«کافه تاریخ» که حسین دهباشی آن را برای گفتوگوها و سخنرانیهایی در حوزه تاریخ و تحلیل در حوزههای مختلف به راه انداخته بود، در هفته گذشته برنامهای با حضور احمد زیدآبادی، فعال و تحلیلگر سیاسی در راستای تبیین سیاست داخلی ایران و موقعیت آن در منطقه برگزار کرد که در ادامه میآید.
به گزارش هممیهن، آنچه در دوران اوباما در قبال خاورمیانه رخ داد این بود که، دولتها با این قیامهای مردمی شروع به از هم پاشیدن کردند. مقداری برای غرب وسوسهبرانگیز شد که اینها یک جنبشهای دموکراتیکی است که میشود از آنها حمایت کرد و اگر دموکراسی در اینجا حاکم شود، در نهایت میشود به منطقه نیز یک نظمی داد و یک همکاری جدید برقرار کرد.
دولت اوباما چنین نگاهی داشت و بنابراین از تحولات مصر و حتی تونس یک مقدار به شوق آمد و با توجه به اینکه بعد میدیدند لیبی میتوانست سرکوب کند، اقدام نظامی علیه قذافی کردند تا بتوانند اصل این جنبش را نگه دارند. در اینجا بود که معلوم شد آمادگی ذهنی چندانی حتی از سوی غربیها وجود نداشت مبنی بر اینکه بعد از این تحولات ممکن است چه اتفاقاتی رخ دهد، کدام نیروها دست بالا را دارند، کدامها میتوانند در این کشورها مسلط شوند، اساساً آیا زمینههای یک دموکراسی پایدار در این کشورها فراهم است یا خیر. نیروهایی همچون بنعلی و حُسنی مبارک درست است که دیکتاتور بودند، اما در مقایسه با دیوانههایی که در جای جای دنیا هستند دیکتاتورهای خیلی خشنی هم نبودند.
اپوزیسیون آنها که همان اسلامگراها بودند در مجلس بودند، رفت و آمدی داشتند، گاهی کاندیدا میشدند، رای میآوردند و بلوکی تشکیل میدادند، در مصر گاهی اخوانالمسلمین برفرض صد نماینده پیدا میکرد. البته بنابر شرایطی دچار قبض و بسط میشدند، اما هیچکس تصور نمیکرد که بعد از این ممکن است خود اینها سر کار بیایند و اوضاع را آنقدر خراب کنند که ائتلافی علیه آنها شکل بگیرد و آن ائتلاف چنان بلایی سر آنها بیاورد که در آن دورهها هم انجام نمیشد.
الان زمانی که اخوانالمسلمین به مصر میآید وضعیت بسیار خطرناک و بدی دارند، نه کسی آنها را پوشش میدهد، نه به آنها اهمیت میدهند، حبسهای خیلی طولانیمدت و حتی اعدام انجام میدهند و کسی هم اعتنایی ندارد و میگویند حقُ آنها بود. در جنش النهضه تونس بهویژه که راشدالغنوشی وجود داشت و چهره ملایمی هم بود، و بین اسلامگراها تنها کسی بود که امکان صحبت با او وجود داشت، اما الان با سن بالای ۸۰ سال محکوم به زندان شده است. میخواهم بگویم آنها هم تصور نمیکردند از پشت آن، چنین چیزی بیرون بزند.
داستان در سوریه هم که اینگونه اتفاق افتاد، یکدفعه یک حرکت عمومی، بعد از آن سرکوب اولیه و بعد، ظهور گروههای خیلی متنوع و زیادی که شناسایی آنها هم سخت بود، انواع و اقسام اسلامگراها از اخوانیها بگیرید تا کسانی که به عنوان داعشی مطرح شدند، در وسط تحریرالشام و تا کسانی با عنوان ارتش آزاد سوریه، ارتش ملی سوریه و چیز عجیب و غریبی شد که نظم آنجا را به هم ریخت. واقعاً دولت اوباما درمانده شد که چکار کند. یک دورهای گفتند اسد باید برود و بعد گفتند اگر برود چه کسی جای او بیاید و ترسیده بودند.
