صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۴۹۹۴۲
نگاهی به تنش‌ها و تفاوت‌های فکری هانا آرنت و آیزایا برلین
به‌تازگی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، کتابی را با عنوان «هانا آرنت و آیزایا برلین» منتشر کرده است. این کتاب نوشته کی هیروتا و ترجمه سامان صفرزائی است و با عنوان فرعی «آزادی، سیاست و انسانیت» سراغ زندگی و آثار این دو نظریه‌پرداز سیاسی رفته است تا از خلال گزارشی از روابط مناقشه‌برانگیز این دو متفکر، به برخی از اختلاف‌نظر‌های سیاسی و فلسفی این دو متفکر اشاره کند.
تاریخ انتشار: ۲۱:۰۰ - ۱۰ تير ۱۴۰۳

آرنت به‌طورکلی متفکری است که جدا از آثارش، زیستش نیز مایه ابراز نظر‌های متفاوتی شده است. برای نمونه رابطه عاشقانه او با مارتین هایدگر و ارتباط خاصی که با کارل یاسپرس داشت، باعث شده است که برخی فراز و فرود اندیشه او را گاه با سوانح زندگی عمومی‌اش، چون فرار از آلمان نازی و حتی زندگی خصوصی او توضیح بدهند. آیزایا برلین نیز البته زندگی ساده و یکنواختی نداشت و متاثر از برخی تحولات دوران‌ساز قرن بیستم، چون انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، مجبور به مهاجرت از شوروی شد و یهودی‌بودن او نیز مزید بر علت بود تا او ویژگی منحصربه‌فردی در فضای فکری جامعه بریتانیا پیدا کند.

به گزارش هم میهن، کی هیروتا نویسنده ۴۳ ساله این کتاب، «هانا آرنت و آیزایا برلین» را در سال ۲۰۲۱ منتشر کرد. او استادیار انستیتوی مطالعات پیشرفته در دانشگاه آرهوس دانمارک است و دکترای نظریه سیاسی از دانشگاه آکسفورد دارد. هیروتا در آکسفورد و انستیتوی مطالعات پیشرفته پاریس تدریس کرده است و از دیگر آثار او می‌توان به کتاب «آرنت؛ در باب آزادی، اختیار و انقلاب» اشاره کرد که در سال ۲۰۱۹ به چاپ رسید. هیروتا نظریه‌پردازی سیاسی است که در تلاقی فلسفه هنجاری و تاریخ فکری کار می‌کند و حوزه اصلی پژوهش‌های او مفاهیمی، چون آزادی، ظلم، سلطه، قدرت، نمایندگی، شهروندی و عاملیت است.

در اهمیت آرنت و برلین

هانا آرنت و آیزایا برلین را می‌توان از مشهورترین فیلسوفان قرن بیستم دانست؛ متفکرانی که دایره آرایشان در شعاعی وسیع منتشر و ترجمه شد و امروزه همچنان بسیاری از محققان و دانشوران با الهام از آموزه‌ها و آثار این دو متفکر یهودی، دست به تحلیل می‌زنند. برای بسیاری از کنشگران مدنی و پژوهشگران حوزه سیاست دفاع هر دوی آن‌ها از لیبرالیسم و مهمتر از آن، مقابله همه‌جانبه‌شان با اشکال مختلف اقتدارگرایی به‌خصوص توتالیتاریسم مایه تحسین است و از نظر گستره تاثیرگذاری بدون تردید، آرنت و برلین را می‌توان جزو فیلسوفان کامیاب جهان دانست.

در ایران نیز توجه به آثار آن‌ها قابل توجه است. ترجمه آثار آرنت از نخستین سال‌های بعد از انقلاب به‌همت عزت‌الله فولادوند آغاز شد و او دو کتاب مهم «انقلاب» و «خشونت» را ترجمه کرد. بعدتر نیز محسن ثلاثی، مسعود علیا و مهدی تدینی دست به ترجمه مهمترین آثار او «عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر»، «وضع بشر» و «حیات ذهن» زدند و همچنان نیز ترجمه آثار آرنت در این سال‌ها تداوم داشته است؛ چنانکه از کتاب مشهور «آیشمن در اورشلیم» (گزارشی در باب ابتذال بشر) او نیز دو ترجمه به فارسی در دو سال اخیر به بازار آمده است.

