صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

ساخت فیلم با ژانر گنگستری به دهه ۱۹۳۰ برمی‌گردد که بعدها به زیرمجموعه‌ای ثابت از سینمای جنایی آمریکا تبدیل شد و هویت خود را پیدا کرد. در اینجا به معرفی ده مورد از بهترین فیلم‌های گنگستری که مبتنی بر واقعیت هستند، پرداخته می‌شود.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۰ - ۲۰ آبان ۱۴۰۳

دهه‌ی ۱۹۳۰ بود که ژانر گنگستری به زیرمجموعه‌ای ثابت از سینمای جنایی آمریکا تبدیل شد و هویت خود را پیدا کرد. در آن زمان جرائم سازمان‌یافته بخش مهی از دنیای تبهکاری در آمریکا را به خود اختصاص داده بود و برخی نوجوان‌ها و جوان‌ها عضویت در یک دار و دسته یا همان «گنگ» را هم راهی برای ترقی و رسیدن به پول و ثروت می‌دانستند و هم راهی برای کسب احترام در جامعه. در چنین شرایطی دیگر نمی‌شد این شیوه‌ی تازه از زندگی را ندید و به آن توجهی نداشت. پس سینماگران دست به کار شدند و فیلم‌های مختلفی با محوریت دار و دسته‌های گنگستری روانه‌ی پرده‌ی سینما‌ها کردند که با الهام از زندگی واقعی این خلافکاران ساخته می‌شد. اما زمانی باید می‌گذشت تا در فیلمی اشاره‌ای مستقیم به یک گنگستر سرشناس شود و به همین دلیل هم فهرست بهترین فیلم‌های گنگستری بر اساس داستان واقعی چندان ربطی به دوران کلاسیک سینما ندارد.

دلیل اصلی این موضوع هم به تلاش‌های گروه‌های مختلف اجتماعی برای جلوگیری از ساخته شدن فیلم‌های گنگستری بازمی‌گردد. بهترین فیلم‌های گنگستری دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ هیچ‌گاه اشاره‌ای مستقیم به نام یک خلافکار واقعی نمی‌کنند و گرچه مخاطب می‌داند که داستان با الهام از کدام شخصیت گردن کلفت دنیای زیرزمینی ساخته سده، اما فیلم‌سازان به دلیل ترس از گروه‌های اجتماعی و فشار آنها فقط این نشانه‌ها را در حد اشاره نگه می‌دارند. استدلال گروه‌های اجتماعی این بود که اشاره‌ی مستقیم به زندگی یک گنگستر ممکن است که تبلیغی ناخواسته برای او و امثال وی تبدیل شود و زندگی به شیوه‌ی خلافکاران را تقویت کند و جوانان بیشتری را به سمت آنها سوق دهد.

از سوی دیگر این گروه‌های اجتماعی سینماگران و استودیو‌ها را تحت فشار قرار می‌دادند که زندگی این خلافکاران را طوری به تصویر بکشند که به درس عبرتی برای جوان‌تر‌ها تبدیل شود. به همین دلیل هم بسیاری از آثار گنگستری آن زمان به گونه‌ای است که در پایان شخصیت خلافکار به سزای اعمالش می‌رسد. کم کم زمان عوض شد و سینماگران توانستند نشان دهند که ساختن یک فیلم گنگستری بر اساس واقعیت یا یک داستان کاملا واقعی، نوجوانی را به سمت گنگستر شدن نمی‌کشاند و ریشه‌ی مشکلات جای دیگری است و باید دست از سر سینما برداشت. حال فیلم‌سازانی این جا و آن جا دست به کار شدند و رسما از دار و دسته‌های خلافکار و اعضای آنها نام برند و از زندگی آنها بی کم و کاست فیلم ساختند.

فهرست بهترین فیلم‌های گنگستری بر اساس داستان واقعی به چنین آثاری اختصاص دارد. تماشاگران علاقه‌ی بسیاری به داستان‌های گنگستری دارند. فیلم‌های گنسگتری هم دوران اوجی، چون «پدرخوانده» (The Godfather) و دنباله‌هایش را تجربه کرده‌اند. اما همین که مخاطب بداند آن چه که بر پرده در برابر چشما او است واقعا اتفاق افتاده تاثیر مضاعفی روی وی می‌گذارد. همه‌ی ما داستان آدم‌هایی که برای پول آدم می‌کشند را شنیده‌ایم، اما دیدنش روی پرده‌ی سینما لذت دیگری دارد و البته با شوک همراه است. در ضمن برخلاف تصور آن گروه‌های اجتماعی در دهه‌های گذشته این نمایش بی‌پرده‌ی زندگی افراد دار و دسته‌های خلافکار تاثیری منفی بر دید مخاطب می‌گذارد و باعث می‌شود که نتوان با آنها احساس همذات‌پنداری کرد. به خصوص که این فیلم‌ها از نمایش زرق و برق زندگی این مردمان فراتر می‌روند و به تلاش‌های مذبوحانه‌ی آنها برای رسیدن به این پول و ثروت می‌پردازند.

از سوی دیگر آثار فهرست بهترین فیلم‌های گنگستری بر اساس داستان واقعی را می‌توان ذیل دسته‌ی فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای هم قرار داد. چرا که بالاخره با زندگی افراد واقعی سر و کار داریم که روزگاری در این دنیا زندگی می‌کردند و ردی از خود به جا گذاشته‌اند. پس آثار این فهرست می‌تواند دو دسته از مخاطبان را راضی کند: اول آن‌هایی که علاقه به تماشای زندگی افرادی دارند که خارج از محدوده‌ی قانون زندگی و کار می‌کنند و دوم کسانی که دوست دارند قصه‌ی مردم واقعی را به تماشا بنشینند. بالاخره تماشای زندگی خلافکاران یک جامعه و شیوه‌ی زیستن آن‌ها می‌تواند ما را به درکی از جامعه‌ی مبدا هم برساند. البته باید به یاد داشت که این داستان از فیلتر ذهنی فیلم‌سازان گذشته و مانند هر قصه‌ی دیگری بنا به ضرورت‌های دراماتیک دچار تغییر شده و لزوما مو به مو از واقعیت کپی نشده است.

