسجم اما به نظر من بيراه پيش نهد كه مي‌توان آنها را «نهيليسم انفعالي» و «نهيليسم فعال» خواند. نهيليست منفعل از دور به جهان مي‌نگرد و آن را بي‌معنا مي‌يابد.

او در داعيه‌هاي انسان‌گرايي ليبرال با آن ايمان متافيزيكي‌اش به پيشرفت، بهبود و كمال ‌يافتن نوع بشر به ديده تحقير مي‌نگرد، باورهايي كه به ادعاي او از همان ضمانت جزمي برخوردارند كه مسيحيت تا اواخر قرن 18 در اروپا برخوردار بود.

 نهيليست منفعل نتيجه مي‌گيرد كه ما صرفا حيوانيم، آن هم پستاندارانِ نخستينِ تجاوزكاري كه انسان متجاوز [homo rapiens] و حيوان تجاوزكار [rapacious animals] مي‌ناميم‌.

 نهيليست منفعل عوض اينكه دست به عملي در جهان بزند و تلاش كند آن را دگرگون كند، خودش و لذت‌هاي خاص خودش را و طرح‌هايي را كه براي كمال خويش دارد در كانون توجه قرار مي‌دهد، خواه از طريق كشف كودك درون، نوشتن مقالاتي با رنگ و بويي بدبينانه، روي آوردن به يوگا، نظاره پرندگان، خواه از طريق گياه‌شناسي، همان كاري كه روسوي پير به آن روي ‌آورد. رودرروي سبعيت فزاينده واقعيت، نهيليست منفعل تلاش مي‌كند به سكوني عرفاني و تعمقي آرام نايل‌ آيد: «بوديسم اروپايي.» در جهاني كه به سرعت تكه‌تكه مي‌شود، نهيليست منفعل چشم فرو مي‌بندد و از خود جزيره‌اي مي‌سازد.

نهيليست فعال نيز همه چيز را بي‌معنا مي‌يابد، اما عوض اينكه عقب بنشيند و تعمق كند، تلاش مي‌كند اين جهان را نابود كند و جهان ديگري به وجود آورد. تاريخ نهيليسم فعال تاريخي است جذاب و نظركردن در آن ما را با گروه‌هاي سياسي راديكال و يوتوپيايي و حتي تروريستي روبه‌رو مي‌كند.

 مي‌توان اين تاريخ را با فالانستري‌هاي شارل فوريه، آن ناكجاآبادهاي عشق آزاد و فراغت، آغاز كرد و بعد رفت به سراغ آنارشيسم روسيه و جاهاي ديگر در اواخر قرن نوزدهم، يعني سياست پرومته‌اي بلشويسم لنين، فوتوريسم مارينتي، مائوييسم، سيتواسيونيسمِ دوبور، دارودسته ارتش سرخ در آلمان، بريگاد سرخ ايتاليا، بريگاد خشم در انگلستان و وِدِر آندرگراند در ايالات متحده، بي‌اينكه خامي شيرين ارتش رهايي‌بخش سيمبيونز را از ياد ببريم.

با وجود اين، در زمانه حاضر نمونه كامل نهيليسم فعال القاعده است، اين شبه‌شركت پنهاني و ريزومي و سراپا پست‌مدرن كه خارج از هرگونه كنترل دولتي است.

القاعده از منابع تكنولوژيك جهاني‌سازي سرمايه‌داري- يعني اشكال رمزي و تفصيلي ارتباطات، سرعت و سياليت تراكنش‌هاي مالي و طبعا حمل و نقل- عليه اين جهاني‌سازي استفاده مي‌كند.

هدف آشكار تخريب مركز تجارت جهاني آغاز سلسله جديدي از جنگ‌هاي ديني بود و حقيقت تلخ اينكه اين هدف بي‌اندازه موفق بوده است.

منطق مشروعيت‌بخش القاعده اين است كه جهان مدرن، يعني جهان سرمايه‌داري، دموكراسي ليبرال و اومانيسم سكولار، بي‌معناست و تنها راه دوباره معنابخشيدن به آن از مسير دست زدن به تخريب نمايشي مي‌گذرد، عملي كه اغراق نيست اگر بگوييم وضعيت سياسي معاصر را از نو تعريف و كاري كرده كه جهان پيش از 11 سپتامبر دور و غريب به نظر برسد. ما در دل قسمي فرآيند از نو الاهياتي شدن مزمن سياست زندگي مي‌كنيم.

bato-adv
مجله خواندنی ها