زنگ ترجمه آثار برلین را، اما محمدعلی موحد به صدا درآورد؛ آنگاه که در سال ۱۳۶۸ کتاب مهم «چهار مقاله درباره آزادی» برلین را در نشر خوارزمی به چاپ رسانید. بعدتر نیز در دهه ۱۳۸۰، نشر ماهی دست به انتشار ترجمه عمده دیگر آثار برلین نظیر «ریشه‌های رومانتیسم»، «آزادی و خیانت به آزادی» و «مجوس شمال» زد و سفارش این ترجمه‌ها را به مترجمانی زبردست، چون عزت‌الله فولادوند، عبدالله کوثری و رضا رضایی سپرد. این روند همچنان ادامه دارد و در سال‌های اخیر کتاب «ویکو و هردر» و در سال جاری کتاب «خارپشت و روباه» با ترجمه نجف دریابندری منتشر شده است.

نقد برلین بر آرنت

در کنار همه این‌ها می‌دانیم که برلین دو بار نیز در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۷ میلادی به ایران سفر کرد و یک‌بار نیز به دعوت رامین جهانبگلو پاسخ مثبت داد و به گفت‌وگویی طولانی با او نشست. متن این گفت‌و‌گوی خواندنی که می‌تواند نقشی موثر در فهم ساده‌تر اندیشه‌های برلین داشته باشد، سال ۱۳۸۱ در کتابی با نام «در جست‌و‌جوی آزادی» با ترجمه خجسته کیا به فارسی درآمد.

ازقضا در همان گفتگو بود که برلین نظر منفی خود را نسبت به آراء و آثار هانا آرنت ابراز کرد. برای نمونه در همان آغاز پاسخش به پرسش جهانبگلو درباره این سخن آرنت؛ «ویکو اگر امروز زنده می‌بود، چه‌بسا در شرایط کنونی به تاریخ روی نمی‌آورد، بلکه به تکنولوژی روی می‌آورد»، بدون تعارف و بی‌مجامله گفت: «چه یاوه‌هایی!». برلین البته منکر اهمیت تکنولوژی در تمدن کنونی و توجه متفکران به آن در عصر حاضر نبود، اما در عین حال درباره پیش‌بینی آرنت تردید‌هایی جدی داشت: «این تصور که تکنولوژی کنونی جایگزین دلبستگی او به تاریخ در شعب فراوان فعالیت‌های انسانی و بافت غنی حرکت تاریخی می‌شد، نمایانگر فقدان درک هانا آرنت از موضوع است» و پنهان نمی‌کرد که «احترام زیادی برای این بانو قائل نیست» و نمی‌تواند کار او را ارج نهد.

برلین دلیل عمده این بی‌اعتباری تلاش آرنت را چنین خلاصه می‌کرد: «او هیچ استدلالی، شواهد جدی فلسفی یا تفکر تاریخی عرضه نمی‌کند. همه گفته‌هایش مشتی تداعی‌های فارغ مابعدالطبیعی است. از یک حکم به حکم دیگر می‌پرد، هیچ ارتباط منطقی یا عقلانی یا تخیلی میان آن‌ها نیست.»

برلین در همین مصاحبه به کتاب‌هایی از آرنت هم که مطالعه کرده است، اشاره می‌کند و توضیحاتی درباره کیفیت آن‌ها می‌دهد: او درباره «ریشه‌های توتالیتاریسم» معتقد است که سخن آرنت درباره نازی‌ها نو نیست، ولی درست است. نظر آرنت درباره روس‌ها را، اما «کلاً خطا» قلمداد می‌کند. درباره کتاب «وضع بشر»، اما می‌گوید که هر دو ایده آرنت در این اثر نادرست است. برلین یکی از این دو ایده را این می‌داند: یونانیان برخلاف یهودیان به کارکردن ارج نمی‌گذاشتند. برلین می‌گوید چنین نیست و اول، «یونانیان آموزه‌ای درباره کار نداشتند» و دوم، در نظر یهودیان کار کردن به‌دلیل هبوط آدم، نفرین بود و سوم، این اندیشه که کار شرافت است، آموزه‌ای مسیحی است بنابراین این بحث‌های آرنت ربطی ندارد به «هومر، سوفوکلس، اشعیا و خاخام آکی‌با».