۱۰. ضربه (Blow)

کارگردان: تد دمی

بازیگران: جانی دپ، ری لیوتا و پنه لوپه کروز

محصول: ۲۰۰۱، آمریکا

امتیاز سایت IMDb ‌به فیلم: ۷.۵ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۶٪

عنوان فیلم اصطلاحی است به معنای کوکائین و می‌توان‌ آن را این گونه هم ترجمه کرد که متناسب با داستان فیلم هم است. جانی دپ نقش جرج جانگ قاچاقچی معروف کوکائین را بازی می‌کند که در بین سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ یکی از پرکارترین قاچاقچی‌های موارد مخدر در آمریکای شمالی بود. جانگ کارش را به عنوان یک دلال کوچک مواد مخدر شروع کرد و در ابتدا پول چندانی نصیبش نمی‌شد اما رفته رفته همه چیز تغییر کرد و او وارد بازی بزرگان شد. او توانست رابطه‌ای با کارتل مواد مخدر در مدلین کلمبیا شروع کند و برای خود نامی دست و پا کند. از آن پس ثروتش رو به افزایش گذاشت و البته پلیس هم در تعقیبش بود.

اما رویکرد کارگردان در ثبت و ضبط این داستان واقعی چندان شباهتی به فیلم‌های معمول سینمای گنگستری ندارد. جانی دپ در این جا مدام در حال دست انداختن کلیشه‌های سینمای گنگستری تصویر می‌شود و قطعا این موضوع ارتباطی به زندگی واقعی جرج جانگ ندارد. از سوی دیگر این رویکرد در آن سمت، یعنی شیوه‌ی نمایش نیروهای پلیس هم دیده می‌شود. در واقع تد دمی داستان واقعی یک خلافکار گردن کلفت را گرفته و آن چه که خودش دوست داشته از دل آن بیرون کشیده است و نتیجه تبدیل به فیلمی شده که شاید نتواند دوستداران سنتی این ژانر را راضی کند اما قطعا ارزش تماشا کردن دارد.

اما آن چه که بیش از همه فیلم را نجات می‌دهد، بازی بازیگران آن است. تیم بازیگری فیلم معرکه است. جانی دپ گرچه مانند دوران اوجش نیست اما حضور درجه یکی دارد. پنه لوپه کروز هم پا به پای او می‌آید و اجازه نمی‌دهد که جانی دپ تمام قاب‌های فیلم را از آن خود کند. قطعا بهترین بازی فیلم از آن او است. ری لیوتا و دیگران هم سنگ تمام گذاشته‌اند تا فراز و فرودهای زندگی یک جنایتکار و اطرافیانش به خوبی تصویر شود.

«جرج به همراه خانواده‌اش در ایالت ماساچوست و در یک شهر کوچک زندگی می‌کند. در ۱۰ سالگی او پدرش ورشکسته می‌شود. پدر تلاش می‌کند که به پسرش بفهماند که پول ارزش چندانی ندارد و تمام زندگی درباره‌ی آن نیست. سال‌ها می‌گذرد و در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ جرج که حالا بزرگ شده با دوستش تونا در شهر لس آنجلس زندگی می‌کند. آن‌ها به خرده فروشی مواد مخدر مشغول هستند و از این راه پول کمی به دست می‌آورند. در این میان آشنایی آن‌ها با فردی به نام دِرِک زندگی هر دو را زیر و رو می‌کند و پول خوبی از این آشنایی نصیب همه می‌شود. حال تشکیلات جرج بزرگ‌تر شده و آن‌ها در حال تامین مواد مخدر خود از مکزیک هستند و علاوه بر لس آنجس آن را در شهرهای دیگری چون بوستون هم می‌فروشند تا این که پیشنهاد تازه‌ای به جرج می‌شود که می‌تواند او را به بزرگترین قاچاقچی آمریکا تبدیل کند و …»

۹. بانی و کلاید (Bonnie And Clyde)

کارگردان: آرتور پن

بازیگران: وارن بیتی، فی داناوی و جین هاکمن

محصول: ۱۹۶۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

بانی پاکر و کلاید بارو دو تن از سرشناس‌ترین سارقان بانک در تاریخ آمریکا هستند که در دوران رکود اقتصادی بزرگ در اواخر دهه‌ی ۱۹۲۰ و اویل دهه ۱۹۳۰ از بانک‌های کوچک دستبرد می‌زدند و چون در آن دوران مردم پول زیادی به بانک‌ها مقروض بودند، از سوی آن‌ها گاها تحسین هم می‌شدند. در واقع آن‌ها برای این مردم همچون کسانی بودند که شمشیر انتقام به دست گرفته و در نقش مدافع مردم زخم دیده ظاهر میش‌دند. گرچه واقعیت داستان چیز دیگری بود اما عده‌ای بالاخره آن‌ها را می‌ستودند. کم کم فشار بر پلیس و تشکیلات تازه تاسیس اف بی آی در آن زمان برای دستگیری آن‌ها بیشر شد و روزنامه‌ها هم وارد معرکه شدند. بقیه همه تاریخ است.

داستان این دو در دستان آرتور پن تبدیل به چیزی شد که هالیوود را برای همیشه تغییر داد. در دورانی که ارزش‌های اخلاقی گذشته جواب نمی‌داد و خلافکاران در هالیوود همواره مورد نکوهش بودند، آرتور پن که قصد داشت از فرم سینمایی کلاسیک هالیوود فاصله بگیرد، داستان‌ آن‌ها را دستمایه قرار داد تا تصویری تازه از زیست خلافکاران بر پرده ثبت کند. «بانی و کلاید» او داستان دو خلافکار نبود که باید از آن‌ها درس عبرت گرفت، بلکه داستان عاشق و معشوقی بود که همچون خود آرتور پن علیه نظم موجود شوریدند و سیستم با تمام توان در برابر آن‌ها ایستاد. به همین دلیل هم این احساس در تمام طول اثری جاری است که کارگردان تمام توانش را صرف ساختن تصویری همدلی‌برانگیز از آن‌ها کرده است.