نظر اسرائیلیها نیز این بود که دولت اسد هنوز آلترناتیو مطلوبی از نظر آنها ندارد، خودش باشد، اما ضعیف باشد بهتر است که اسلامگراها و دیگران بیایند و خیلی توصیه نکرد که آنها بروند. بعد هم یک خلأ قدرت اتفاق افتاده بود و آمریکاییها به دلیل تجربههایی که در افغانستان و عراق داشتند، نمیتوانستند این خلأها را پر کنند. کشورهای عربی هم از همان اول که دیدند بوی تزلزل اسد بلند شده، خیلیهایشان دخالت کردند و بیش از همه قطریها ورود کردند؛ بهویژه که طرفدار اخوان هم بودند و شروع کردند به کمکهای مالی، اما با منابع مالی به تنهایی نمیشود کار را پیش برد و نیروی انسانی هم نیاز است.
ایران به دلیل نوع نگاهی که به منطقه و اسرائیل و پایگاهی که برای خود در لبنان ایجاد کرده بود و ارتباط با گروههای فلسطینی، طبیعتاً برای خود منافعی تعریف میکرد که اگر اینجا از دست برود چهبسا همه آنها هم از دست برود. در نتیجه طبیعی بود که بخواهد وارد شود، اما نوع ورودش به گونهای بود که فکر کنم مقداری سبب سوءمحاسبه شد.
یعنی یک زمین خالی و یک خلأ قدرت وجود داشت و آمریکا نمیخواست آن را پر کند و عربها هم نمیخواستند، اما در ایران به دلیل جنگ هشتساله، سپاه قدس و ارتباطاتی که با نیروهای شیعه در افغانستان، پاکستان و مناطق مختلف عربی داشتند، استعداد بیشتری برای تقویت نیروها داشتند در دورهای هم که ضعیف شدند، با روسها هم صحبت کردند و آنها هم دیدند موقعیت خوبی است که در سوریه نفوذ به دست بیاورند و به این کشور رفتند و اسد را حفظ کردند و بعد هم بین روسیه، ترکیه و ایران توافقی شد به نام توافق آستانه که نیروهایی که الان در واقع تحریرالشام هستند در استان ادلب ماندند و بقیه به دست دولت افتاد و ایرانیها نیز با نیروهای خود بخشهایی را در البوکمال در دیرالزور داشتند و کردها نیز در استان حسکه بودند.
چیزی که روشن بود این بود که اتفاق در یک خلأ قدرت در حال رخ دادن بود و بعد هم که داعش ظهور کرد، این تهدیدی علیه همه بود و خود آمریکاییها هم بدشان نمیآمد نیرویی را از خود منطقه بتواند برای خود کند، اما خودشان مقداری فضا را فراهم کردند و باز گذاشتند که ایران به آنجا برود، اما همه بحث برسر داعش بود. کیسینجر گفت تا حالا داعش بود، حالا سرکوب شد و به حاشیه رفت، الان دورانی است که باید با نفوذ ایران در منطقه برخورد کنیم.
این نفوذ میتوانست کمسروصداتر و مدبرانهتر رخ دهد، اما دیدیم که خیلیها شروع کردند به صحبت کردن مبنی بر اینکه ما الان در پنج پایتخت جهان تصمیمگیر اصلی هستیم و بعد هم صحبتهایی شد که وضع یمن هم خیلی خوب نیست و اگر کمک کنیم و آنجا را هم بگیریم، خیلی استراتژیکتر است بنابراین به آنجا رفتند و همه چیز نیز خیلی راحت رخ داد، هیچ نیرویی روی زمین نبود، حوثیها را تقویت کردند.
