صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۱۳۰۲۷
به بهانه‌ی برگزاری نمایشگاه ناسور در اُ گالری
ساختمان‌های بی‌پلاکِ بوم‌هایِ او، اعلامی از انسانِ بی‌نشانه، انسانِ گمشده، انسانِ فراموش شده، انسانِ شرمگین شده از اقتصاد سیاسیِ شهر و گونه‌های دیگر انسانِ رویت‌ناپذیر است. اعلامی از شهر‌های بی‌نشانه، زندگیِ‌های همواره در حال نابودی.
تاریخ انتشار: ۱۵:۱۵ - ۰۸ اسفند ۱۴۰۲

مرتضآ واحدیان؛ از دو سطحِ نگاه، به بوم‌های آذین ذوالفقاری، می‌توان نگاه کرد. به زبانِ رولان بارت، دو سطح دلالت. از سویی، دلالت صریح و در سوی دیگر، دلالت ضمنی.

به دنبال عبور از سطح اول هستم. یعنی آنجا که غالب چشم‌ها و نوشتارها، پنجره‌های شکسته، در‌های بسته، دیوار‌های زنگار گرفته و نرده‌های زنگ‌زده و عناصر بصری نقاشی شده را دنبال می‌کنند.

چراکه با عبور از سطحِ نخست و ورود به سطحِ دلالت ضمنی‌ست که می‌شود چیز‌های جدی‌تری یافت. ردپای نسبت‌های نهفته میان سردی و یاس بوم‌های نقاشی را با خیابان‌های زندگی، دهشتِ قدرت حبس‌کننده در ساختمان‌های محبوس‌کننده، مرگِ طراوات را در هجوم مدرنیزاسیون و مرگِ امید را در توحشِ اقتدارگرایی، پی گرفت و همسان‌شدگی حیات را از همسانیِ صورت معماریِ ساختمان‌ها دید.

در این سطح است که می‌شود دید، امکان‌های تأویل و تفسیر در لحظه نقاشی نشدن، نقاشی شده‌اند. اگر بروید سراغ کار‌های او در سال ۲۰۱۴ و از ده سال پیش، به این سو بیایید، می‌بینید از عکاسی‌های شخصی و نقاشی‌های دیواری او، چیزی آرام آرام، رویت‌ناپذیر می‌شود و این موضوع از مجموعه فراموشی به شکل جدی آغاز می‌شود و در مجموعه اخیر «ناسور»، خودش را ادامه می‌دهد. آن لحظه رویت‌ناپذیر چیست؟ و اصلا چگونه نقاشی کردن با نقاشی نکردن محقق می‌شود؟

پاسخ درخور برای سوال دوم چیزی‌ست، فراتر از این متن، اما به‌صورت خلاصه می‌خواهم بگویم، منظورم تفاوتِ میان وقتی‌ست که کوربه می‌خواهد فاجعه را تصویر کند تا وقتی که ژریکو می‌خواهد. ژریکو حرف‌های تابلوی «کَلَکِ مِدوسا» را با غیابِ ناخدا زده بود نه تلی از اجساد و سوژه‌های در احتضار. هر دو با انسان سر وکار دارند، اما یکی از طریق، «نا_حضور» شکلِ حضور را یادآور می‌شود. این مثال تاریخ هنری را تنها برای این زدم که گاهی لحظه دردناکِ مسئله نقاشی از طریق نقاشی نشدن، محقق می‌شود.

اما برگردم به سوال اول. آذین ذوالفقاری، بی‌آنکه انسانی را نقاشی کرده باشد، از انسان گفته است. داربست‌ها، بن‌بست‌ها، باد‌های جامانده پشت پرده‌ها و همه آن تلاش‌های تکنیکی در ترکیب مواد و چندزاویه‌گی‌ها، می‌توانند محل بحث شوند.

اما مسئله این نقاشی‌ها برای من از «رویت‌ناپذیری» آغاز می‌شود. از فقدانِ انسان، که احمد شاملو به ما رساند «که انسان دنیایی‌ست» و نبود و سکوتش «فقدان جهان و خداست».

از تاکسیدرمی کردن زمانِ شهر، از فراجغرافیایی شدن خانه‌ها که این امکان را باز می‌کند تا ببینیم زندگی در ایرانِ معاصر، تنها در تهرانش در حال مرگ نیست، مرگِ زندگی، موقعیتِ مدام ما بعد از بیداری‌ست. خانه‌ها دیگر پناهگاه و مأمن ما نیستند. ما در پی «خانه داشتن»، رویاهامان، امیدهامان و تمام وجوه انسانی‌مان کشته می‌شود. اگر انسان به دنبال خانه است برای قرار یافتن، ما در راه رسیدن به خانه، بیقرار می‌شویم و به فنا می‌رسیم و آنگاه که به خانه می‌رسیم، آیا چیزی هستیم، بیش از گوشتی در رویای ولوشدن؟ آیا چیزی هستیم، بیش از اندامی که در راه کشدارِ زندگیِ «قسطی_قرضی» دفرمه می‌شود و فرتوت؟

ساختمان‌های بی‌پلاکِ بوم‌هایِ او، اعلامی از انسانِ بی‌نشانه، انسانِ گمشده، انسانِ فراموش شده، انسانِ شرمگین شده از اقتصاد سیاسیِ شهر و گونه‌های دیگر انسانِ رویت‌ناپذیر است. اعلامی از شهر‌های بی‌نشانه، زندگیِ‌های همواره در حال نابودی.

سردیِ سبز‌های کدر نقاشی‌اش، چیزی‌ست بیش از نمایشِ دیوار سیمانی. چیزی‌ست در نمایشِ اندامِ دستگاه انهدامِ زندگی. بی‌آنکه دست‌های آن دستگاه پیدا باشد، رد خونش بر روی دیوار‌ها جامانده. رد سیاست‌هایش در مرگِ معنا و زندگی از شهر.  اما ما در عین فقدان انسان و فقدان گفتگو، پنجره‌هایی می‌بینیم که روبروی هم قرار گرفته‌اند، اما بسته‌اند و شکسته. راه‌هایی که به هیچ سو نمی‌رسند، پله‌هایی که مبدا و مقصدی ندارند. نمیدانم این دستبردن به قواعدِ پرسپکتیو، این جزئی‌نگاری‌های از نظر مضمونی اکسپرسیو، عامدانه بوده یا ناخودآگاه، اما بهرحال نتیجه‌اش، زنده‌سازی امکان‌های تفسیری_کنایی‌ست از وضعیت حاضر ما، از جامعه‌ای که فضای امیدش تنگ‌تر و خفه‌تر می‌شود و به فضای رویای درونش پرتاب می‌شود. رویا‌هایی که خود نیز منقضی می‌شوند.

ارسال نظرات