در چنین چارچوبی است که دیگر با دو گنگستر معمولی طرف نیستیم. بانی پارکر و کلاید بارو عاشق و معشوقی هستند که دنیای اطراف خود را دوست ندارند و تمایل دارند بازی را به هم بزنند. پس باید تاوان این نافرمانی را بپردازند. اما این شیوه‌ی فیلم ساختن هالیوود را وارد دورانی کرد که ما امروزه آن را به نام هالیوود نوین یا رنسانس هالیوود می‌شناسیم. بله، اثر آرتور پن تا این اندازه در تاریخ سینما اهمیت دارد.

شیوه‌ی بازی دو بازیگر اصلی فیلم هم در همین راستا است. هر دو به گونه ای ظاهر شده‌اند که هیچ شباهتی به خلافکارهای دیگر آثار سینمایی تا آن زمانه نداشته باشند. نه وارن بیتی آن مرد خلافکار سنتی سینمای گنگستری است و نه فی داناوی زنی است که همیشه نگران جان معشوق است. هر دو دوشادوش هم بانک می‌زنند و هر دو در کنار هم از این کار لذت می‌برند.

«کلاید بارو و بانی پارکر زوجی هستند که در دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی و در روزگار بحران بزرگ اقتصادی به سرقت از بانک‌های کوچک مشغول هستند. تعداد دزدی‌های آن‌ها آن قدر زیاد می‌شود که پلیس و مقامات را بابت دستگیری آن‌ها تحت فشار می‌گذارد. این در حالی است بانی و کلاید از پول‌ها استفاده‌ی چندانی نمی‌کنند و بیشتر از خود عمل سرقت لذت می‌برند. حلقه‌ی محاصره‌ی پلیس هر روز تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود تا این که …»

۸. افسانه (Legend)

کارگردان: برایان هالگلند

بازیگران: تام هاردی، امیلی براونینگ و چاز پالمینتری

محصول: ۲۰۱۵، بریتانیا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۰٪

تام هاردی در این فیلم در قالب نقش‌های دو برادر دوقلوی خلافکار در شهر لندن به نام‌های رجی کرای و رونی کرای بازی کرده است. این دو برادر با دو خصوصیت اخلاقی مختلف، یکی مهربان‌تر و نرم‌تر و البته با بیکاری‌های روانی متعدد و دیگری خشن و همواره عصبی برای خود دورانی در لندن داشتند و بخشی از تشکیلات خلافکاری این شهر را می‌گرداندند. در چنین قابی بازی در قالب دو نفر با دو خصوصیت اخلاقی مختلف می‌توانست برای تام هاردی به چالشی اساسی تبدیل شود که شد.

بازی تام هاردی مهم‌ترین نقطه ضعف فیلم است. شکل اجرایش اثر را تبدیل به یک محصول کمدی کرده و واقعا در برخی مواقع فیگورهای او به درد یک فیلم سینمایی کمدی می‌خورد تا اثری گنگستری که می‌خواهد کمی جدی و خشن هم باشد. حال چه شده که یکی از بهترین بازیگران نسل خودش چنین فاجعه کرده و عملا بدترین بازی کل کانامه‌اش را ارائه کرده، بر ما پوشیده است. اما فیلم نقاط مثبتی دارد که می‌تواند برای علاقه‌مندان به سینمای گنگستری جذاب باشد.

یکی از این موارد تفاوت در شیوه‌ی گرداندن تشکیلات گنگستری در جایی مانند لندن با آمریکا است. تفاوت اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها در موارد بسیاری زمین تا آسمان است اما این تفاوت ظاهرا در شیوه‌ی گرداندن یک تشکیلات تبهکاری به اوج خود می‌رسد. خشونت همان است که در آن جا است اما کمتر کسی از اسلحه استفاده می‌کند، شیوه‌ی اجرای خشونت آن چنان بی‌پرده نیست و البته کارگردان تمایلی به نمایش خشونت به آن شیوه‌ی مرسوم ندارد.

از سوی دیگر این تشکیلات خلافکاری شباهتی به آن دار و دسته‌های پر نفوذ فیلم‌های هالیوودی ندارند. این‌ها در برابر آن‌ها بیشتر عده‌ای اوباش بی سر و پا هستند که از طریق خلاف‌های کوچک روزگار می‌گذرانند در حالی که گنگسترهای فیلم‌های هالیوودی گاه از سیاست‌مداران هم قدرتمندتر هستند و معمولا چند سیاست‌مدار و قاضی و دادستان و پلیس را در جیب خود دارند. در چنین چارچوبی است که این تفاوت به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم «افسانه» تبدیل می‌شود و مخاطب سینمای گنگستری را با فیلمی روبه رو می‌کند که چندان در عالم سینما مشابه ندارد.

«در دهه‌ی ۱۹۶۰ رجی کرای که یک بوکسور بازنشسته است در دل تشکیلات گنگستری لندن برای خود ارج و قربی پیدا می‌کند. برادر او در یک بیمارستان روانی بستری است و ظاهرا اسکیزوفرنی دارد. رجی از نفوذش استفاده می‌کند تا او را از بیمارستان خارج کند. حال دو برادر با هم محتحد می‌شوند تا سهم بزرگتری از اعمال جنایتکارانه‌ی لندن را به دست بگیرند. در این میان یکی از رقبای اصلی آن‌ها به زندان می‌افتد و کار برای این دو برادر ساده‌تر می‌شود اما مشکل این جا است که با افزایش قدرت آن‌ها هم پلیس تلاش بیشتری برای دستگیری هر دو می‌کند و هم رقبا بیش از پیش به دنبال راهی برای سرنگون‌ کردن آن‌ها می‌گردند و …»

