صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۸۶۴۳۴
پرویز ثابتی از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ به ریاست اداره سوم که مهمترین رکن ساواک محسوب می‌شد و مسئولیت امنیت داخلی را برعهده داشت رسید.
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۸ - ۰۶ آذر ۱۴۰۲

با پخش اعترافات تلویزیونی از زندانیان سیاسی و کنفرانس مطبوعاتی به چهره‌ای رسانه‌ای بدل شد، آبان ۵۷ تصویرش در همان رسانه‌ها او را یکی از اعضای «اخراج، بازنشسته یا تصفیه»‌ شده سازمان اطلاعات و امنیت کشور معرفی کرد و تا ۳۳ سال بعد که در لس‌آنجلس به مصاحبه‌ای مکتوب و مفصل نشست، کمتر تمایلی به بازگشت رسانه‌ای نشان داده بود؛ یک دهه زمان لازم داشت تا در بهمن ۱۴۰۱، هم تصویری از حضور در تظاهراتی علیه جمهوری اسلامی به دست رسانه‌ها برساند و هم کمتر از یک سال بعد، حاضر به گفت‌وگویی تلویزیونی درباره کارنامه اقدامات امنیتی - اطلاعاتی‌اش شود.

به گزارش ایسنا، پرویز ثابتی متولد سنگسر سمنان در سال ۱۳۱۵ از خانواده‌ای مرفه و فارغ‌التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است که از ۲۲ سالگی جذب سازمان اطلاعات و امنیت کشور شد و پس از مدتی ریاست در اداره یکم ساواک که کار‌های مربوط به ستاد فرماندهی و اداری و استخدامی را انجام می‌داد، از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ به ریاست اداره سوم که مهمترین رکن ساواک محسوب می‌شد و مسئولیت امنیت داخلی را برعهده داشت رسید. او پس از کشتار معترضان در میدان ژاله در ۱۷ شهریور ۵۷ و پیش از تیراندازی ماموران حکومتی به دانش‌آموزان حاضر در محوطه دانشگاه تهران در ۱۳ آبان همان‌سال با نام مستعار از فرودگاه مهرآباد، ایران را به مقصد لندن ترک کرد.

در طول سال‌های ۴۹ تا ۵۶ او تمرکز خود را بر پروژه‌ای موسوم به «مبارزه با تروریسم» در ساواک گذاشت که هدف اصلی آن ریشه‌کن کردن مبارزه مسلحانه علیه حکومت و نقطه آغازش واقعه سیاهکل بود که در پی حمله مسلحانه سازمان چریک‌های فدایی خلق در ۱۹ بهمن ۴۹ به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل برای آزادی یکی از دستگیرشدگان عضو این سازمان، رخ داد. ارتقای او در ساواک همگام با عملیات علیه گروه‌های مسلح مخالف حکومت و حضور تلویزیونی‌اش در مقام سخنگوی سازمان امنیت و اطلاعات کشور پیش رفت.

ثابتی در دی‌ماه ۴٩ ابتدا عباسعلی شهریاری از اعضای سابق حزب توده را که حالا با ساواک همکاری می‌کرد به تلویزیون ملی آورد و در ادامه طیفی از زندانیان عضو گروه‌های مختلف سیاسی مخالف حکومت پهلوی را هم وادار به اعتراف تلویزیونی یا «درخواست عفو از شاه» کرد، از ناصر سماواتی (عضو سازمان مجاهدین خلق) و پرویز نیکخواه (عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی) گرفته تا کورش لاشایی، سیاوش پارسانژاد (هر دو عضو حزب توده و کنفدراسیون) و بهرام مولایی.

شیوه عملکرد او در این برنامه‌های تلویزیونی به شکلی بود که حسین فردوست رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی درباره او گفت: «در این نمایش‌های تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت می‌کرد و همه را تحت‌تأثیر قرار می‌داد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقام‌پرست و متظاهر است. دارای هوش خوب – و نه بیشتر- است، ولی قوه بیان خیلی خوبی دارد. در مجموع کارمند خوبی به‌شمار می‌رفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر، خود را بیش از آن چیزی که بود نشان می‌داد.»