زمانی هم حملهای به تاسیسات آرامکو شد که معلوم نشد این حمله از سوی کجا بود و نصف تاسیسات را از کار انداخت و این مسئله، کشورهای عربی را نگران کرد. اینکه کشور ایران به عنوان جامعه فارس بخواهد در دنیای عرب از عراق و سوریه و لبنان و نوار غزه و از آنطرف یمن اینقدر صاحب نفوذ باشد، طبیعی بود که همه کشورهای عرب را نگران میکرد. از طرفی این میزان از حضور در تمام اطراف آنها، اسرائیلیها را نگران میکرد و آمریکاییها هم نگران بودند.
اما همه دنبال برچیده شدن این داستان بودند. اسرائیلیها با وجود اینکه میگویند از ایرانیها بترسید، اینها حوصله دارند، برنامه میریزند و آهسته آن را عملی میکنند، اما فکر کنم برای خود آنها این مسئله بیشتر کاربرد دارد. یعنی بهنظر میآمد از مدتها پیش میخواهند در ایران نفوذ کنند، به صفوف حزبالله نفوذ کنند و البته ظاهراً آن زمان کاری به حماس نداشتند، اما شروع کرده بودند اقداماتی را انجام دهند.
حضور ایران از دو موضع مورد ستایش قرار میگرفت؛ اول اینکه انقلاب اسلامی در کل منطقه نفوذ کرده و محور مقاومت تشکیل داده که این میتواند اسرائیل را به خطر بیاندازد و تعدادی هم از موضع ناسیونالسیم ایرانی تعریف کردند که نوعی احیای امپراطوریهای کهن است که ما در سراسر جهان و اطراف مدیترانه داشتیم و در یک دورهای شام همین وضعیت را داشت، در دوره هخامنشیان و ساسانیان که رفتیم این را احیا کردیم، خیلی دارد کمک میکند.
اما این به لحاظ اقتصادی خیلی هزینهبردار بود. میگویند اینها به میزانی که بزرگ میشوند دایره دخالتها و مسئولیتهای آنها در سطح جهانی گسترش پیدا میکند و وقتی این مسئولیتها زیاد میشود، بار مالی آن نیز سنگینتر میشود و در نتیجه رقبا میتوانند از اینها پیشی بگیرند و قدرت اقتصادی اول شوند.
این را راجع به آمریکا و چین هم مثال میزدند که اکنون در کل جهان به پیش میروند و بارهایی مثل عراق و افغانستان به دوش آنها میافتد، اما چینیها در حال معامله و تجارت هستند و سرعت رشد اقتصادی خود را بیشتر میکنند و این میتواند خطرناک باشد. این آگاهی وجود داشته و معلوم بود هر کشوری متناسب با قدرت و توان اقتصادی خود، باید برود دامنه نفوذ و دخالت را تعیین کند و این بار مالی حواس دولت ترامپ را جلب کرد و اصلاً برای چه از برجام خارج شد؟ واقعیت این است که گفتند ایران تحت فشار مالی بود و با این توافق این فشار را از روی خود برداشتند و میتوانند نفت بفروشند و در نتیجه میتوانند در این مناطق فعالیت خود را تشدید کنند.
گفتند برای اینکه جلوی آنها را بگیریم این فشار حداکثری و به صفر رساندن صادرات نفت را بررسی کردند و از همانجا مشکلات آهسته آهسته شروع به نمایان شدن کرد. اصل فشارهای مالی نیز باعث شد که اقتصاد دچار تنگنا شود و به این دلیل که سرمایهگذاری موثری نمیشود و پول نفت هم وارد کشور نمیشود، نارضایتیهای داخلی تولید شد و تولید این نارضایتیهای داخلی از همان ابتدا معطوف به اینکه انقلابی شود نبود و معطوف به این بود که فشار داخلی در آنجاها جواب دهد و اتفاقاً آهسته آهسته جواب داد.