۷. باگزی (Bugsy)

کارگردان: بری لوینسون

بازیگران: وارن بیتی، آنت بنینگ و بن کینگزلی

محصول: ۱۹۹۱، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

باگزی سیگل یکی از سرشناس‌ترین روسای تشکیلات تبهکاری در آمریکا بود. او از سوی لاکی لوچیانو مامور شد تا از شرق آمریکا به غرب برود و تجارت آن‌ها را در این نقطه هم گسترش دهد. لاکی لوچیانو در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ سردسته‌ی تشکیلات مافیایی آمریکا بود و باگزی سیگل یکی از معاونانش. باگزی سیگل به غرب رفت و ابتدا در جایی که امروز لاس وگاس می‌شناسیم مستقر شد. به گفته‌ی بسیاری اعمال او در این نقطه این شهر را به مرکز تفریح و سرگرمی در آمریکا تبدیل کرد.

سپس او عازم کالیفرنیا و هالیوود شد تا با نفوذ در تشکیلات سینمایی غرب آمریکا برای تشکیلات تبهکاری خود و رییسش آبرویی دست و پا کند. قدرتی که او در دستانش داشت و ثروتی که تحت کنترلش بود به وی اجازه‌ی هر کاری را می‌داد و خیلی زود توانست در قلب هالیوودنشینان جا باز کند و برای خود کسی شود. کار به جایی رسید که قدرتش می‌توانست پروژه‌ای را آغاز یا تمام کند.

داستان فیلم از اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ آغاز می‌شود و به قصه‌ی رابطه‌ی عاشقانه باگزی سیگل و ویرجینیا هیل می‌پردازد. فیلم بیش از هر چیزی روی رابطه‌ی عاشقانه‌ی یک گنگستر و یک ستاره‌ی آینده‌دار سینما تمرکز دارد و زندگی خلافکارانه‌ی گنگستر خود را در پس‌زمینه نگه می‌دارد و فقط گاهی به ‌آن سر می‌زند. طبیعتا این رابطه به دلیل همین پس زمینه نمی‌تواند شکلی نرمال داشته باشد و خیلی زود آن پس زمینه تاثیرش را روی آن‌ها می‌گذارد. برای کسانی که با تاریخ و زندگی دار و دسته‌ی لاکی لوچیانو آشنا هستند و سرانجام باگزی سیگل را می‌دانند، فیلم به نکاتی از زندگی او اشاره دارد که کمتر شناخته شده است. پس آن‌ها هم می‌توانند از فیلم لذت ببرند.

از سوی دیگر بری لوینسون قصه‌گوی خوبی است. شاید هیچ‌گاه به کارگردان بزرگی تبدیل نشد اما کارنامه‌اش نشان داده که هیچ‌گاه مخاطبش را سرخورده از سالن سینما بیرون نمی‌فرستد. شاهکار نمی‌سازد اما فیلمی هم بر پرده نمی‌اندازد که کسی را ناراضی کند. شیمی بین وارن بیتی و آنت بنینگ هم کار می‌کند تا با اثری خوب در فهرست بهترین فیلم‌های گنگستری بر اساس داستان واقعی سر و کار داشته باشیم.

«سال ۱۹۴۱. باگزی سیگل پس از ورود به هالیوود برای گسترش فعالیت‌های تشکیلات تبهکاری لاکی لوچیانو، بلافاصله دلباخته‌ی دختری آینده‌دار به نام ویرجینیا هیل می‌شود. این دو اول بار در مهمانی بازیگر بزرگ آن زمان یعنی جرج رفت همدیگر را می‌بینند و رابطه‌ی عاشقانه‌ی آن‌ها آغاز می‌شود. از آن سو باگزی مجبور است که با دار و دسته‌های خلافکار لس آنجلس کنار بیاید و از آن جایی که او اهل نیویورک و ساحل شرقی است، این کار چندان ساده نیست. فیلم این دو بخش از زندگی باگزی سیگل را به موازات هم پیش می‌برد تا این که …»

۶. تسخیرناپذیران (The Untouchables)

کارگردان: برایان دی‌پالما

بازیگران: کوین کاستنر، شان کانری، اندی گارسیا و رابرت دنیرو

محصول: ۱۹۸۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪

آل کاپون احتمالا سرشناس‌ترین گنگستر تاریخ است. او قدرتی بی حد و حصر در شیکاگو داشت و بسیاری از سیاست‌مداران و قضات و دادستان‌ها را تحت کنترل خود گرفته بود. نفوذش در تشکیلات پلیس باعث می‌شد که از هر حرکت آن‌ها آگاه باشد و اگر کسی تلاش می‌کرد علیهش دست به عمل بزند، زودتر آن خطر را رفع کند. در چنین چارچوبی دستگیری او به نظر کار ساده‌ای نمی‌آمد. ضمن این که مدرکی هم از خود به جا نمی‌گذاشت و این کار را برای مردان صادق و شریف قانون سخت می‌کرد.

در چنین چارچوبی یک گروه جمع و جور ضربت تشکیل شد تا وی و تشکیلاتش را زمین بزند. این گروه می‌توانست تا حدود بسیاری مستقل عمل کند تا خبر اعمالش به بیرون درز نکند و آل کاپون را از حرکات آن‌ها دور نگه دارد. اما مشکل این جا بود که پیدا کردن مدرک به کاری نشدنی می‌مانست و هیچ‌ کس نمی‌توانست مدرکی محکمه پسند علیه تشکیلات آل کاپون جور کند و تازه اگر هم این مدرک پیدا می‌شد، هیچ قاضی و دادستانی جرات نمی‌کرد که آل کاپون را به دادگاه بکشاند و تازه اگر قاضی شجاعی هم پیدا می‌شد، مدارک یا شاهدین از بین می‌رفت. پس فرستادن او پشت میله‌های زندان عملا ناممکن بود. مگر معجزه رخ دهد.

