صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۹۴۴۹۷
شاه و بیشتر حامیانش اصلا صدیقی را دوست نداشتند و به اکراه و جبر شرایط - شرایطی که روز به روز پیچیده‌تر می‌شد - با او موافقت کردند. اما برخی‌ها به او امید بسته بودند. به‌ویژه آن‌هایی که در جبهه دربار جای نمی‌گرفتند، اما از انقلابی که در پیش بود وحشت داشتند.
تاریخ انتشار: ۲۳:۴۴ - ۰۵ دی ۱۴۰۲

مرتضی میرحسینی در اعتماد نوشت: اواخر پاییز ۱۳۵۷ نامش به میان آمد. می‌گفتند یکی از چند مردی است که اعتبار و توانایی تشکیل دولت ملی را دارد و ممکن است فرصتی برای بازگشت آرامش به کشور ایجاد کند. اسم بزرگی داشت. به همکاری‌اش با مصدق از او یاد می‌کردند و زحماتش در تاسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (دانشکده علوم اجتماعی) دانشگاه تهران را نیز قدر می‌شمردند.

البته شاه و بیشتر حامیانش اصلا صدیقی را دوست نداشتند و به اکراه و جبر شرایط - شرایطی که روز به روز پیچیده‌تر می‌شد - با او موافقت کردند. اما برخی‌ها به او امید بسته بودند. به‌ویژه آن‌هایی که در جبهه دربار جای نمی‌گرفتند، اما از انقلابی که در پیش بود وحشت داشتند.

یکی از آنان علی امینی بود که در یادداشت‌های روزانه‌اش (۲۷ آذر) می‌نویسد «خبر پیدا کردم که آقای صدیقی یکشنبه حضور اعلی‌حضرت رسیده و صحبت مفصلی داشته‌اند و ظاهرا مامور شده است مطالعاتی در اطراف تشکیل دولت به عمل آورد.

خدا کند موفق شود، ولی در این ضمن اخبار شهرستان‌ها و ناآرامی و گرانی فوق‌العاده زیاد است و توفیق در این زمان آسان نیست... تصمیمات که منشأ آن اعلی‌حضرت است در اثر تردید ایشان درست گرفته نمی‌شود. اگر دکتر صدیقی موفق شود که زودتر دولتی تشکیل دهد، خود این اثر تسکینی برای یکی دو ماه شاید به وجود آورد.» خود صدیقی هم - هرچند بعد‌ها انکار می‌کرد- آنقدر جاه‌طلبی داشت که فکر ایفای نقش قهرمانِ روز‌های بحران وسوسه‌اش کند.

پس دست به کار شد و با این و آن به مشورت نشست. با بسیاری از آن‌هایی که فکر می‌کرد می‌توانند کمکش کنند صحبت کرد و از آنان برای کاری که تصمیم به انجامش گرفته بود کمک خواست. عده‌ای به او قول همکاری دادند و دیگران، برخی به صراحت و برخی غیرمستقیم، پیشنهادش را رد کردند.

در فضای حاکم بر کشور، هر کنش و واکنشی جز در ضدیت با دربار محکوم بود و کمتر کسی پیدا می‌شد که بخواهد اعتبار و آبرویش را برای نجات نظام سیاسی خرج کند، آن‌هم نظامی که سقوطش قطعی به نظر می‌رسید. صدیقی هم این واقعیت را می‌دانست.

در آن چند روز - هفته آخر پاییز و روز‌های نخست زمستان ۱۳۵۷ نیز - دوباره، این‌بار عمیق‌تر آن را درک کرد. تیزهوشی و پختگی‌اش به جاه‌طلبی‌هایش می‌چربید. ناامیدی هم البته کار خودش را کرد. امینی سی‌ام آذر می‌نویسد «چون با آقای صدیقی قرار ملاقات ساعت ۹ داشتم زود از منزل حرکت کردم و سر ساعت پیش ایشان بودم.

چند دقیقه بعد آقای عبدالله انتظام هم آمد و در اطراف تشکیل دولت ایشان بحث کردیم. کمی مایوس به نظر آمد.» تشویقش کردند که جا نزند و کار را، به هر قیمتی که شده است پیش ببرد. «چنان‌چه تمام افراد دولت را پیدا نکرد، لااقل پست‌های مهم را در نظر بگیرد تا بعدا تکمیل کند.»، اما صدیقی خام این تشویق‌ها نشد، آن‌هم تشویق کسی که خودش حاضر نمی‌شد در دولت حضور داشته باشد. او که می‌دید دست به کار ناممکنی زده است، شرط‌های سختی برای شاه گذاشت.

فکر می‌کرد که شاه این شروط را نمی‌پذیرد. آن‌وقت صدیقی بهانه‌ای آبرومندانه برای کنار کشیدن داشت. اما شاه - که از هر تدبیری برای نجات خود استقبال می‌کرد - تقریبا همه این شروط را پذیرفت. بعد‌ها می‌گفتند که شاه به صدیقی پیشنهاد کرد و او نپذیرفت. این روایت خود صدیقی بود.

اما واقعیت این است که او پذیرفت، اما از پس انجام کار برنیامد. خواست که ریاست دولت را به دست بگیرد و چهره‌های موجه و لایق را دور خودش جمع کند و به بحران سیاسی پایان بدهد، اما نتوانست.

امینی در یادداشت‌های پنجم تا هفتم دی از ناآرامی‌ها و اعتراض‌های گسترده و سنگینی سایه اعتصاب‌های سراسری بر زندگی روزانه می‌نویسد و بعد اضافه می‌کند «آقای دکتر صدیقی هم در کار تشکیل دولت متزلزل است. حق هم دارد، چون از روز سه‌شنبه تظاهرات دانشجویان در خیابان‌های تهران به‌شدت ادامه دارد و قطعا کشته‌هایی به جای گذاشته است.

چهارشنبه عصر اعلی‌حضرت تلفن کردند که چه بکنم و بهت آقای صدیقی چقدر طول خواهد کشید؟ پیشنهاد کردم ایشان را احضار نمایید و جریان را از خود او سوال کنید.» شاه چنین کرد. از صدیقی پرسید و او پاسخ داد که نمی‌تواند. راست می‌گفت. نتوانسته بود. نه اینکه نخواسته باشد.

برچسب ها: غلامحسین صدیقی
ارسال نظرات