وقتی مردمی به هر دلیلی ناراضی باشند، بعد هم رسانههای آنطرف و دولتها بگویند مردمتان را بهخاطر حضور در آنجا فقیر کردید، این نارضایتی باعث میشود دولتها پشتوانه داخلی خود را از دست بدهند و با این کار دست دولت در حوزه خارجی بسته میشود و اصلاً جرات نمیکنید وارد درگیری و جنگ شوید. دولتها وقتی ضعیف میشوند برای اینکه حمایت مردمی را جلب کنند، دست به جنگهای خارجی میزنند که مردم را با خود متحد کنند که در جاهای مخصوصی جواب میدهد و گاهی هم جواب کاملاً معکوس میدهد.
مثل اتفاقی که در جنگ جهانی اول برای روسیه رخ داد، در نتیجه جنگ خارجی همیشه سبب تقویت ناسیونالیسم و همبسته شدن مردم در شرایط سخت اقتصادی نمیشود. بعد از آن ترامپ میخواست کار را تا زمان حضور خود ادامه دهد و سردار سلیمانی را هم به همین خاطر ترور کردند؛ به این معنی که در اینجا هم خودمان را درگیر کردیم و با فشار حداکثری میخواهیم مسئله را حل کنیم. فضا به این سمت رفت که ترامپ در انتخابات رای نیاورد و دولت دیگری روی کار آمد و این دولت جدید سعی میکرد که مذاکره برای یک دورهای وارد شود و فکر میکرد آمادگی برای رودرروییهای فوری نیست و صبر پیشه کرد.
داستان همینجور حالت کجدار و مریز پیدا کرده بود که مذاکره میشود یا نه و مذاکراتی در مسقط بود که گاهی پررنگ و گاهی کمرنگ میشد و سیستم هم آنقدر تناقضهایش زیاد شده که نمیتواند تصمیم بگیرد و یکسلسله نیازهای عینی سیستم را وادار میکند که مقداری از خود انعطاف نشان دهد و راه مذاکره را باز کند و به سمت توافق برود، اما یک پایگاه اجتماعی برای خود درست کرده است که هیچکدام از اینها را بر نمیتابد.
این پایگاه اجتماعی محصول آموزش آقای مصباح و دوستانش است و اینها زمانی که قرار شد ایدئولوژی اصلاحات را بزنند و یک جنبش ضداصلاحات ایجاد کنند، آدمهایی را آوردند که بگویند هرچه این اصلاحطلبها میگویند عکس آن درست است و اینها همه بیدین هستند و اگر میخواهید دیندار واقعی باشید این نوع سختگیریها را باید در همه زمینهها داشته باشید و ابزارهای حکمرانی را به عنوان امور منفی جلوه دادند و زمانی که خودشان قدرت را به دست گرفتند، آقای رئیسی بهعنوان کسی که در رأس قوه مجریه نشسته بود گاهی احساس میکرد باید کارهایی بکند، اما بدنه به او فشار میآوردند و اجازه نمیدادند.
این بدنه الان هم هست و فعال است و البته مانعی است؛ بنابراین تصمیمگیری خیلی سخت است و اگر قرار به گرفتن تصمیمی است یا باید تابع پایگاه اجتماعی خود باشند که در همه زمینهها میگویند بجنگید و بزنید و بکُشید و یا اینکه باید از این پایگاه قطع امید کند و پایگاه جدیدی برای خود ایجاد کند و اینها نیز حماتیش کنند که سیستمها نریزد. ما فکر کردیم که این انتقال بعد از دولت آقای پزشکیان صورت میگیرد، اما ظاهراً خیلی سختتر از اینهاست و همینطور دچار تعلیق هستیم و سیستم هم نمیتواند تصمیمگیری کند. یک بار مالی روی دوششان افتاده برای حفظ وضعیت از قبل که هم تسلیحات و پول در خارج نیاز است و هم مردم به دلیل تورم و وضعیت اقتصادی ناراضی شدهاند و سیستمی که دچار تعلیق تصمیمگیری شده است که در شرایط ضروری انعطاف لازم را داشته باشد؛ حالا در این شرایط هفت اکتبر اتفاق میافتد.