در این فیلم کوین کاستنر در نقش سر دسته‌ی آن گروه ضربت را بازی می‌کند که همه‌ی عمر و زندگی خود را گذاشته تا آل کاپون را پشت میله‌های زندان بفرستد. در کنار او هم مردان درستکاری قرار دارند که از کارهای آل کاپون و فرار هرباره‌اش از دست قانون خسته شده‌اند و بازیگران بزرگی هم در قالب آن‌ها حضور یافته‌اند. رابرت دنیرو هم در یک حضور باشکوه در قامت آل کاپون ظاهر شده و گرچه این حضور چندان طولانی نیست اما منکوب کننده است و اجازه نمی‌دهد به راحتی فراموش شود.

برایان دی پالما استاد ساختن هزارتو از دل هر چیزی است. او داستان مردان قانونش را به مجموعه‌ای از هزارتوها گره زده که باید هر کدام از آن‌ها با وسواس طی شوند و اگر در این میان خطایی رخ دهد همه چیز از بین خواهد رفت و حتی به قیمت مرگ افراد تمام خواهد شد. «تسخیرناپذیران» داستان جذابی دارد و پر از فراز و فرودهای دراماتیک است. چندتایی سکانس معرکه هم در فیلم وجود دارد که مخاطب آشنا با تاریخ سینما را حسابی شگفت‌زده خواهند کرد؛ مثلا سکانس درگیری روی پلکان مترو که ما را به یاد سکانس پلکان اودسای فیلم «رزمناو پوتمکین» (Battleship Potemkin)  ساخته‌ی سرگی آیزنشتاین می‌اندازد.

«الیوت نس مامور فدرال آمریکا سال‌ها است که به دنبال سردسته‌ی خلافکاران شیکاگو یعنی آل کاپون است. او گروهی از افراد نخبه را دور خود جمع می‌کند تا راهی برای دستگیری این مرد پیدا کنند؛ چرا که آل کاپون در هر بخش سیستم نفوذ دارد و قبل از هر کسی از اعمال پلیس با خبر می‌شود …»

۵. دانی براسکو (Donnie Brasco)

کارگردان: مایک نویل

بازیگران: آل پاچینو، جانی دپ و مایکل مدسن

محصول: ۱۹۹۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

برخی از فیلم‌های چنگستری به داستان ماموران پلیسی می‌پردازند که به دل یک تشکیلات خلافکاری نفوذ می‌کنند تا بتوانند مدارک لازم برای از بین بردن آن گروه را فراهم کنند. این داستان‌ها جان می‌دهند برای ساخته شدن فیلم‌هایی با فراز و فرودهای دراماتیک بسیار. چرا که اول با پلیسی طرف هستیم که باید هویت خود را منکر شود و طوری وانمود کند که دیگری است و این طبعا روی زندگی شخصی وی تاثیر می‌گذارد و حتی می‌تواند او را ویران کند. از سوی دیگر رابطه‌ی او با اعضای تبهکار آن تشکیلات گنگستری ممکن است که طبق پیشبینی جلو نرود و رفاقت‌هایی شکل گیرد که کار را سخت می‌کنند و مامور را سر دوراهی‌های اخلاقی قرار می‌دهند.

خب چنین قصه‌هایی می‌توانند همه چیز داشته باشند؛ هم تعلیق و هیجان برای نشاندن مخاطب روی صندلی سینما و هم اتفاقات عاطفی و تصمیمات سخت احساسی که هر شخصیت را مدام در میان دوراهی‌های مختلف اخلاقی قرار می‌دهد و کار را سخت می‌کند. حال اگر فیلم‌ساز تلاش کند به رابطه‌ی آن مامور پلیس و یکی از افراد حاضر در حلقه‌ی گنگسترها بپردازد و از گنگستر خود شخصیتی همدلی‌برانگیز بسازد که مخاطب با او همراه می‌شود و درکش می‌کند، کار تماشاگر بسیار سخت خواهد شد و شاید اصلا تمایلی به سرانجام رساندن ماموریت نداشته باشد.

قصه‌ی «دانی براسکو» چنین چیزی است. در این جا جانی دپ نقش ماموری را بازی می‌کند که وارد یک تشکیلات شده و نامی دست و پا می‌کند و بعد رابطه‌ و رفاقتی بین او و یکی از گنگسترها شکل می‌گیرد. در چنین چارچوبی طبعا کارش سخت می‌شود و نمی‌توان با فراغ بال کارش را انجام دهد. فیلم‌ساز از چیزهای دیگر می‌گذرد تا روی ساخته شدن این رفاقت کار کند. مثلا تعلیق گیر افتادن این مامور پلیس و لو رفتن هویتش گرچه در داستان وجود دارد اما چندان پررنگ نیست.

برای فیلم‌ساز شخصیت‌ها مهم‌تر از قصه هستند و هیچ چیز به اندازه‌ی گسترش رابطه‌ی آن‌ها اهمیت ندارد. در چنین قابی بازی آل پاچینو در نقش آن گنگستر هم چنان عالی است که مخاطب بیشتر جذب شخصیت خلافکار می‌شود. از آن جایی که داستان واقعی است و با یک جستجوی ساده در اینترنت می‌توان به سرانجام کار پی برد، کار کارگردان و بازیگران در جلب نظر مخاطب تا پایان واقعا ستودنی است.

