صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۴۴۷۶۳
گفتگو با علم صالح استادیار مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی استرالیا /بخش اول
لازمه سیاست خارجی مخصوصاً برای کشوری مثل ایران در منطقه بسیار پیچیده‌ای مثل خاورمیانه به‌ویژه طی ٢٠ سال اخیر سیال بودن و متغیر بودن و امکان تغییر و انعطاف‌پذیری است و درست یا غلط بودنش امر دیگری است. یکسری ساختار‌های ثابت وجود دارد که تهران همیشه آن‌ها را مدنظر قرار داده و قرار خواهد داد؛ اما در منطقه‌ای که همه تحولات به‌سرعت در حال وقوع است، نمی‌توان یک سیاست منسجم داشت و نباید هم داشت.
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۹ - ۰۶ تير ۱۴۰۲

هم‌میهن نوشت: دکتر علم صالح، استادیار مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی استرالیا معتقد است که ایران در یک دوره انتقالی بسیار حساس قرار گرفته است؛ همانطور که در جهان شاهد یک تغییر در سطح کلان در خصوص معادلات قدرت هستیم. صالح تاکید می‌کند باید در سیاست‌گذاری‌ها در این دوره حساس به همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی توجه شود. او اخیراً سفری به ایران داشته و در این سفر با روزنامه هم‌میهن گفت‌وگویی حضوری صورت داده است. در بخش اول این گفتگو تحلیل علم صالح از تحولات خاورمیانه را می‌خوانید.

‌یکی از تحولات مهمی که در ماه‌های گذشته مناسبات در خاورمیانه را تحت تاثیر قرار داده، موضوع توافق پکن به‌منظور از سرگیری روابط دیپلماتیک ایران و عربستان‌سعودی است؛ این توافق منجر شده تا دیپلماسی تهران در منطقه روند مثبتی را بگذراند و شاید بتوان گفت دوران ماه عسل در روابط ایران و کشور‌های اتحادیه عرب آغاز شده است. بفرمایید چه روندی منطقه را به نقطه‌ای که امروز در آن قرار داریم، رسانده است؟

روند و اتفاقات اخیر تصادفی و عمدی نبوده که خواست یا درخواست شخص یا کشوری باشد. بدون شک این اتفاقات بسیار مهم ساختاری، دلایل و ریشه‌های تاریخی دارد که منجر به تحولی با عنوان عادی‌سازی روابط ایران و عربستان شده است. برای این موضوع یک پیش‌زمینه تاریخی وجود دارد و آن پیش‌زمینه این است که خاورمیانه به‌طور سنتی همیشه تحت سلطه قدرت‌های خارجی بوده و کشور‌های مختلف در شرایط گوناگون و در یک قرن اخیر، همیشه وابستگی سیاسی، نظامی به یک قدرت خارجی داشتند؛ این قدرت خارجی انگلیس، فرانسه، شوروی یا آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بود. طی یک قرن اخیر اتفاقات تاریخی مهم متعددی به وقوع پیوست که در نهایت به یک بلوغ سیاسی در منطقه منجر شد و نتیجه‌اش اتفاقی بود که بین ایران و عربستان رخ داد.

این تحول فقط به دلیل ازسرگیری روابط دیپلماتیک ایران و عربستان حائز اهمیت نبوده و یک ساختارشکنی سیاسی، تاریخی و امنیتی محسوب می‌شود که برای اولین بار می‌بینیم کشور‌های منطقه تا حدود زیادی به‌تن‌هایی مسیر راهبردی سیاسی، امنیتی و اقتصادی خود را بدون در نظرگرفتن قدرت غربی پیش می‌برند که دلایل مختلف دارد یا می‌شود حداقل در سه بُعد این موضوع را مدنظر قرار داد:

در بُعد اول و در سطح کلان بین‌المللی، شاهد تغییر در معادلات قدرت در سطح جهانی هستیم و قدرت‌های نوظهوری در جهان رو به رشد هستند که قدرت غرب یا قدرت‌های سنتی غربی را که تا به حال تعیین‌کننده شکل و شمایل سیاست جهانی بودند را به چالش کشیده‌اند؛ قدرت‌هایی مانند چین، روسیه، هند، برزیل و آفریقای جنوبی و در سطح منطقه‌ای و قدرت‌هایی مانند ایران موفق شدند تا سلطه یا هژمونی غرب را به چالش بکشانند. در سطح منطقه‌ای حداقل طی ۲۰ سال اخیر شاهد منازعات بسیار تلخی بودیم که در نهایت تا حدودی به آغازی بر پایان سلطه غرب در خاورمیانه منجر شد و دلایلش را می‌توان در مصادیقی، چون خروج آمریکا از افغانستان، عراق، سوریه، یمن و حتی لیبی شاهد باشیم و تا حدود زیادی شاهدیم که غرب حداقل به اهداف استراتژیک خود در این کشور‌ها یا منطقه نرسید، ولی این تحولات باعث شد کشور‌های منطقه دیدگاه‌های استراتژیک خود را تغییر دهند، بهبود ببخشند یا نوعی دیگر فکر کنند. برای اولین بار می‌بینیم کشوری مانند عربستان به آمریکا «نه» می‌گوید و این «نه» چندین بار در خصوص مسائل بسیار مهمی تکرار می‌شود. برای مثال تلاش می‌کند بیشتر همسو با روسیه درباره قیمت نفت و سیاست‌گذاری اُپک رفتار کند یا راجع به چین هم رفتار و دیدگاه‌های ریاض متفاوت از چیزی است که واشنگتن از این کشور انتظار داشته است. تغییر رفتار سعودی‌ها در خصوص ازسرگیری روابط با ایران و سوریه نیز بسیار جدید و پرمعنا است.

به‌طور قطع ایران همیشه در سیاست‌هایش موضوع عدم حضور آمریکا در منطقه را دنبال کرده و این امر جدیدی نیست؛ اما این همسویی یا نزدیک شدن اهداف و دیدگاه‌های عربستان و ایران درباره دوران پساآمریکایی در منطقه یک امر جدید است، به‌خصوص اینکه این تغییرات منطقه‌ای با حضور بازیگر جهانی جدیدی نظیر چین که دیر یا زود به یک ابرقدرت جهانی یا یک قدرت جهانی تبدیل می‌شود، همراه است. این عادی‌سازی روابط به واسطه این کشور و در پایتخت این کشور و از همه مهمتر بدون اطلاع غربی‌ها انجام شده است. چنین تحولی به این معناست که چین نه‌تن‌ها یک بازیگر جدید و پرقدرت در منطقه است، بلکه این بازیگر به‌عنوان یک جایگزین برای قدرت‌های غربی نزد دو قدرت بزرگ منطقه‌ای یعنی ایران و عربستان به رسمیت شناخته شده و این از نظر منطقه‌ای بسیار پراهمیت و نشان‌دهنده تغییرات وسیع هم در سطح بین‌الملل و هم در سطح منطقه است. در سطح داخلی نیز در هر دو کشور ایران و عربستان شاهد تغییراتی هستیم که به تحولی که شاهد بودیم، منجر شده و مطمئناً این تغییر یک شروع است و در آینده به تغییرات وسیع‌تری منجر خواهد شد.