به هر روی قضاوت‌های تند برلین درباره آرنت در ادامه مصاحبه نیز مشهود است: «من که تا به حال از او اثری نخوانده‌ام که مرا به تفکر وادارد. چیزی که آدم را روشن کند.» یا این اظهارنظر: «وقتی شما می‌گویید نظریاتش به نظر من نزدیک است، واقعاً به وحشت می‌افتم.» برلین به آرنت حق می‌دهد که از ایده صهیونیسم روی برگرداند و به اسرائیل بتازد و چنین چرخشی را دلیل بدآمدنش نمی‌دان، د بلکه نوشته‌های آرنت را «زننده» می‌یابد و در پایان این بخش گفتگو وقتی نوبت به بحث درباره کتاب «آیشمن در اورشلیم» می‌رسد، می‌گوید نظر آرنت را درباره ابتذال شر قبول ندارد: «نازی‌ها «مبتذل» نبودند. آیشمن به آنچه می‌کرد عمیقاً اعتقاد داشت و در کنه وجودش آن را پذیرفته بود.»

با این تفاسیر دیگر تعجب‌آور نیست که او با نقل سخن گرشوم شولم درباره آرنت مبنی بر اینکه «در میان متفکران جدی محبوبیتی ندارد»، فقط «اهل ادبیات» او را می‌پسندند، چون با افکار و عقاید او آشنایی ندارند و آمریکاییان او را معرف تفکر اروپایی می‌دانند، اما «هیچ فرد واقعاً بافرهنگ و هیچ متفکر جدی‌ای او را برنمی‌تابد»، نشان بدهد که چقدر با آرنت و افکارش مخالفت دارد.

دیدار‌های تلخ دو متفکر

کتاب هیروتا با مقدمه‌ای مبتنی بر تاریخچه نزاع فکری آرنت و برلین آغاز می‌شود. آنگونه که هیروتا نقل می‌کند این منازعه به دهه ۱۹۳۰ بازمی‌گردد؛ زمانی که آرنت و برلین در دوران جنگ جهانی دوم در نیویورک به یکدیگر معرفی شدند. آنگونه که هیروتا می‌گوید: «اطلاعات زیادی پیرامون آن جلسه در دست نیست، اما نظرات آن‌ها قطعاً متفاوت بود و فضای حسی بدی میان آن‌ها برقرار بود.» بعد از این دیدار اولیه ناخوشایند، یک‌دهه بعد در سال ۱۹۴۹ دیدار دوم در دانشگاه هاروارد نیز مایه بهبود رابطه آن‌ها نشد. بانی این دیدار آرتور شلزینگر جونیور، دانشمند علوم سیاسی بود که بعدتر از این ملاقات به «فاجعه از ابتدا» تعبیر کرد و آن را اینگونه توصیف کرد: «سال‌ها پیش هانا و آیزایا را کنار هم آوردم. جلسه از همان ابتدا فاجعه بود. به چشم برلین، آرنت بسیار رسمی، بدبین به آینده، تتونیک و هگل‌گرا آمد. آکنت شوخ‌طبعی برلین را حمل بر مهمل‌گویی می‌گذاشت و گمان می‌کرد او به‌قدر کافی جدی نیست.»