«دانی براسکو یک مامور مخفی است که به دل یک تشکیلات گنگستری نفوذ می‌کند تا علیه آن‌ها مدارک کافی جمع کند. در ابتدا همه چیز عادی است و او باید بتواند خودش را بالا بکشد و اعتماد دیگران را به دست آورد و مواظب باشد که هویت واقعی وی لو نرود. او با شخصی به نام لفتی آشنا می‌شود. لفتی نقش استاد او را پیدا می‌کند و به دانی یاد می‌دهد که چگونه خود را بالا بکشد و با روسا کار کند. رابطه‌ی میان این دو به یک رفاقت واقعی تبدیل می‌شود و حال آن مامور باید تصمیمی سخت بگیرد اما …»

۴. گنگستر آمریکایی (American Gangster)

کارگردان: ریدلی اسکات

بازیگران: دنزل واشنگتن، راسل کرو و جاش برولین

محصول: ۲۰۰۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

داستان «گنگستر آمریکایی» یکی از معروف‌ترین حوادث واقعی پیرامون زندگی خلافکاران در آمریکا است. این که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ یک نوجوان سیاه پوست چنان خود را بالا بکشد و چنان تشکیلات سازمان یافته‌ای راه بیاندازد که پلیس نتواند کاری علیه آن انجام دهد، در آن دوران امری بی سابقه بود. به ویژه که مردم سیاه پوست فقیر هم دوستش داشتند و از کمک‌های بسیارش برای ادامه‌ی زندگی بهره می‌بردند. این داستان واقعی زندگی فرانک لوکاس است که پس از مرگ رییسش چنان تشکیلات او را گسترش می‌دهد که عملا به یک امپراطوری تبدیل می‌شود.

فیلم از محله‌ی فقیرنشین هارلم نیویورک شروع می‌شود. فرانک مرگ رییس خود را می‌بیند و سریع دست به عمل می‌زند. رییسش تشکیلاتی تبهکاری را می‌گرداند و به مردم فقیر هم کمک می‌کند. او نمی‌خواهد این تشکیلات با مرگ رییس از بین برود. پس سررشته‌ی امور را به دست می‌گیرد و خیلی زود راهی پیدا می‌کند تا آن را گسترش دهد. اما از آموزه‌های رییس خود هم استفاده می‌کند. در این میان فرانک می‌داند که برای رسیدن به اهدافش باید شرکای قدرتمندی در بین نیروهای پلیس داشته باشد و این برای یک سیاه پوست در آن دوران کار چندان ساده‌ای نیست.

از آن سو پلیسی سمج به نام ریچی رابرتز که بسیار به پاک دستی معروف است، به دنبال پرونده‌ی فرانک می‌افتد. او دوست دارد به وکالت مشغول شود و از نیروهای پلیس فاصله بگیرد. اما به سرانجام رساندن پرونده‌ی فرانک فعلا اولویت او است. در این میان تنها مشکل ریچی توانایی فرانک در پوشاندن رد پایش و از بین بردن مدارک نیست. او باید با یک تشکیلات سازمان یافته از پلیس‌های فاسد روبه رو شود که عملا به فرانک برای فرار از دست ماموران قانون کمک می‌کنند. پس کسی پشت ریچی نیست و او باید به خود متکی باشد.

ریدلی اسکات داستان این دو مرد را به موازات پیش می‌برد و ادیسه‌ای می‌سازد که در دو مسیر جدا گانه حرکت می‌کند اما در نهایت در نقطه‌ای به یکدیگر می‌رسد. از سویی ما دست و پا زدن‌های مامور پلیس را می‌بینیم که در کوهی از مشکلات غوطه‌ور است و نمی‌تواند به هیچ اعتماد کند و زندگی شخصی‌اش از هم فروپاشیده و از سوی دیگر زندگی خلافکاری را می‌بینیم که در اوج نژادپرستی در نیویورک مدام موفق‌تر می‌شود و زندگی مرتب و پر از زرق و برقی می‌سازد.

دنزل واشنگتن نقش فرانک لوکاس را بازی می‌کند و راسل کرو نقش ریچی رابرتز را. هر دو در قالب نقش‌های خود معرکه هستند و اصلا یکی از جذابیت‌های اثر حضور این دو در قالب دو قطب خیر و شر داستان است. هر دو با کاریزمای ذاتی خود هر نمایی که در آن حضور دارند را از آن خود می‌کنند تا با یکی از جذاب‌ترین آثار فهرست بهترین فیلم‌های گنگستری واقعی سر و کار داشته باشیم.

«در سال ۱۹۶۸ فرانک لوکاس که دست راست رییس تشکیلات گنگستری هارلم نیویورک است، مرگ رییس خود را به چشم می‌بیند. پس از مرگ رییس او کنترل اوضاع را به دست می‌گیرد و به قاچاق و پخش هروئین مشغول می‌شود. خیلی زود می‌فهمد که می‌تواند با تامین هروئین از جایی خارج از کشور کارش را گسترش دهد. پس دست به این کار می‌زند و برای خود یک امپراطوری درست می‌کند. از آن سو ریچی رابرتر به عنوان یک مامور کار درست در بین تشکیلات فاسد پلیس شناخته می‌شود. او ماموریت می‌یابد که فرانک را دستگیر کند اما مشکل این جا است که بسیاری از ماموران پلیس از فرانک رشوه می‌گیرند. پس او نمی‌تواند به کسی اعتماد کند و …»

۳. ایرلندی (The Irishman)

کارگردان: مارتین اسکورسیزی

بازیگران: رابرت دنیرو، آل پاچینو، جو پشی و هاروی کایتل

محصول: ۲۰۱۹، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

اگر فیلمی از مارتین اسکورسیزی در این فهرست نباشد که نمی‌توان آن را لیستی از آثار گنگستری نامید. البته فیلمی دیگر هم از او وجود دارد که به موقع به آن می‌رسیم. «ایرلندی» قصه‌ای دور و دراز از مردانی است که تلاش کردند قانون آمریکا و زندگی را به نفع خود تغییر دهند و کاری کنند که جهان به ساز آن‌ها برقصد. داستان بخشی از تاریخ قرن بیستم آمریکا که تاثیر بسیاری بر شکل‌گیری این کشور گذاشت و مردان برگزیده‌ی اسکورسیزی را وا داشت که در آزمون وفاداری شرکت کنند و البته سربلند خارج شوند.