از دیدگاه فردوست البته ثابتی «برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود» و «دروغ و راست را مخلوط می‌کرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را دو، سه برابر واقع جلوه دهد»، چهره‌ای که فردوست از ثابتی مجسم می‌کند یک مامور «آرام و مسلط بر اعصاب خود» است که «همیشه به او خوش می‌گذشت، از خودش انتقاد نمی‌کرد و بسیار از خودراضی» رفتار می‌کرد. کسی که به نظر فردوست «بیشتر به درد کار سیاسی می‌خورد تا اطلاعاتی.»

بازسازی آزاده اخلاقی از صحنه تیرباران جزنی و همراهانش در مجموعه «به روایت شاهد عینی»

فروردین سال ۵٠ هم ثابتی در تلویزیون ملی سراغ واقعه سیاهکل رفت و گزارشی از آن ارائه کرد. پس از این عملیات و رخداد‌هایی مشابه آن بود که ثابتی تصمیم گرفت عملاً هرکسی که ارتباطی چه دورادور و چه نزدیک با گروه‌های مسلح مخالف دارد از میان بردارد. حاصل این اقدام به کشته‌شدن بیش از ۳۴۰ فعال سیاسی انجامید که ۱۷۷ تن از آنان در درگیری با نیرو‌های امنیتی جان خود را از دست دادند و ۹۱ تن دیگر نیز با یا بدون محاکمه تیرباران شدند، ۴۲ تن هم زیر شکنجه در زندان جان دادند، ۱۵ نفر ناپدید شدند، هفت نفر خودکشی کردند و در نهایت ۹ تن نیز در صحنه ساختگی اقدام به فرار به قتل رسیدند.

آن صحنه ساختگی اقدام به فرار به سال ۱۳۵۴ و اعدام بیژن جزنی و هشت نفر از همراهانش بعد از هفت سال محکومیت در زندان در تپه‌های اوین بازمی‌گردد که هدف از آن نشان‌دادن ضرب شست به مخالفان مسلح همچنان فعال در ایران بود. بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی، بازجو و شکنجه‌گر ساواک از اجرای این طرحی به دستور ثابتی که برای انتقام از مبارزان انجام شده بود، چنین روایتی ارائه می‌دهد: «یک روز ناصری (عضدی) مرا صدا کرد و خبر از عملیاتی کاملا سری داد و روز پنجشنبه ۲۹ فرودین ۱۳۵۴ عطارپور گفت پرویز ثابتی طرحی را تصویب کرده است که همه با هم اجرا می‌کنیم و هدف کشتن تعدادی از زندانیان به انتقام ترور‌های اخیر است.

زندانیان را سوار مینی‌بوس کردیم و به بالای ارتفاعات اوین رفتیم درحالی‌که چشمان زندانیان بسته بود، از مینی بوس پیاده شدند. عطارپور (حسین‌زاده) برای آن‌ها شروع به سخنرانی کرد و گفت همان‌طور که شما بدون محاکمه رفقای ما را در دادگاه‌های خود به اعدام محکوم می‌کنید و می‌کشید، ما هم شما را در دادگاه‌های خود به اعدام محکوم کرده‌ایم. زندانیان شروع کردند به اعتراض. عطارپور دستور شلیک داد، سرهنگ وزیری اولین رگبار را بست و بقیه نیز مسلسل‌هایشان را به سوی آن‌ها نشانه رفتند. جلیلی هم آخر سر تیر خلاص را شلیک کرد. دست‌ها و چشم‌های آن‌ها را باز کردیم و چشم‌بند‌ها و طناب‌ها را سوزاندیم و اجساد بی‌جان را به مینی‌بوس منتقل کردیم و به بیمارستان ۵۰۱ ارتش تحویل دادیم. بلافاصله بعد از جنایت اطلاعیه‌ای صادر و اعلام کرد که هنگام فرار تعدادی از زندانیان در اثر درگیری با مأموران به قتل رسیدند، اما سازمان عفو بین‌الملل این ادعا را قبول نکرد.»