۱۵ سال بعد برنارد کریک تلاش کرد برلین را مجاب کند که آثار آرنت اهمیت خاصی دارند. در فاصله این ۱۵ سال برلین در بریتانیا چونان دانشگاهی تراز اولی مطرح شده بود و آرنت نیز در آمریکا روشنفکری صاحبنام بود که سخنانش فضای عمومی روشنفکری را تحت‌تاثیر قرار می‌داد. بااین‌همه این موفقیت‌های آرنت نظر برلین را تغییری نداده بود. او همچنان به آرنت و فراتر از او، به کل سنت پدیدارشناسی فلسفی به دیده تردید می‌نگریست. با انتشار کتاب «آیشمن در اورشلیم» در سال ۱۹۶۲، برای برلین شکی باقی نمانده بود که از آرنت نفرتی مادام‌العمر خواهد داشت. به‌زعم هیروتا: «برلین با همه وجود از اتهامات گسترده مبنی بر اینکه آرنت متکبرانه و با نگاه از بالا قربانیان هولوکاست را شایسته ملامت دانسته و روایتی عمیقاً ناقص از شر ارائه کرده است، حمایت کرد.»

با وجود چنین نقد‌های تندی، برلین همچنان به خواندن برخی از آثار آرنت، چون راحل فارنهاگن: زندگی یک زن یهودی و وضع بشر و انقلاب ادامه داد. مواجهه گسترده‌تر با آرنت، اما برلین را در قضاوتش نسبت به ارزش آثار این فیلسوف زن مصمم‌تر می‌کرد. این قضاوت بعد از مرگ آرنت نیز همچنان پابرجا بود. در سال ۱۹۹۱، نورمن اولیور براون نامه‌ای به استاد سابق خویش برلین نوشت و در آن به کتاب «جمهوری وحشت» اشاره کرد؛ کتابی درباره صدام حسین و حزب بعث و نمونه‌های توتالیتر پیش از او که ازجمله منابع آن کتاب‌هایی، چون «چهار مقاله درباره آزادی» نوشته برلین و «ریشه‌های توتالیتاریسم» هانا آرنت بود.

برلین از اینکه نامش در کنار آرنت قرار گرفته بود، آشکارا شاکی بود و به‌همین‌دلیل نوشت: «فکر می‌کنم جمهوری وحشت درباره هراس در عراق و ... است، اما آنچه عمیقاً مرا آزرده می‌کند، پییوند نام من با خانم هانا آرنت است. شما بگو که تفاوت‌های اساسی میان من و خانم آرنت می‌بینی، وگرنه چگونه می‌توانیم به شناخت یکدیگر ادامه دهیم؟» او در همین نامه آرنت را چونان «سوهان روح من، چه در زمان حیات و چه پس از مرگش» دانست و نوشت: «من واقعاً به او به‌عنوان موجودی که بیش از هر چیز از آن تنفر دارم، نگاه می‌کنم.»

مواجهه آرنت با برلین نیز البته چندان بهتر نبود. او از دشمنی برلین با خودش اطلاع داشت. مری مک کارتی نویسنده بار‌ها نادیده‌انگاری آرنت از سوی برلین را مورد نقد قرار داد و حتی به‌همین‌دلیل رابطه‌اش با برلین شکرآب شد. با این تفاسیر طبیعی بود که آرنت از موضع برلین آگاه باشد. بااین‌همه در نوشته‌ها، گفته‌ها و نامه‌های او سخنان خصمانه درباره برلین چندان جایی نداشت.

هیروتا در این باره می‌نویسد: «آرنت هرگز این خصومت را تماماً به یک تقابل تبدیل نکرد. اول اینکه او مغرورتر از آن بود که چنین بکند، او شخصیتی بحث‌برانگیز بود به‌ویژه پس از انتشار کتاب آیشمن در اورشلیم انتقاداتی تلخ به سمت او روانه شد. احتمالاً نمی‌توانست پاسخ تک‌تک آن‌ها را بدهد و از نگاه او برلین در میان آن‌ها فردی مهم و شایسته نبود. از موقعیت و ارتباطات برلین در بریتانیا، اسرائیل و ایالات‌متحده آگاه بود، اما به‌سختی او را یک متفکر اصیل قلمداد می‌کرد.»