قصه با مردی آغاز می‌شود که از جنگ دوم جهانی بازگشته اما احساس می‌کند که به حقش نرسیده است. او بهترین سال‌های عمر خود را در دوران جنگ برای شکست آلمان و متحدانش صرف کرده اما اکنون راننده‌ای است که دستمزدی مختصر می‌گیرد. اسکورسیزی همین جا دست به انتقاد از تاریخ و فرهنگی می‌زند که دار و دسته‌های گنگستری را شکل می‌دهد؛ او با صدای رسا اعلام می‌کند که همین احساس یاس است که این مردان را از سیستم سرخورده می‌کند تا راهی خلاف آمد قانون طی کنند و به مسیری بروند که به جامعه ضربه می‌زند.

از این پس هر چه بر پرده نقش می‌بندد داستان مردانی است که قسمت‌های خاکستری قانون را پیدا می‌کنند تا از آن به نفع خود استفاده کنند. آثار گنگستری بسیاری در این فهرست وجود دارند. خیلی از آن‌ها قصه‌ی قاچاقچیان بزرگ را تعریف می‌کنند. اما گنگسترهای این فیلم اسکورسیزی بخشی از قدرت مستقر در کشوری به نام آمریکا هستند و بخشی از تاریخ معاصر آن را رقم می‌زنند. اسکورسیزی روایتش را با سرک کشیدن به نقاطی از تاریخ پیش برده که کمتر نشانی از آن در بین خطوط کتاب‌های تاریخی وجود دارد.

تقریبا تمام افراد حاضر در قاب افراد واقعی هستند و طبعا بنا به دلایل دراماتیک تغییرات بسیاری در روند اتفاقات شکل گرفته است. به ویژه در سکانسی که به مرگ جیمی هوفا اشاره دارد. هیچ‌گاه پلیس و مقامات آمریکایی متوجه نشدند این چهره‌ی برجسته‌ی اتحادیه‌ها در آمریکا چگونه مرده و اصلا جنازه‌اش کجا است؟ از این دست تغییرات در داستان کم نیست اما کلیت داستان برگرفته‌ از واقعیت است.

تیم بازیگری فیلم معرکه است. گرچه همگی اکنون پیر شده و پا به سن گذاشته‌اند اما چنان در قاب دوربین مارتین اسکورسیزی می‌درخشند و کاری می‌کنند که نمی‌توان بازیگر دیگری را به جای آن‌ها پذیرفت. در چنین قابی اما بهترین بازی فیلم از آن جو پشی است. جو پشی در حالی این کار را انجام داده که افراد گردن کلفتی چون آل پاچینو، رابرت دنیرو و هاروی کایتل در کنارش حضور دارند.

«در اواخر قرن بیستم یک گانگستر قدیمی به نام فرانک شیران گذشته‌ی خود را به یاد می‌آورد. او پس از شرکت در جنگ دوم جهانی، در دهه‌ی پنجاه میلادی به طور اتفاقی با سرکرده‌ی یک گروه مافیایی بزرگ به نام راسل بوفالینو آشنا می‌شود. از طریق او، شیران سلسله مراتب را یکی یکی طی می‌کند و تبدیل به یک قاتل حرفه‌ای می شود. بعد از کسب اعتماد روسا، او به جیمی هوفا رییس اتحادیه‌های کارگری معرفی می‌شود تا با وی همکاری کند و بتواند به کارهای غیرقانونی او بدون آن که مدرکی از خود برجا بگذارد، برسد …»

۲. بعدازظهر سگی (Dog Day Afternoon)

کارگردان: سیدنی لومت

بازیگران: آل پاچینو، جان کازال و جیمز برادریک

محصول: ۱۹۷۵، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

نمی‌توان قاطعانه فیلم «بعداز ظهر سگی» را اثری گنگستری نامید. در این جا بیشتر با المان‌های سینمای سرقت محور روبه رو هستیم و البته سیدنی لومت خیلی زود هشدار می‌دهد که فیلمش درباره‌ی دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی هم هست. پس از جایی به بعد دزدی و سرقت از بانک بهانه‌ای می‌شوند برای پرداختن به چیزهای دیگر. در واقع سیدنی لومت وجدان جامعه را فرامی‌خواند تا مخاطبانش به آن چه که در اطرافشان جریان دارد بیاندیشند و فکر کنند که چگونه پلشتی‌هایی را که راحت زیر پوست جامعه جریان دارند، از بین ببرند.

در چنین قابی است که سارقان اثر دیگر جانی نیستند و قربانی جامعه تصویر می‌شوند. آن‌ها ذاتا دزد نیستند و کاری به خلاف ندارد و از سر ناچاری به آن رو آورده‌اند. در چنین قابی است که سیدنی لومت هم سمت آن‌ها قرار می‌گیرد و حتی افرادی معصوم از آن‌ها می‌سازد. شاید کمی این موضوع زیاده‌روی به نظر برسد اما با فراخواندن یکی از نزدیکان سارقان سطح این همراهی با خلافکاران و دزدان بانک بیش از پیش می‌شود و جایی برای عرض اندام طرف مقابل جهت همراهی مخاطب باقی نمی‌گذارد.

داستان فیلم روایتی واقعی از یک بحران گروگانگیری در محله بروکلین نیویورک در سال ۱۹۷۲ است. در جریان آن روز سرقتی که قرار بود خیلی زود تمام شود و حتی به ساعت هم نکشد، به بحرانی تبدیل شد که تا ساعت‌ها ادامه داشت و پای ماموران و خبرنگاران و حتی مردم عادی را به حوالی بانک باز کرد. حال این داستان در دستان سیدنی لومت تبدیل به فرصتی شده تا او به ارکان جامعه‌ی آمریکا بتازد. هم رسانه و هم نیروهای پلیس و هم خود مردم از تیغ تند انتقاد او در این جا در امان نیستند تا «بعدازظهر سگی» تبدیل به یکی از نمادین‌ترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ شود.

