فرارو– مارکو کارنلوس، سفیر سابق ایتالیا در عراق
به گزارش فرارو به نقل از میدل ایستای، مکالمه طولانی هفته گذشته میان دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده و ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و همچنین گفتوگوهای بعدی آنان درباره پایان دادن به جنگ اوکراین، در روزهای اخیر به صدر اخبار جهانی راه یافته است.
رهبران اروپایی از جمله ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین از این تحولات بهویژه پس از سخنرانی جی دی ونس معاون رئیسجمهور آمریکا در کنفرانس امنیتی مونیخ شوکه و حیرتزده شدهاند. صحنه سیاسیای که رهبران اروپایی طی سه سال گذشته در آن حضور داشتند، اکنون رو به پایان است. واقعیت تلخی در حال نمایان شدن است: دولت جدید آمریکا که رویکردی بیتفاوت به فلسطینیان داشته است، اکنون به نظر میرسد قصد دارد همین نگرش را در قبال اوکراینیها نیز اتخاذ کند.
بزرگترین زیان سیاسی این تغییر رویکرد، دامن «متحدان» اروپایی واشنگتن را میگیرد. به همین دلیل، هیئت تحریریه روزنامه «فایننشال تایمز» پرسیده است: «آیا آمریکا هنوز متحد ماست؟» وزیران ناتو، که از اظهارات غیرمنتظره پیت هگست، وزیر دفاع جدید آمریکا در بروکسل شگفتزده شده بودند، منتظر خبرهای ناخوشایند بودند. او اعلام کرد که عضویت اوکراین در ناتو غیرواقعبینانه است و سپس تأکید کرد که کییف باید از ایده بازپسگیری تمامی اراضی اشغالشده توسط روسیه صرفنظر کند.
وی همچنین خاطرنشان کرد که کشورهای اتحادیه اروپا که مایل به اعزام نیرو برای نظارت بر خط آتشبس احتمالی میان روسیه و اوکراین هستند، نمیتوانند روی حمایت نظامی آمریکا حساب کنند. به عبارت دیگر، مفهوم دفاع جمعی تحت ماده پنجم ناتو از نظر ایالات متحده کنار گذاشته شده است. به زبان ساده، آخرین فصل این نمایش برای رهبران اتحادیه اروپا این است که باور کنند روسیه نیروهای آنها را بهعنوان ناظران «بیطرف» یک خط آتشبس خواهد پذیرفت؛ ادعایی که حتی نمیتوان بهعنوان مبنایی برای یک توافق احتمالی بر سر اوکراین مطرح کرد.
هرکس که انتظار دیگری داشته است، همچون کایا کالاس، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در جهانی واقعی زندگی نمیکند. تنها در عرض چند روز، سه دهه سیاست آمریکا در قبال عضویت احتمالی اوکراین در ناتو و سه سال تلاش برای شکست استراتژیک روسیه کاملاً متحول شده است. از این پس، این رویکرد دولت جدید آمریکا به هنجاری جدید تبدیل خواهد شد و دیگر استثنایی در کار نخواهد بود. سخنرانیهای اخیر ونس کاملاً شفاف بوده است: شما اروپاییها همچنان تحت سیطره باقی خواهید ماند.
این دگرگونی نشان از حقانیت کسانی دارد که همواره بر احتیاط در برابر مسائل حساس پافشاری کردهاند. از دهه ۱۹۹۰ به بعد، روسیه، بهویژه پس از سخنرانی پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷، گسترش ناتو به شرق را بهعنوان «خط قرمز خط قرمزها» اعلام کرده بود. با این حال، دولت بایدن و اتحادیه اروپا با اتخاذ سیاستهایی غیرواقعبینانه، هشدارهای این کشور را نادیده گرفتند؛ حتی در شرایطی که بسیاری از نخبگان سیاسی و دیپلماتیک غربی طی دههها نسبت به خطرات گسترش ناتو هشدار داده بودند.
بیاعتنایی به علائم هشداردهنده مسکو، رد تحقیرآمیز پیشنهادهای دیپلماتیک پیشین روسیه، تبعیت بیچون و چرا از استراتژی آمریکا و بریتانیا برای شکست دادن روسیه، از دست دادن فرصت یک راهحل مذاکرهشده که در سال ۲۰۲۲ توسط ترکیه پیشنهاد شده بود، گسترش درگیری با ارسال تسلیحات به اوکراین و اجازه دادن به کییف برای هدف قرار دادن خاک روسیه و همچنین اعمال تحریمهای سخت علیه مسکو که نهتنها نتایج معکوس به همراه داشته، بلکه ثبات مالی جهانی را نیز به خطر انداخته است. همگی دستبهدست هم دادهاند تا رهبران اروپایی امروز در جایگاهی قرار بگیرند که حتی در میز مذاکرات نیز برای آنان جایگاهی قائل نمیشوند.