بخشی مهم از این قضاوت به این برمی‌گشت که نزد آرنت، برتری فلسفه آلمان بر فلسفه انگلستان و آمریکا امری بدیهی بود. او بریتانیا را چونان بیابانی فلسفی می‌دید و جنبش تحلیلی راسل و مور چندان چیز قابل اهمیتی نداشت. به‌قول هیروتا: «همانطور که برلین قادر به درک پدیدارشناسی المانی نبود، آرنت نیز قادر به فهم تجربه‌گرایی بریتانیایی نبود.»

بااین‌همه آرنت نیز آثار برلین را مطالعه می‌کرد به‌خصوص دانش او درباره تاریخ روشنفکری روسیه را می‌ستود. نسخه‌ای از نخستین کتاب برلین: «کارل مارکس: زندگی و محیط» و «چهار مقاله درباره آزادی» در کتابخانه شخصی آرنت بود. البته مهمترین متنی از برلین که آرنت به دقت آن را خوانده بود، مقدمه برلین بر کتاب «ریشه‌های انقلاب» فرانکو ونتوری است. در تحلیل نهایی از نظر آرنت، برلین «یک مورخ روشنفکر و قابل احترام و عضو نسبتاً مهمی از چیزی بود که او «تشکیلات یهود» می‌نامید.» بدین‌ترتیب شاید بتوان مواجهه آرنت با برلین را چنین خلاصه کرد: «خصومت برلین با بی‌تفاوتی آرنت مواجه و با سوءظن‌های گاه و بیگاه او همراه شد.»

شباهت‌های آرنت و برلین

آرنت و برلین، اما جدا از این قضاوت‌های شخصی‌شان نسبت به هم، در نظر بسیاری از محققان اندیشه سیاسی در طیف متفکران لیبرال قرار می‌گرفتند. بااین‌همه آن‌ها خیلی بیشتر از این شباهت داشتند. هر دو به گروه روشنفکران یهودی مهاجر قرن بیستم تعلق داشتند. یهودی‌ستیزی را تجربه کرده بودند و در دهه ۱۹۳۰ مجبور شدند فلسفه را کنار بگذارند و در عوض به درک و فهم پدیده هولناک توتالیتاریسم و نحوه مهار و جلوگیری از گسترش آن مشغول شوند. دوستان آن‌ها قربانی این ایدئولوژی تمامیت‌خواهانه شده بودند و تاثیر این امر در آثار هر دوی آن‌ها دیده می‌شد: «سرکوب، سلطه، غیرانسانی بودن سیاست و براندازی آن مسائل وجودی و فکری آن‌ها بود؛ همچنین آزادی، انسانیت و سیاست.»

بااین‌همه هیروتا درنهایت نمی‌خواهد ایده‌های این دو متفکر را به زندگینامه فردی آن‌ها فروبکاهد. درعین‌حال او از این نکته غفلت نمی‌کند که «امر شخصی، امر سیاسی و امر روشنفکری هم در زندگی و آثار برلین و هم در زندگی و آثار آرنت به سختی از هم قابل تفکیک بودند... نظریه سیاسی برای آن‌ها چیزی بیش از شغل یا کار حرفه‌ای بود. نظریه برای آن‌ها پیشه‌ای در معنای وبری آن بود، پیشه‌ای که زندگی یک متفکر سیاسی را به پیش می‌برد، پیشه‌ای که تجسم یک دیدگاه نظری متمایز بود.»

برلین و آرنت هر دو می‌خواستند با نظریه سیاسی خود بر جهان تاثیر بگذارند و این نقطه وصل این دو متفکر بود. درعین‌حال آن‌ها گاه عزیمتگاه‌هایی و دغدغه‌هایی مشابه نیز داشتند، اما پاسخ‌هایشان به این پرسش‌ها متضاد از آب درآمد. آن مسائل مشترک را می‌توان چنین دسته‌بندی کرد:

۱ ـ آزادی انسان به چه معناست؟

۲ ـ محرومیت از آزادی و سلب انسانیت از یک فرد چگونه است؟

۳ ـ خصیصه‌های اصلی بدترین شکل جامعه ناآزاد و غیرانسانی که به تمامیت‌خواهی (توتالیتاریسم) مشهور است، چیست و از نظر الگویی چگونه ظهور می‌کنند؟