راجع به آن اتفاق، صحبت و حرف زیاد شده است و همانگونه که قبلاً هم توضیح دادم این عملیات برفرض که توطئه پیچیدهای پشت آن نبوده باشد، حداقل براساس یک محاسبات یکطرفه صورت گرفت. اصل داستان این بود که دولت بایدن که میخواست آرام آرام جلو برود، اینها همین طرحی را که همیشه مطرح میکنند در ذهن دارند؛ اسرائیل با کشورهای عربی به توافق برسد، ما یک ائتلاف خیلی گستردهای را در منطقه شکل بدهیم، این ائتلاف شروع به فشار به ایران کند و آنقدر تحت فشار قرار بگیرد که در نهایت تسلیم شود و بخشی از همین نظم منطقهای شود.
داشتند به دولت نتانیاهو فشار میآوردند که حداقل یک چراغ سبزی برای یک نوعی از کشور فلسطینی که معلوم نیست مرز و حاکمیت آن در چه اندازه است و آیندهای که معلوم نیست کی هست، شما مطرح کنید که سعودیها با توسل به همین بگویند راه باز شده و عادیسازی روابط انجام دهند. در آستانه عادیسازی بودند که این اتفاق رخ داد و گفتند برای جلوگیری از همین رویه، این اتفاق رخ داده است چراکه اگر عادیسازی انجام میشد داستان عوض میشد. درست است که در مرامنامه حماس این است که کل فلسطین یک سرزمین وقفی است، اما در استراتژیها و برنامههای سیاسی خود حتی احمد یاسین هم میگفت که شما با کشور فلسطین موافقت کنید و ما یک آتشبس چهلساله با شما امضا خواهیم کرد. بعدها هم خیلیها میگفتند که ما دنبال کشور فلسطینی هستیم.
نمیدانم این یحیی سنوار که در زندانهای اسرائیل بود و زبان عبری را هم یاد گرفته بود و مسائل را رصد میکرد چرا درباره بعضی از بحثهای اصلی فکر نکرده بود که تاریخ نشان داده اسرائیلیها هر وقت دچار بحران امنیتی میشوند فوراً متحد میشوند، حالا دولتشان اگر ابلیس هم باشد این اتفاق میافتد و بعد وقتی دور هم متحد میشوند راحت میتوانند تصمیم بگیرند و اسرائیل از آن پدیدههایی است که وقتی امنیتاش به خطر میافتد تقریباً تمام کشورهای غربی و متحدینشان و حتی کشورهای شرقی نگران میشوند و اینها هم سعی میکنند از امنیتاش حمایت کنند.
چنین چیزی همیشه شکل میگیرد و برای همین از ابتدا که در مسئله فلسطین وارد شدند به اینها گفتند که بحران امنیتی برای اسرائیل آسیبهای کوتاهمدت دارد، اما نهایتاً همیشه وقتی جنگ و دردسری شده مقداری گامهایش را جلوتر برده است. اگر زمینی پس داده، عموماً با مذاکره بوده است، غیر از جنوب لبنان که اساساً ادعای ارضی نداشتند و قطعنامه ۴۲۵ هم میگفت بیقید و شرط باید از آنجا عقبنشینی کنند، اما بقیه جاهایی که در جنگهای ششروزه گرفته بودند حرف این بود که هر وقت جنگ شد یک چیز اضافه پیدا کرد.
اسرائیلیها از این عملیات کمال استفاده را کردند، اولاً نوع حمله طوری بود که تقریباً هیچ دولتی نتوانست از آن دفاع کند. برخی دولتها نتوانستند موضع بگیرند، اما بقیه شدیداً محکوم کردند. با حمله اسرائیل افکار عمومی تحت تاثیر قرار گرفت و جنبشهای حمایت از فلسطین و جنبشهای چپ و جنبشهای پیشرو همه فعال شدند، اما اینها معمولاً در بحرانها فعال میشوند و همه هم به آنها امید میبندند که روی زمین یک کاری نمیکنند.