این مجموعه اشتباهات، بزرگترین فاجعه سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک در تاریخ اتحادیه اروپا را رقم زده است و بهدرستی میتوان آن را در یک عبارت خلاصه کرد: «اشتباه کردن انسانی است، اما اصرار بر اشتباه، اهریمنی»
در این مقطع، یک بازنگری در رابطه بهاصطلاح فراآتلانتیکی، دیگر نهتنها لازم، بلکه اجتنابناپذیر است. آیا از پایان جنگ سرد به این سو، این اتحاد واقعاً در خدمت منافع اروپا بوده است؟ بدون تردید، در طول جنگ سرد، کشورهای اروپایی از اتحاد خود با ایالات متحده، که بر پایه ارزشهای مشترک و همکاری امنیتی و اقتصادی بنا شده بود، بهرهمند شدند. بازسازی اروپا پس از ویرانیهای جنگ جهانی دوم، مدیون این تعهد سخاوتمندانه آمریکایی بود. اما در دوران پس از جنگ سرد، این شراکت نهتنها مزایای پیشین را ارائه نداده، بلکه بهطور فزایندهای به یک بار سنگین تبدیل شده است. بررسی واقعبینانه نشان میدهد که تهدیدات اخیر عمده علیه اروپا، نه از جانب دشمنان سنتیاش، بلکه از جانب متحد اصلیاش در آن سوی اقیانوس اطلس نشأت گرفته است.
بیمسئولیتی مالی ایالات متحده، زمینهساز بحران مالی سال ۲۰۰۸ شد که عواقب ویرانگری بر سراسر جهان، بهویژه در اتحادیه اروپا بر جای گذاشت. سیاستهای ریاضتی سختگیرانهای که در پی این بحران اعمال شد، پیامدهای اجتماعی و سیاسی پایداری به همراه داشت. علاوه بر این، جنگهای بیپایان آمریکا از سال ۲۰۰۱ تاکنون، بیش از ۳۸ میلیون نفر را در سطح جهان آواره کرده و بحران مهاجرت در اروپا را تشدید کرده است. آیا واقعاً کسی تلاشی کرده است تا روسیه را مسئول بحران مالی جهانی ۲۰۰۸، بحران گسترده پناهجویان بینالمللی یا سیاست ناموفق «صادرات دموکراسی» بداند؟
آیا میتوان بهطور صادقانه مدعی شد که تمامی مشکلات در روابط غرب با روسیه از سال ۲۰۰۷ به این سو، تنها به اقدامات ولادیمیر پوتین نسبت داده میشوند؟ بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴ که منجر به تشکیل دولتی طرفدار غرب شد، در نهایت به توافقات مینسک انجامید؛ توافقاتی که غرب از ابتدا با نیتی غیرصادقانه آنها را امضا کرد.
وقتی به دو دهه نخست قرن بیستویکم نگاه میکنیم، آیا میتوان بهطور جدی ادعا کرد که حمله روسیه به اوکراین بدون هیچ دلیلی رخ داده است؟ این حرف بهمعنای قانونی یا مشروع جلوه دادن این تهاجم نیست، اما باید در نظر داشت که همین امر در مورد بسیاری از مداخلات نظامی غرب در نقاط دیگر جهان از دهه ۱۹۹۰ نیز صادق است.
تحریمهای شدید اتحادیه اروپا علیه روسیه در سالهای اخیر نتوانستهاند مسکو را وادار به عقبنشینی کنند. با این حال، هیچ نشانهای از تغییر اساسی در سیاستهای رهبران اروپایی مسئول این وضعیت فاجعهبار دیده نمیشود. نشست اضطراری که روز دوشنبه با ابتکار امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه در پاریس برگزار شد، این نکته را تأیید میکند. برنامهریزی برای نشست دیگری که قرار است روز چهارشنبه برگزار شود، با توجه به اختلافات عمیق میان کشورهای اروپایی، چندان امیدبخش به نظر نمیرسد. اگر اروپا به مسیری ادامه دهد که در نهایت به کاهش نقش و تأثیر آن در عرصه بینالمللی میانجامد، تنها خودش را مسئول این سرنوشت خواهد یافت.