۴ ـ شکست آشکار در مقاومت یا مقابله با شر تمامیت‌خواهانه را چطور ارزیابی کنیم، مثلاً زمانی که فردی مجبور به همکاری با قاتل توده مردم می‌شود تحت حمایت دولت قرار می‌گیرد؟

۵ ـ اگر بخواهیم مردم هر چه بیشتر آزاد باشند و یک زندگی واقعی انسانی داشته باشند، باید چه نوع جامعه یا سیاستی بسازیم؟

دو تعریف از آزادی

نخستین اختلاف آرنت و برلین در معنای انسان‌بودگی متجلی می‌شود. اختلاف دوم‌شان که با این اختلاف نخست هم نسبتی وثیق داشت، اما پیرامون توتالیتاریسم است. آن‌ها هر دو توتالیتاریسم را به‌مثابه «شکل غایی غیرانسان‌بودگی و ناآزادی» نفی می‌کردند، اما تمرکز هر یک بر یکی از جنبه‌هایی از آن ـ نازیسم نزد آرنت و بلشویسم نزد برلین ـ آن‌ها را به تئوریزه‌کردن اشکالی متفاوت از تمامیت‌خواهی رهنمون می‌شد. همین اختلافات آن‌ها را به شکافی عمیق‌تر حول این مسئله کشاند که امکان مقاومت در شرایط توتالیتر چگونه می‌تواند باشد و نیز درنهایت اینکه صورتبندی حکمرانی ایده‌آل به‌مثابه وضعیتی که انسان‌ها می‌توانند از شانس و بخت زیست آزاد و رضایتبخش برخوردار باشند، چگونه باید باشد؟

برلین و آرنت هر دو انسان‌بودن را به‌معنای دقیق کلمه آزادبودن می‌دانستند و سلب آزادی از یک فرد را انکار انسانیت او قلمداد می‌کردند. بااین‌همه آرنت تعبیری از آزادی داشت که در نگاه نخست شباهتی ویژه به «آزادی مثبت» مورد نظر برلین دارد. برلین «آزادی منفی» را به‌مثابه مفهومی توصیف می‌کند که گروهی از اندیشمندان، چون هابز، بنتام، کنستان، توکویل و میل صورتبندی کرده‌اند و می‌توان آن را «آزادی به‌مثابه عدم‌مداخله» دانست: فرد به‌طور منفی آزاد است، اگر دیگران او را از انجام کاری که در غیر این صورت می‌توانست انجام بدهد، بازندارند.

در برابر این برداشت، برلین آزادی مثبت را پاسخی به این پرسش می‌دانست: «تحت حکمرانی چه کسی باید قرار گیرم؟» نخستین پاسخ این پرسش احتمالاً این است: «خودم»، بنابراین آزادی مثبت می‌تواند به «خودسروری» معنا شود. این خودسروری نزد برلین در ریشه‌یابی رواقی‌گرانه با خویشتن‌داری، پرهیزکاری، انضباط و انکار نفس ارتباط پیدا می‌کند. در برداشتی عقل‌گرایانه هم می‌تواند با خودسروری و خودهدایتی از طریق استفاده واکنشی از خرد به پیش رود. از نظر برلین، همین پاسخ‌ها «آزادی مثبت» را مستعد سوءاستفاده سیاسی می‌کند. در مقابل آزادی منفی گرایشی فردگرایانه‌تر عاری از سویه‌های خردمندانه و حتی کنترل نفس می‌تواند باشد و از نظر برلین معنای واقعی آزادی را باید در همین مفهوم بازجست که خود را در اشکال لیبرال فردی منعکس می‌کند.

این تفسیر از آزادی آشکارا با تفسیری که آرنت از آزادی داشت، تفاوت دارد، زیرا مدل مطلوب آرنت متاثر از سنت یونانی و ارسطویی، وجهی جمهوری‌خواهانه داشت. او در یک سخنرانی در باب «آزادی و سیاست» در سال ۱۹۵۸ برداشت‌ها نسبت به آزادی از دوران پیشاسقراطی تا امروز را مرور کرد. بااین‌همه او فقط توصیف‌گر این سیر نبود، بلکه به سنخی خاص از آزادی که «آزادی سیاسی» می‌نامید، گرایش داشت و بنابراین نوشت: «علت وجودی سیاست آزادی است و حوزه تجربه آن کنش است».