محمد بلوری دبیر صفحه حوادث روزنامه کیهان پیش از انقلاب

محمد بلوری روزنامه‌نگار پیشکوت و دبیر حوادث روزنامه کیهانِ پیش از انقلاب درباره‌ی نحوه پوشش خبر تیرباران شدن آن ۹ نفر در تپه‌های اوین گفته است: «این‌ها می‌خواستند به سمت تپه‌های اوین بروند و ساواک آن‌ها را به رگبار بست. چیزی که ما در آن زمان فهمیدیم همین بود و خبر خود را از پزشک قانونی گرفتیم. هر زمانی که یک نفر در زندان اعدام یا فوت می‌شد، یک نفر از پزشک قانونی را دعوت می‌کردند تا بر مراسم را نظارت کند. برای اینکه نمی‌توانستند غیرقانونی کسی را اعدام کنند. وقتی این ۹ نفر را کشتند، گفتند این‌ها را موقع فرار زدیم. پزشک قانونی به ما خبر داد. با ما آشنا شده بودند و مرتب به ما خبر‌هایی می‌دادند. وقتی این خبر را شنیدیم، متاثر شدیم.

شاعری درباره این واقعه شعری سرود و فکر کنم اینطور شروع می‌شد «هرجا هر ۹ پرنده‌ی زخمی پرواز کردند…»، وقتی این شعر را در کیهان چاپ کردیم، ساواک هم فهمید منظور ما چه بوده. چند بار ما را به اداره ساواک مخصوص روزنامه‌نگاران بردند.

گاهی اگر لازم می‌دانستند ما را به اوین می‌بردند و یا گاهی اوقات تعهد می‌گرفتند فلان خبر را ننویسیم. چون بیشتر خبر‌های سیاسی را آن‌ها دیکته می‌کردند و به ما می‌گفتند برخی از خبر‌ها درباره‌ی اعدام‌های سیاسی را منتشر نکنید. گاهی می‌گفتند یک مدلی خبر‌ها را منتشر کنید و قلب واقعیت می‌شد. همه می‌دانستند اینکه آنان در هنگام فرار کشته شدند، درست نیست. ساواک بعدا به ما گفت مبادا درباره این خبر چیز دیگری بنویسید؛ چون می‌دانست ما همه فهمیده‌ایم این‌ها را اعدام کرده‌اند. حتی با خانواده کشته‌شده‌ها نمی‌توانستیم ارتباط بگیریم، چون تلفن آن‌ها هم تحت کنترل بود، گاهی ما را احضار می‌کردند و می‌پرسیدند چرا با خانواده فلانی تماس گرفته‌اید.

البته ثابتی هر گونه مشارکتی در آن واقعه را انکار می‌کند و علت کشته‌شدن زندانیان را به اقدامشان برای فرار از زندان نسبت می‌دهد، ادعا‌هایی که مشابه آن را در مصاحبه یازده سال پیش خود هم تکرار کرده و وجود هرگونه شکنجه، اعدام بدون محاکمه و برخورد خشونت‌بار با زندانیان سیاسی را از اساس بی‌پایه خوانده بود. او نه قبول کرد که بازجویی کرده و نه پذیرفت که شکنجه‌ای در کمیته مشترک ضدخرابکاری انجام شده است. زندانیان سیاسی آن سال‌ها - چه مسلمان چه چپگرا -، اما روایت دیگری از دوران بازداشت خود دارند.