در عربستان محمد بن‌سلمان را داریم که با دیدگاه‌های جدید تلاش می‌کند ریاض را از شکل و شمایل سنتی خارج کرده و یک کشور مدرن را با تاکید و تکیه بر توسعه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، صنعتی و علمی وارد جامعه جهانی کند. ولیعهد عربستان سعودی در پی آن است تا یک راهبرد جدید با چشم‌انداز ۲۰۳۰ داشته باشد و بتواند با ایجاد کثرت‌گرایی در سیاست خارجی، قدرت چانه‌زنی خود را نسبت به قبل بالا ببرد. عربستان تا به‌حال به عنوان یک متحد اصلی و سنتی غرب، تا حدود زیادی سیاست‌هایش سیاست‌های آمریکایی در منطقه بوده و رودررویی ایران با این کشور بیشتر براساس این نزدیکی عربستان با آمریکا بوده، چراکه در غیر این‌صورت، عربستان به خودی خود از هر حیث، رقیب منطقه‌ای ایران محسوب نمی‌شود. این کثرت‌گرایی در سیاست‌گذاری و دیدگاه راهبردی عربستان منجر به تغییرات اساسی و ساختاری در منطقه شده است.

سیاست‌های اصلاح‌طلبانه محمد بن‌سلمان در عربستان نیازمند آن است که این کشور با قدرت‌های متفاوتی در سطح جهانی ارتباط برقرار کند و وابستگی سیاسی، نظامی و امنیتی خود به غرب را کاهش دهد و در شکل و شمایل روابط خارجی خود تنوع ببخشد. ریاض در ماه‌های اخیر در سیاست‌های نفتی به روسیه نزدیک می‌شود و در سیاست‌های نظامی و حتی پروژه‌های اتمی و دیپلماسی به چین نزدیک شده است، همچنین روابط خوبی با هند و کشور‌های منطقه دارد که آخرین آن ایران است که به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای این فرصت را به عربستان خواهد داد که بتواند هم سرمایه‌گذاری‌های کلان را در داخل کشور ایجاد کند و هم فرصت بدهد تا بتواند سرمایه‌گذاری‌های کلانی در سطح کشور‌های منطقه ازجمله عراق و سوریه داشته باشد.

اگر بخواهیم مسائل داخلی ایران را مدنظر قرار دهیم؛ دغدغه ۲۰ سال اخیر ایران موضوع تهدید خارجی بوده است. ایران از سال ۲۰۰۱ تا۲۰۰۳ تا چشم باز کرد دید که آمریکا در مرز‌های غربی، شرقی، جنوبی و حتی شمالی تا حدود زیادی او را محاصره کرده و در همان زمان واشنگتن، تهران را بخشی از محور شرارت خواند. مطمئناً دغدغه و نگرانی اصلی ایران حضور آمریکا در منطقه بوده و به‌همین خاطر در دو دهه اخیر اولویت سیاست خارجی این کشور دفع تهدید خارجی یا حمله خارجی در منطقه پرمنازعه بود چراکه طی ۲۰ سال گذشته کشور‌های مختلفی یا مورد اشغال قرار گرفته‌اند یا به آن‌ها حمله شده یا با دخالت‌های خارجی وارد جنگ‌های داخلی شدند و ایران همیشه این دغدغه امنیتی را به‌طور تاریخی داشته و از سخت‌ترین مراحل امنیتی خود پس از جنگ جهانی دوم، اشغال تهران به دست روس‌ها و بریتانیایی‌ها بوده است. این دغدغه ایران در دوره اخیر تا حد زیادی طی شده و حضور آمریکا در منطقه بسیار کم‌رنگ شده و تهران نیز توانسته به یک بازدارندگی نظامی مناسبی به‌طور نسبی دست یابد و تا حدودی برای اولین بار به استقلال سیاسی مناسبی دست پیدا کرده که منجر به این می‌شود تا ایران در شرایط بسیار مناسب‌تری بتواند به اولویت‌های دوم و سوم خود فکر کند؛ که از جمله این اولویت‌های ثانویه ایجاد روابط بهتر با رقبای منطقه‌ای است و در این فضاست که هر دو کشور رقیب یعنی عربستان و ایران در فضای جدید که شرایط منطقه تغییر کرده و به تبع آن رفتار کشور‌ها نیز تغییر کرده است، بتوانند تحولی جدید را در پکن شکل دهند.