در برداشت آرنت از آزادی رد پای ایده‌های هایدگر، استاد آرنت، نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. هایدگر در دهه ۱۹۳۰ نوشت، آزادی آن چیزی نیست که «فهم متعارف» از ما می‌خواهد باورکنیم؛ نه منفی است نه مثبت، نه «صرف فقدان محدودیت در رابطه با آنچه می‌توانیم یا نمی‌توانیم انجام بدهیم» است و «نه آمادگی صرف برای انجام آنچه لازم و ضروری است». از نظر هایدگر پیش از این دو مفهوم، مفهوم سومی هم از آزادی وجود دارد که آن‌هم عبارت است از آزادی هستی‌شناختی چونان «مشارکت در افشاسازی موجودات به‌خودی‌خود.»

آرنت با استفاده از این رویکرد هایدگری موضعی منفی نسبت به «آزادی منفی» و «آزادی مثبت» ندارد و لحن او در این مناظره میان دو نوع آزادی همانطور که هیروتا اشاره می‌کند، «خنثی» است، اما بااین‌همه تردیدی نیست که «او آزادی یا آزادی‌های منفی را ناکافی می‌داند و آن‌ها را به‌شکل ابزاری می‌بیند، به‌مثابه چیزی که برای پیگیری اهداف یا ایده‌آل‌های والاتر ضروری‌اند ازجمله چیزی که «آزادی سیاسی» می‌نامد و مدعی است که دریافت خودش است.»

با چنین تفاسیری می‌توان گفت، آرنت به سیاست بر سایر فعالیت‌های انسانی برتری می‌دهد و بر ارتباط ذاتی میان آزادی سیاسی و زیست انسانی حقیقی تاکید دارد. در اینجا نیز آرنت تحت‌تاثیر هایدگر است. پیتر گوردون معتقد بود: «تصویر هنجاری هایدگر از انسان‌بودن «بیش از هر چیز در پایان‌پذیری و پاسخگویی است.» و آرنت نیز همانند هایدگر بر آن است که دازاین به‌عنوان موجودی در جهان همراه با دیگران است و خود را نخست نه به‌طور منفرد، بلکه در شبکه‌ای از روابط می‌بیند که در آن با موجوداتی مواجه می‌شود که خود را به او نشان می‌دهند.

این برداشت هایدگری آرنت در تلفیق با درک ارسطویی از انسان چونان «حیوان سیاسی» پیوند می‌خورد. منظور آرنت از حیوان سیاسی چنین است: شخصی ایده‌آل که به‌دلیل بیم از جهان به قلمرو عمومی می‌آید و با همشهریان خود پیرامون تحقق خیر جمعی به تعمق و تبادل‌نظر می‌پردازد. با این تفسیر فردی که از زندگی سیاسی کناره می‌جوید، زندگی معناداری ندارد. این آشکارا با کثرت‌گرایی اخلاقی لیبرالی مدنظر برلین مخالف است و بیشتر از آنکه پلورالیستی باشد، مونیستیک است.

از نظر آرنت، در سیاست بالاترین امکانات انسانی قابلیت تحقق پیدا می‌کنند، اما برلین ازقضا منتقد چنین درکی یگانه‌گرا از خیر است و برای همین است که به برنارد کریک پیشنهاد می‌کند که دیدگاهش نسبت به سیاست را از دیدگاه ارسطو منفک سازد.

برلین برای نمونه در مقابل ارسطو، دیوژن و اپیکور را قرار می‌دهد و می‌گوید که آن‌ها اهمیت پولیس و شهروندی را نادیده گرفتند و از حضور در زندگی میان عموم مردم پرهیز کردند و بااین‌همه از نظر برلین، انسان‌های آزاد باقی ماندند.

ارسال نظرات