این حادثه اتفاق افتاد، اما اسرائیلیها تلاش کردند که بیشترین استفاده را کنند و حمله زمینی به غزه را آغاز کردند و متوجه شدند چقدر تونلهای زیرزمینی در آنجا وجود دارد، ابتدا اعلام کردند ۵۰۰ کیلومتر و بعد رسیدند به ۸۰۰ تا ۹۰۰ کیلومتر تونل زیرزمینی که هنوز هم برخی از آنها کشف نشدهاند. سراسر غزه را هم با برنامه، ابتدا شمال، بعد جنوب و در ادامه وسط غزه را تخریب کردند و مردم بینوا را بارها آواره کردند و حدود ۴۵ هزار نفر را کشتند و بیش از ۱۰۰ هزار نفر را هم زخمی کردند.
در نتیجه اینکه غزه به این زودی بتواند سربلند کند خیلی مشکل است و سالها - برخی حرف از چهل سال میزنند - درگیر بازسازی خواهد شد و زمانی که سرگرم این کارهای بازسازی بشوند به دنبال اهداف بزرگ نمیروند. اینکه در ادامه هم میخواهند چکار کنند، هفت، هشت سناریو برایش مطرح است و دقیقاً معلوم نیست قرار است چه بشود. بدتر از همه در کرانه باختری هم نهتنها کانونهایی را که مسلح بودند از بین بردند، بلکه کل زندانیان فلسطینی در اسرائیل که قرار بود معامله شوند و حدوداً ۱۰ هزار نفر بودند، در این مدت ۱۴ هزار نفر دیگر به آنها اضافه شدند. دست شهرکنشینها را باز گذاشتند و شروع کردند به اذیت و آزار و اتفاقات خیلی عجیبی رخ داد.
اینها معلوم بود که عملیات هفت اکتبر را آغاز یک برنامهای تعریف کردند که به اصطلاح خودشان باید از دست و پای افعی شروع کنیم و برسیم به سر این داستان. البته در صحنه جهانی هم اختلافنظرهایی وجود دارد، بین اروپا و آمریکا، بین احزاب مختلف در خود آمریکا و... اما تاکنون اسرائیلیها کار خود را پیش بردهاند. سران حماس که آسیب دیدند و خیلی از آنها کشته شدند. پس از آن هم حزبالله برای اسرائیلیها مهم بود و کاری که آنها میکردند برای اسرائیلیها بسیار ترسناک بود.
حدود ۱۵۰ تا ۳۰۰ هزار موشک داشتند و برتمام بلندیهای جنوب لبنان و شهرکها هم مسلط بودند، از طرفی یک پایگاه اجتماعی مردمی داشتند که به قول سیدحسن نصرالله از «الف» تا «ی» آن از ایران کمک شده بود و مردمی که انواع کمکها را دریافت میکردند، به تجارت وارد شده بودند، هم مرفه بودند، هم رزمنده بودند و هم مورد احترام بودند. در خود لبنان هم سیستمی درست کرده بودند و هم در دولت حضور داشتند و نیروی سیاسی فرض میشدند، هم حزب شیعه امل با آنها متحد بود و هم بخش زیادی از حزب اتحاد سریانی که متحد سوریه هستند و جنبش آزادی میهنی که قبلاً میشل عون و حالا جبران باسیل برای اینها است و توانسته بودند یک توازن قدرتی مقابل سنیها (المستقبل) که با مسیحیانی که مخالف اسد بودند و گرایش به غرب دارند متحد کنند و توازنی که ایجاد شده بود منجر شد تا عملاً هیچ کاری نتوانند انجام دهند.