عزت‌الله مطهری، معروف به «عزت شاهی» می‌گوید: «اکثر نقشه‌ها و دستور‌هایی که برای بازجویی و برای [شکنجه] داده می‌شد، از طرف ثابتی بود. چون خودش را رئیس ساواک می‌دانست... ثابتی بیشتر می‌گفت که [بازجوها] چکار کنند. وقتی متهم‌های مهم را می‌گرفتند، اول او می‌آمد بالای سرشان. خودش شلاق نمی‌زد، شکنجه نمی‌کرد، اما می‌گفت که این متهم را چه‌کار کنید. خودش دستور می‌داد. بازجو‌ها بدون اجازه ثابتی آب نمی‌خوردند. مصاحبه کرده و گفته بود که ما شکنجه نمی‌کنیم، تکذیب کرده بود! [مدعی بود که] اصلاً این‌طور نیست و [ساواک و کمیته مشترک] گل و بلبل است! متهم‌ها را می‌آورند آن‌جا و نصیحت‌شان می‌کنند! از این مزخرفات می‌گفت. در صورتی‌که هنوز هم نمونه ابزار‌های شکنجه این‌ها، مانند شوکر برقی و آپولو در موزه عبرت موجود است.»

عزت‌الله مطهری (شاهی)

اشرف دهقانی - فعال سیاسی چپگرا - هم در مصاحبه‌ای می‌گوید نه‌تن‌ها به دست بازجو‌های مختلفی در ساواک مورد شکنجه قرار گرفت و تهدید به تجاوز شد، بلکه جزو افرادی است که پرویز ثابتی را در زندان دیده است و ثابتی مستقیما دستور داده تا او را شکنجه کنند. او به یاد می‌آورد در حین بازداشت به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است و هنگامی که او را به بازداشتگاه بردند، در یک راهروی طولانی او وادار به دویدن کردند و همزمان او را با لگد می‌زدند تا به اتاق بازجویی برسد. دهقانی اضافه می‌کند که در اتاق بازجویی با مشت و لگد او را به شدت کتک زدند و سپس به یک تخت برای شلاق زدن بستند. یکی از شکنجه‌هایی که او تجربه کرده، شوک برقی است.

رضا براهنی - نویسنده، شاعر و منتقد ادبی - نیز در کتابش «ظل‌الله» می‌نویسد: بیستم شهریور ۱۳۵۲ چهار مأمور مسلح در بلوار الیزابت (کشاورز فعلی) جلوی خودرویم را گرفتند. من را به منزل بردند و کتاب‌ها و نوشته‌هایم را برداشتند و به همسرم گفتند تا دو ساعت دیگر برمی‌گردد، اما تا ۱۰۲ روز دیگر بازنگشتم. او در مقاله «جلادِ شاه» که سه سال پیش از انقلاب به انگلیسی منتشر شده، می‌گوید زیر بازجویی فهمیده که سبب دستگیریش انتشار مقالهٔ «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» بوده است.

بعد‌ها درمی‌یابد ظاهراً شاه از محتوای مقاله مطلع می‌شود و چنین تلقی می‌کند که این نوشته مستقیماً در مخالف با اقدامات او نوشته شده و از آن ابراز بیزاری می‌کند، همین امر انگیزهٔ ساواک برای دستگیری و تأدیب نویسنده می‌شود: «من را به تخت بستند و بازجویی کردند و وقتی به سئوالات پاسخ مطلوب نمی‌دادم، تازیانه‌ام زدند تا از حال رفتم.»

گزارش‌ها درباره وجود شکنجه در بازداشتگاه ساواک به روایت مخالفان حکومت پهلوی به انتشار مطلبی از ویکتور لوسینچی با عنوان «گروه حقوقدانان، ایران را متهم به شکنجه و نقض حقوق می‌کنند»، در شماره ۸ خرداد ۱۳۵۵ روزنامه نیویورک تایمز منجر می‌شود؛ او در گزارشش می‌نویسد: «متهمان سیاسی در ایران تحت شکنجه جسمی و روحی قرار می‌گیرند. بر اساس این گزارش، شواهد فراوانی که نشان دهنده استفاده سیستماتیک از این روش توسط ساواک، سازمان پلیس مخفی، باشد، توسط مقامات ایرانی، برای تحقیقات مستقل، ارائه نشده است.

