صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۸۹۵۵۲
«هويت فلسفه اسلامي» به روايت دكتر ابراهيمي‌ديناني
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۰ - ۲۸ شهريور ۱۳۹۰


دكتر غلامحسين ابراهيمي‌ديناني، استاد پيشكسوت فلسفه اسلامي چندي پيش در دانشگاه اصفهان درباره «هويت فلسفه اسلامي؛ ضرورت‌ها و كاركردها» سخنراني كرد. آنچه در پي مي‌آيد، تقريري از سخنراني ايشان است.

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت

يك موي ندانست ولي موي شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت

آخر به كمال ذره‌يي راه نيافت

شيخ الرييس ابوعلي سينا

انتخاب هويت براي عنوان بحث آگاهانه و بجا بوده است چراكه فلسفه ماهيت ندارد.
 
هويت وجودي است اما ماهيت حدود و تعريف است و در تعريف هم بايد جنس و فصل ذاتي را ذكر كرد. اما در هويت لزوما جنس و فصل را نمي‌آوريم. عجيب اينكه گرچه گذشتگان مي‌دانستند فلسفه هويت است، ولي در طول تاريخ 2500 ساله تفكر، فلاسفه بسيار تلاش كرده‌اند براي آن تعريف ارايه دهند و تعريف‌هاي فراواني هم از فلسفه شده ولي جاي آن هست كه تعريف جديدي ارايه شود و هيچ‌يك از تعريف‌ها آخرين تعريف نيست و اين دليلي است بر اينكه فلسفه تعريف‌بردار نيست.

اما فلسفه چيست؟ سقراط كه بحق ابوالفلسفه است، فلسفه را تمرين مرگ مي‌داند و تمرين مرگ عبارت اخراي مرگ آگاهي و مرگ‌انديشي است كه انسان را از ساير موجودات اعم از جمادات، نباتات، حيوانات، ملائكه و حتي خداوند متمايز مي‌سازد، زيرا در عالم هستي و در ميان تمام موجودات تنها انسان است كه به مرگ مي‌انديشد. تنها انسان است كه فيلسوف است و نه حتي خدا. 

خداوند عالم است ولي فيلسوف نيست. «فقط انسان است كه مي‌تواند فيلسوف شود و فيلسوف هست. همه انسان‌ها بالقوه فيلسوفند، منتها يكي تفلسفش عميق است و مي‌شود سقراط يا ابن‌سينا و ديگري تفلسفش سطحي است.
 
همين كه هر كس در مقابل اين پرسش اوليه كه چرا زنده‌يي و زندگي مي‌كني، پاسخي ارايه دهد- هر پاسخي كه باشد- همين فلسفه زندگي اوست. البته اين حداقل فلسفه است ولي همين حداقل هم انسان را از ساير موجودات جدا مي‌كند. هيچ انساني بي‌فلسفه نيست. هر انسان زنده‌يي در حد خود معنايي در زندگي دارد و اگر آدمي به اين نتيجه برسد كه زندگي‌اش هيچ معنايي ندارد، وقتي به مرحله‌يي برسد كه بپرسد كه چه؟ ثم ماذا؟ يك آن هم نمي‌تواند زنده بماند و بلافاصله اقدام به خودكشي مي‌كند! بنابراين هر كس در زندگي‌اش معنايي داشته باشد، يك فلسفه‌يي دارد و فيلسوف است. منتها فلسفه عرض عريضي دارد.»

«برخي از فلاسفه فلسفه را به علم به حقايق موجودات علي ما هو عليه بقدر طاقه.. البشريه تعريف مي‌كنند. قيد بقدر طاقه.. البشريه يعني چه؟ مگر نه اينكه همه كارها مشروط به قدرت است و كاري كه در توان آدمي نباشد، بي‌معناست؟ پس چرا فلاسفه اين قيد را به تعريف خود اضافه كرده‌اند؟ پس اين قيد معنايي فراتر از ظاهرش دارد. اين يعني فلسفه وحي نيست، انساني است. فلسفه وحي نيست، تلاش است. وحي مي‌آيد، ولي فلسفه نمي‌آيد.»

اما تعريف فلسفه به همين يك مورد خلاصه نمي‌شود. «شايد اغراق نباشد اگر بگوييم به تعداد هر فيلسوفي يا حداقل به تعداد هر نحله فلسفي براي فلسفه تعريف داريم» و همين تكثر تعاريف چنان كه در آغاز سخن هم گفته شد، دال بر اين است كه فلسفه تعريف ندارد و هويت است. و اما ايشان پس از اين به تعريف شخص خود از فلسفه پرداختند و مقدمه بحثشان اين مثال بود كه ما چيزها را مي‌دانيم و به چيزها علم داريم. مثلا ما مي‌دانيم كه اين ميز است. بين ميز و دانستن ميز تفاوت هست. حال جاي اين پرسش هست كه ما نخست ميز را مي‌دانيم يا نخست دانستن ميز را؟ كدام‌يك مقدم است؟ يا به عبارت ديگر من جسم خود را اول مي‌دانم يا دانستن خود را؟ فلاسفه در طول تاريخ فلسفه به اين پرسش پاسخ‌هاي متفاوتي داده‌اند. مثلا دكارت كه مي‌انديشم را بر هستم مقدم مي‌دانست، تقدم را به دانستن مي‌دهد. و چه خوش مي‌گويد حضرت مولانا كه:

اي برادر تو همه انديشه‌يي

مابقي تو استخوان و ريشه‌يي

جهان بي‌ادراك و بي‌انديشه (اگر فرضش تناقض نباشد، چنانچه ملاصدرا به سبب اين همان دانستن هستي و ادراك اين فرض را تناقض و ناممكن مي‌داند) يا نيستي است يا آشوب؛ و آشوب يعني بي‌نظمي علي‌الاطلاق كه اصلا تصورش ناممكن است چرا كه آدمي هر چه تلاش كند، باز هم با نظم فكر مي‌كند. آدمي منظم فكر مي‌كند يا به عبارتي بي‌نظم نمي‌تواند فكر كند چنانچه بدون قواعد و ساختار زبان نمي‌تواند سخن بگويد. سپس ايشان از همه اينها اينطور نتيجه گرفتند كه فلسفه يعني تفكيك ادراك از مدرُك و كسي كه بتواند از خودش فاصله بگيرد فيلسوف است و در ميان همه موجودات باز اين تنها انسان است كه مي‌تواند از خودش فاصله بگيرد. حيوانات در متن زندگي‌ هستند و همينطور ساير موجودات. فاصله گرفتن ميز از خودش مستلزم نابودي ميز است، ميزي كه از خودش فاصله بگيرد ديگر ميز نيست ولي همين كه من بشر مي‌توانم همه انديشه‌ها و اعتقادات و باورهايم را متعلق به انديشه خود قرار دهم يا همه را در پرانتز گذاشته از آنها عزل نظر كنم، به اين معناست كه مي‌توانم از خودم فاصله بگيرم. و فيلسوف كسي است كه از خود فاصله مي‌گيرد و سپس دوباره انديشه‌هايش را مي‌انديشد. «فلسفه انديشيدن انديشه‌هاست» اگر هر علمي متعلقي دارد و اگر هر عالمي روي متعلقي كار مي‌كند (فيزيكدان روي فرمول‌هايش و شيميدان روي عناصر شيميايي) متعلق فلسفه هم انديشه است و فيلسوف هم روي انديشه‌ها دوباره مي‌انديشد و فايده اين كار تصحيح انديشه‌هاست.

اين تعريف قدري مشابه تعريف ارسطو است. «ارسطو نيز مي‌گفت كسي كه به فطرت ثاني وارد نشود فيلسوف نيست. و فطرت ثاني يعني از نو دوباره خود را واكاوي كردن و همه انديشه‌هاي خود را دوباره انديشيدن» .

هرچند يك شخص با دانستن همه فرمول‌هاي فيزيك، فيزيكدان مي‌شود ولي يك نفر با خواندن و دانستن همه كتب فلسفي فيلسوف نمي‌شود. فيلسوف كسي است كه انديشه‌ها را مي‌انديشد نه اينكه نقل انديشه‌ها مي‌كند! اگر او در محتويات كتاب‌ها و فلسفه‌ها دوباره تفلسف نكند و صرفا به بازتكرار آنها بسنده كند، در سطح روايتگر فلسفه باقي مي‌ماند. مضافا بر اينكه «فلسفه يادگرفتن نيست، فلسفه فلسفيدن است.»

اما حال كه روشن شد فلسفه چيست، پس فلسفه اسلامي چيست؟

تقسيم‌بندي فلسفه به اسلامي و غيراسلامي و ساير تقسيم‌بندي‌ها گرچه اشكالي ندارد ولي واقعي نيست. چراكه «فلسفه، فلسفه است و جوهر همه فلسفه‌ها فلسفيدن است. اما حال اين فلسفيدن جغرافيا دارد، كسي در خلأ نمي‌فلسفد، هر كس در فضايي مي‌فلسفد. اين فضا، فضاي فرهنگي است.» اگر اين فضاي فرهنگي يونان باشد، فلسفه يونان را به بار مي‌آورد و اگر اسلام باشد فلسفه اسلامي را و هكذا. جوهر همه يكي است منتها يك‌جا رنگ يوناني به خود گرفته و جاي ديگر رنگ اسلامي. پس فلسفه يك چيز بيشتر نيست، در فضاهاي متفاوت، رنگ‌هاي متفاوت به خود مي‌گيرد. «فيلسوفاني مثل فارابي، ابن‌سينا و ملاصدرا در فضاي اسلامي به تفلسف پرداخته‌اند. بويژه ملاصدرا كه فلسفه‌اش رنگ شيعي هم دارد. فلسفه اسلامي وحياني نيست. اسلام فلسفه نياورده، اسلام وحي است و احكام آورده است. فلسفه اسلامي يعني فلسفيدن در فضاي اسلامي و بالاتر از اينها اينكه حتي اين فلاسفه اسلام را هم مورد تفلسف قرار مي‌دادند، اسلام را philosophize مي‌كردند. يعني وحي را با زبان فلسفي مي‌فهميدند.» فلسفه اسلامي تافته‌يي جدابافته از ساير فلسفه‌ها نيست.

برچسب ها: فسفه
ارسال نظرات