از سویی در داخل این کشور یک نیروی نظامی رزمدیده قوی درست کرده بودند که نهتنها از ارتش لبنان قویتر بود، بلکه از ارتش خیلی از این کشورهای عربی هم قویتر بود. اساساً نیروی اصلی نگهدارنده بشار اسد از سال ۲۰۱۱ به بعد حزبالله بود و موقعیت قوی هم داشت. برای مثال دو سال است که میشل عون رفته، اما حزبالله نمیگذاشت که انتخاب دیگری انجام شود.
حزبالله از روز دوم پس از هفت اکتبر برای اینکه فشار از روی حماس برداشته شود، شروع به حمله کرد و حملات محدودی به شهرکها داشت. آمریکاییها و فرانسویها از قبل مذاکراتی را با دولت لبنان و به صورت غیرمستقیم با حزبالله انجام میدادند که ماجرای لبنان را از طریق مذاکره حل کنند، اما ظاهراً از این طریق حلشدنی نبود. حزبالله هم از طرفی نمیتوانست نسبت به مسئله غزه بیتفاوت بماند. یعنی خارج از درست و نادرست بودن این اقدام در موقعیتی قرار گرفته بود که نمیتوانست دست روی دست هم بگذارد چراکه گفته بودند ما محور مقاومت تشکیل دادیم و همه اجزای آن پشتیبان هم هستند و حالا حماس در نوار غزه گیر کرده و مواضع آن بمباران میشود و این برایشان بحران مشروعیت ایجاد میکرد و به ناچار اجباری هم پشت داستان بود که بخواهند دخالت کنند.
اما میخواستند این دخالت را با شدت کمی داشته باشند. دهها بار وزیر دفاع قبلی، گالانت این را اعلام کرد، اما همین داستان هم نشان میداد از قبل هم برنامهای بود که حتی اگر این اتفاقات موقت هم رخ نمیداد، داستان نهایی را شروع کنند؛ یعنی همانطور که گفتم، آن پدیدهای را که با عناوین نهچندان محترمانه توصیف میکنند با آن برخورد کنند و تهدید را از بالای سر خود به نحوی بردارند.
با این حساب، جنگ با حزبالله شروع شد و در آنجا سعی کردند نهتنها سرانش را بلکه تاسیسات اجتماعی، بنگاههای مالی و همه اینها را به گونهای تخریب کنند که به این سادگی بازسازی آن انجام نشود. از طرفی تندروها میگفتند باید تا انتها برویم و اینها را به کلی نابود کنیم. آنقدر این عملیات وسیع و سنگین بود که در نهایت حزبالله پذیرفت قطعنامه ۱۷۰۱ را اجرا کند.
در این میان، خود این کشورهای محافظهکار عرب هم از نظر من یک نوع برنامهای در پیش گرفتند که همان موقع احساس کردم ممکن است برای ایران گمراهکننده باشد. وقتی که آرامکو آسیب دید و نصف تولید نفت از گردونه تولید خارج شد، اینها انتظار داشتند آمریکاییها به ایران ضربهای بزنند ولی این کار را نکردند. اصل ضربه هم خیلی عجیب بود و معلوم نشد از کجا ضربه زده شد، بعضیها میگفتند از عراق زده شده، برخی میگفتند از خاک یمن زده شده و چنین عملیات پیچیدهای معمایی شده بود و آنها را ترساند و فکر میکنم، بنسلمان فکر کرد این وسط چرا من خودم را درگیر ایران کردم و ایران دشمن زیاد دارد و برویم و مسائلمان را با اینها حل کنیم و به نظرم خودشان پیشگام شدند.