[با این‌حال] بر اساس این گزارش، محمدرضا پهلوی، روی پلیس مخفی ایران که معمولاً با نام سازمان اطلاعات و امنیت ملی شناخته می‌شود، «کنترل شخصی» دارد. کمیته اعلام کرده است متهمان سیاسی که توسط پلیس مخفی، شهربانی و مقامات نظامی نگهداری می‌شوند، از حق یک دادگاه منصفانه با حضور یک قاضی مستقل محروم می‌شوند. کمیته بین‌المللی حقوق دانان، مستقر در ژنو، یک مؤسسه غیردولتی است که توسط سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شده و از سوی وکلای بیشتر کشور‌های غیرکمونیست پشتیبانی می‌شود.

[گزارش مورد استناد] توسط ویلیام. جی. باتلر، رئیس کمیته حقوق بین‌الملل کانون وکلای شهر نیویورک، پس از سفر سال گذشته وی به ایران به رشته تحریر درآمده است...»

رضا براهنی

لوسینچی همچنین با ارائه شواهدی از شکنجه‌ها به گفتگو‌ها با حقوقدانان و برخی زندانیان سیاسی اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «گزارش کمیته، همچنین از نقش کلیدی «رئیسِ مخوفْ، ثابتی» در صدور دستور بازداشت‌های سیاسی و شکنجه متهمان خبر می‌دهد؛ موضوعی که شواهد بی‌شماری آن را قویاً تأیید کرده است. وی رابط [اطلاعاتی]ساواک و نظامیان [در کمیته مشترک ضد خرابکاری] نیز هست.

ساواک، نام مخفف واژه‌های فارسی سازمان اطلاعات و امنیت ملی، از زمان تأسیس خود تا به امروز، تبدیل به قدرتمندترین و مخوف‌ترین نیروی پلیس [مخفی] در خاورمیانه اسلامی شده است؛ سازمانی که مستقیماً به شاه گزارش می‌دهد و به کمتر جای دیگری در ایران، جوابگوست. رئیس کنونی ساواک، ژنرالی یک‌دنده، اما سالخورده به نام ژنرال نعمت‌الله نصیری است، [اما تشکیلات]توسط آقای ثابتی و دستیاران ارشد وی اداره می‌شود.»

رضا دقتی، از عکاسان مطبوعاتی نیز اخیراً راویتی از بازداشت و شکنجه به دست ساواک در نوجوانی ارائه کرده است: «زن پیری را در بازار ماهی‌فروشانِ بندرعباس دیدم که چند ماهی که بیشتر شبیه به آشغال ماهی بود را می‌فروخت. از او عکس گرفتم. پرسید: چرا از من عکس می‌گیری؟ من هم از او داستانش را پرسیدم. گفت پسرش ماهی‌گیر بوده و غرق شده و گفت این ماهی‌ها ته مانده تور‌های ماهی‌گیر‌هایی است که پسرم را می‌شناسند و برای فروش هر روز به من می‌دهند.

بعد یک مامور پلیس را نشان داد و گفت برای اینکه بتوانم اینجا ماهی بفروشم باید نصف درآمدم را به او بدهم. این موضوع خیلی روی من اثر گذاشت، چون همیشه در مدرسه خوانده بودیم که پلیس حافظ جان و مال مردم است... برای همین داستان آن پیرزن را در روزنامه مدرسه نوشتم و همین دلیل بازداشتم شد...» او دومین بار در ۲۲ سالگی به دست ساواک بازداشت و به بازداشتگاه معروف «کمیته مشترک ضدخرابکاری» برده شد. ماه‌ها در آنجا شکنجه‌های مختلف از جمله ضرب و شتم، شلاق به کف پا، شکنجه با دستگاه «آپولو» و حبس در سلول انفرادی را تجربه کرد.

رضا دقتی

آبان ۱۳۵۷، اما ثابتی با افزایش مخالفت‌های عمومی و برپایی اعتراضات خیابانی در تهران و شهرستان‌های پرجمعیت، تغییر پی‌درپی دولت‌ها و کاهش تسلط حکومت بر وضعیت عمومی کشور، تقاضای بازنشستگی می‌کند و کمتر از سه روز پس از انتصاب به‌عنوان مشاور رئیس ساواک در دهم آبان، با حقوق بالایی بازنشست می‌شود و تصمیم به خروج از ایران می‌گیرد. او پس از خروج از ایران و اقامت نهایی در آمریکا تا سه دهه جز در موارد معدودی - بدون انتشار تصویر - حاضر به مصاحبه نمی‌شود.