بازی آل پاچینو و جان کازال از نقاط قوت فیلم است. آل پاچینو نقش‌های نمادین‌ در آن دوران کم ندارد. از «سرپیکو» (Serpico) که برای همین سیدنی لومت بازی کرد تا «پدرخوانده» (The Godfather). اما کمتر نقشی مانند نقش سارق فیلم «بعدازظهر سگی» بازتاب دهنده‌ی روحیه‌ی طغیان‌گر مردم در یک برهه‌ی طولانی است. از آن سو نقش جان کازال هم نماد معصومیتی است که از دست رفته اما هنوز دست و پا می‌زند که خود را نگه دارد و کاملا به دامن شر سقوط نکند. در چنین چارچوبی «بعدازظهر سگی» شایستگی قرار گرفتن در این فهرست را پیدا می‌کند.

«سانی و ساول صبح خیلی زود وارد بانکی می‌شوند. آن ها قصد دارند قبل از شلوغ شدن بانک پول مورد نظر خود را بدزدند و از آن جا خارج شوند. این دو تصور می‌کنند که کار ساده‌ای در پیش دارند اما خراب شدن بخشی از نقشه باعث می‌شود که ناگهان خود را در محاصره‌ی پلیس ببینند. چاره‌ای برای این دو باقی نمی‌ماند جز این که تمام افراد حاضر در بانک را گروگان بگیرند و با پلیس‌ها مذاکره کنند. این در حالی است که هر لحظه بر تعداد مردم عادی و خبرنگاران اطراف بانک افزوده شده و این بانک‌زنی در ظاهر ساده به رویدادی بزرگ تبدیل می‌شود …»

۱. رفقای خوب (Goodfellas)

کارگردان: مارتین اسکورسیزی

بازیگران: رابرت دنیرو، ری لیوتا، جو پشی و پل سوروینو

محصول: ۱۹۹۰، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

فیلم دیگری از مارتین اسکورسیزی در فهرست ۱۰ فیلم گنگستری بر اساس داستان واقعی. در این جا اسکورسیزی نه تنها یکی از بهترین فیلم های خود را ساخته بلکه موفق شده یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما را روانه‌ی پرده‌ی سینما کند. داستان همان داستان آشنای همیشگی است. جوانکی دوست دارد وارد دار و دسته‌های گنگستری شود. هم قدرت آن‌ها را دوست دارد و هم زرق و برق زندگی آن‌ها را. خانواده هم مخالف این کار او است اما جوانک بالاخره کارش را می‌کند و ناگهان چشم باز می‌کند و خود را غرق در اعمال خلافکاری می‌بیند.

اما چون پای پول‌های بسیاری در میان است و زندگی خلافکاری به دردسرهایش می‌ارزد، آن را رها نمی‌کند. آن چه که کار مارتین اسکورسیزی را متفاوت جلوه می‌دهد و از «رفقای خوب» شاهکاری برای تمام فصول می‌سازد، رویکرد اسکورسیزی در شیوه‌ی نمایش واقع‌گرایانه‌ی اعمال خلاف این مردان و البته شیوه‌ی قصه‌گویی او است. در تمام مدت صدای راوی ما را همراهی می‌کند. او از زندگی خود می‌گوید و ما هم همزمان همه چیز را می‌بینیم.

غرق شدن گام به گام شخصیت در چنین چارچوبی به موازات زرق و برق بیشتر زندگی‌اش نمایش داده می‌شود. از سوی دیگر همان گونه که از نام فیلم برمی‌آید مارتین اسکورسیزی همزمان به نمایش رابطه‌ی گنگسترها هم می‌پردازد. از این منظر با فیلمی متفاوت در تاریخ سینما روبه رو هستیم. اکثر فیلم‌های این چنینی زندگی خصوصی خلافکاران را چنین وابسته به حرفه‌ی آن‌ها نمایش نمی‌دهند و سعی می‌کنند برای جذاب‌تر کردن قصه به همان اعمال شرورانه بچسبند. اما اسکورسیزی ابایی ندارد که سری به دورهمی‌های آن‌ها بزند و نشان دهد که این مردمان در روزهای عادی هم ابای چندانی از اعمال خشونت ندارند.

اتفاقا جذاب‌ترین بخش‌های فیلم «رفقای خوب» هم همین بخش‌هایی است که در ظاهر تاثیری بر روند دراماتیک قصه ندارند و به پرت و پلا گویی‌های شخصیت‌ها اختصاص دارند. از سوی دیگر بخشی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما در این جا رقم خورده است. از بازی بینظیر ری لیوتا که قطعا بهترین کار کارنامه‌ی او است تا بازی درجه یک رابرت دنیرو. اما مانند مورد «ایرلندی»، «رفقای خوب» هم عرصه ترکتازی جو پشی است تا یکی از ترسناک‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما را بر پرده ظاهر کند.

فیلم «رفقای خوب» براساس کتابی به قلم نیکلای پیلگی ساخته شده است. او سال‌ها گزارشگر جنایی بود و کتابش را بر اساس مجموعه رویدادهایی واقعی نوشت که منجر به حذف یکی از بزرگترین تشکیلات تبهکاری نیویورک شده بود. این عمل توسط یک شاهد به نام هنری هیل صورت گرفت؛ کسی که مدت‌ها تحت لوای قانون حافظت از شاهدان زندگی مخفیانه‌ای داشت و بعدها توانست به اجرای قانون کمک کند.

«هنری هیل نوجوان، گنگستر شدن را بیش از رییس جمهور شدن دوست دارد. او همواره زندگی آن‌ها را اطراف محل زندگی خود زیر نظر داشته و تحسینشان می‌کرده. دار و دسته‌ی سیسرو در محله‌ی آن‌ها جولان می‌دهند و هنری موفق می‌شود به عنوان راننده‌ی رییس آن‌ها کاری برای خود دست و پا کند. در این میان او با دو نفر دیگر که آرزو دارند وارد گروه سیسرو شوند، دوست می‌شود و با کمک آن‌ها پله‌های ترقی را طی می‌کند. تا این که روزی به خاطر معامله‌ی سیگار دستگیر می‌شود و …»

منبع: دیجی‌مگ

ارسال نظرات