آن موقع بحث نگاه به شرق از سوی ایران مطرح بود و به چینیها گفتند که بیایید واسطه شوید تا روابطمان را عادی کنیم. چینیها هم منافعشان اقتضا میکرد و هم میخواستند امنیت منطقه حفظ شود و ثبات عربستان و ثبات عبور نفت از این منطقه خیلی حساس است چراکه وابستهترین کشور بزرگ نفت این منطقه است. همان زمان که با خوشحالی گفتند عادیسازی روابط کردیم، چندبار نوشتیم که اگر این را انجام دادید که بعداً گامهای متعاقب را بردارید و روابط با آمریکا را از این حالت تشنج خارج کنید، کار خوبی است و بهعنوان گام اول تحسینبرانگیز است.
اما اگر میخواهید در همین نقطه آن را متوقف کنید هیچ مشکلی را حل نمیکند و از قضا تنها تیغی که الان در منطقه دارید حوثیها هستند و آنها هم که نمیتوانند اسرائیل را تهدید کنند و کارهایی که میکنند خیلی جدی نیست. اینها اتفاقاً میتوانند همین سوریها و اماراتیها را تهدید کنند و اگر این را تهدید نکنند این به عنوان یک ابزار از دستتان خارج است و بعد میخواهید چکار کنید. اما اینها گفتند عربستان وارد محور مقاومت شده است.
وقتی چنین افکاری میرود در سیستمی و موقعیت پیدا میکند، واقعاً آدم میترسد. گاهی فکر میکنید اینها را برای تبلیغات میگویند، اما زمانی که نزدیکتر میشوید میبینید که واقعاً باورشان همین است. این ابزار حوثیها نیز همان موقع زنگ زد و الان هم کل آنچه در دریای عرب و بابالمندب و دریای سرخ انجام میدهد، دودش به چشم مصریها و اروپاییها رفته و اسرائیلیها آسیب چندانی ندیدند. سعودیها به نظر من و همه متحدین آنها، جز استفاده از زبان تند راجع به غزه چیز دیگری نگفتند که از نظر من خیلی صادقانه نبود.
ایستگاه اصلی محور مقاومت سوریه بود، دمشق یک تمدن قدیمی است و انواع و اقسام تمدنها را در خود جای داده و دروازه جهان بود. این پایگاه و نقطه اتصال ایران به حاشیه مدیترانه یعنی لبنان، فلسطین و حتی با عراق هم به معنایی بود؛ و این دارد از محور مقاومت خارج میشود و بعد هم اینها دهها بار اعلام کردند که قصد ما کجاست و ما را تحت فشار گذاشتند، اقتصاد که اینگونه شد و چند شبکه هم راه انداختند و چند اپوزیسیون نیز راه انداختند و دستگاه تبلیغاتی آنها برخلاف صداوسیمای ایران و حتی دیگر رسانهها شبانهروزی کار میکند.
حالا همزمان با این مسائل ترامپ هم دوباره ظهور کرده و نهفقط میخواهد ما را تحت فشار بگذارد که اساساً دارند تصویر دیگری از خاورمیانه را ترسیم میکنند. زمانی میگفتند خاورمیانه جدید؛ اگر سازمان ملل و دولت بوش میگفتند خیلی هم بد نبود، اما طرح خاورمیانه جدیدی که نتانیاهو میگوید اساساً درماندهایم که چه میخواهد باشد، چراکه با کشور فلسطینی که موافق نیست، سفیری هم که گذاشته بسیار رادیکال است و اساساً میگویند اینجا سرزمین موعود است و کرانه باختری نداریم و اگر با این شرایط بخواهد پیش برود و عربها را هم تحت فشار بگذارند، معنیاش این است که کانون بحران را نگه دارید.
از طرفی سوریهای که دارد شکل میگیرد اگر بخواهد خودش را حفظ کند احتمالاً باید سوریه فدرال شود. کردها، سنیها و علویها در سوریه هستند و اگر قرار باشد اینها ثباتی یابند باید فدرالی شوند، اما نتانیاهو به گونهای راجع به کردها و روابط آنها حرف میزند که به نظر میرسد به دنبال تجزیه هم باشند و اگر به این سمت برود، منطقه هم بیثبات میشود و هم خطرناک.