انتشار کتابی از یک گفت‌وگوی مفصل در سال ۱۳۹۱ و مصاحبه‌ای کوتاه درباره آن که با جنجال‌های فراوانی همراه شد و تکذیبیه‌های متعددی بر محتوای کتاب را به همراه داشت، تنها اقدامات او تا یک سال پیش است که به طرح دوباره نامش در فضای رسانه‌ای منجر شد و تا بهمن ۱۴۰۱ که با پوششِ اسپرت، دست به سینه برابر دوربین موبایل دخترش پردیس در تظاهراتی علیه جمهوری اسلامی در آمریکا، ژست نگرفته بود، کسی از او یاد نمی‌کرد.

پرویز ثابتی همراه با همسرش نسرین غفارپور و دخترش پردیس

سال گذشته، اما انتشار آن تصویر از ثابتی به واکنش‌های متفاوتی منجر شد و ۱۲۱ زندانی سیاسی پیش از انقلاب در خارج از ایران را به انتشار نامه‌ای سرگشاده با عنوان «مگذاریم از یک قاتل تقدیر کنند و از احیای ساواک سخن گویند!» وادار کرد تا علیه او اعلام جرم کنند.

هر چند ثابتی چه یک‌دهه پیش که در مصاحبه با عرفان قانعی‌فرد برای کوچکترین اقدامات یا اساسی‌ترین کار‌های ساواک و شخص خودش انواع توجیهات را ردیف می‌کرد یا در مواردی مثل ماجرای تیرباران زندانیان در تپه‌های اوین، با پنهان‌کاری از پاسخ‌دادن طفره می‌رفت و چه حالا، در سه قسمت منتشر شده از گفت‌وگویش با شبکه تلویزیونی «من‌وتو»، نشان پشیمانی از هیچ اقدامش در گذشته بروز نمی‌دهد؛ ثابتی بعد از ۴۴ سال همچنان خود را در جایگاه مدعی می‌بیند تا متهم، هنوز به حکم صادرکردن تمایل دارد تا جواب‌پس‌دادن، او هنوز گلایه می‌کند چرا گاهی مقامات وقت با خواسته‌های او برای «مجازات» این و آن مخالفت کردند و چرا گاهی اجازه دادند کسانی همچون سیدمحمود طالقانی از زندان آزاد شوند؟ او همچنان از آزادی زندانیان سیاسی عصبانی و هنوز معتقد است اگر در سرکوب و کشتار بیش از آنچه رخ داد، عمل می‌شد، انقلابیون هرگز رنگ پیروزی را نمی‌دیدند؛ ثابتی هنوز با هر فعال سیاسی که پایش به ساواک، زندان قصر و بازداشتگاه اوین باز شده و با هر نویسنده، شاعر یا هنرمندی که مخالفتی با حکومت پهلوی نشان داده، خود را دست به گریبان می‌بیند و در پی تسویه‌حساب با آنان است.

دیدگاهی که بیشتر به یک فعال سیاسی اخراج‌شده از گود قدرت می‌آید، تا یک «مقام امنیتی عالی‌رتبه» بازنشسته که قاعدتاً برای «تحلیل» آنچه به وقوع انقلاب منجر شده، لازم است به چیزی بیش از بازگویی مکالماتش با مسئولان بالادست در سرسرای کاخ سلطنتی یا در جلسه‌ای «خصوصی» از یک سو و گوشه‌کنایه‌زدن و لنترانی‌پراندن به چهره‌ها و گروه‌های سیاسی مخالف حکومت پهلوی از سوی دیگر، مجهز باشد. گفتار و تصورات ثابتی چه در مصاحبه اخیرش و چه در نمونه یک‌دهه پیش نشان می‌دهد بهترین توصیف برای شخصیت او کماکان این جمله حسین فردوست است: مردی که «برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود.»

ارسال نظرات