‌آسیب‌هایی که این تحول جدید را تهدید می‌کند چیست؟ آیا این احتمال وجود دارد که به منظور دستیابی به منافع جدید شاهد چرخش و تغییر دیگری در سیاست خارجی عربستان سعودی باشیم و آیا این امکان وجود دارد که غرب بخواهد به توافق پکن آسیب بزند؟

به‌طور حتم هیچ توافقی نیست که تماماً برای یک طرف برد داشته باشد و همیشه باید یکسری امتیازاتی بدهید و یکسری امتیازاتی بگیرید و در واقع هر تحول جدید دارای مجموعه‌ای از نکات مثبت و منفی است و در عین حال هرگونه توافقی می‌تواند در آینده زیر سوال برود. روابط بین‌الملل و روابط بین کشور‌ها یک امر ثابت و ایستا نیست و اگر شرایط جهانی و منطقه‌ای تغییر کند نوع رفتار کشور‌ها نیز تغییر خواهد کرد. چیزی که ما را نسبت به آینده خاورمیانه جدید که منظور خاورمیانه پسامنازعاتی و پساآمریکایی است امیدوار می‌کند این است که تغییراتی که در ایران و عربستان افتاده، تغییرات ساختاری است و تغییرات ساختاری اموری نیستند که به‌راحتی و به‌زودی تغییر کنند و یک امر تاکتیکی زودگذر نیستند. برای مثال در تغییرات ساختاری در ایران دو چیز را می‌شود نام برد که یکی استقلال سیاسی و دیگری قدرت نظامی است و این‌ها اموری نیستند که به‌زودی تغییر کنند و عربستان هم این دو را می‌داند و اینطور نیست که بخواهد نظرش را در چند سال آینده تغییر دهد چراکه متوجه این واقعیت می‌شود که ایران قدرت موشکی است و هر دو به این امر قائلند.

موضوعی که در مورد توافق پکن بسیار پرمعناست، نه‌فقط عدم وجود غرب، بلکه عدم آگاهی غرب از این توافق است و این به‌معنای به رسمیت شناخته شدن خاورمیانه غیرغربی است؛ خاورمیانه‌ای که پس از فروپاشی عثمانی‌ها تحت سلطه، قیمومیت و نفوذ قوی قدرت‌های غربی چه فرانسه، چه بریتانیا و چه آمریکا بوده و این هم یک امر ساختاری است و چیزی نیست که فردا و به یک باره متوجه شویم بریتانیا به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای بازگشته و می‌تواند خواسته‌های خود را اعمال کند. این یک امر بعید است و حتی آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی دیگر این امکان را ندارد که با یک تماس تلفنی مشکلات خود در خاورمیانه را حل کند و این یک تغییر ساختاری است. واشنگتن پیش از این می‌توانست این کار را انجام دهد و تا اواخر دهه ۹۰ این امر امکان‌پذیر بود و راحت می‌توانست با یک تماس تلفنی هر سیاستی که بخواهد در مصر، اردن، عربستان و حتی ترکیه اعمال کند که دیگر این امر امکان‌پذیر نیست و یک تحول ساختاری اساسی ایجاد شده است.

در مورد عربستان هم همین‌طور است و ریاض به یک بلوغ سیاسی رسیده که بتواند برای خودش تعیین‌تکلیف کند و امنیت خود را از یک امنیت وابسته به غرب و مخصوصاً آمریکا به یک امنیت پایدار برساند؛ امنیتی که خودش تعیین‌کننده شکل و شمایل آن از لحاظ نظامی، اطلاعاتی و تکنولوژی و سلاح‌های نظامی است و او هم به این نتیجه رسیده و رفتارش بسیار شبیه کشور‌هایی است که به بلوغ نزدیک شده‌اند تا به‌صورت تدریجی وابستگی خود را به غرب کاهش دهند و این سیاستی است که شخصیتی مثل محمد بن‌سلمان امکانش را دارد؛ مخصوصاً اگر مدنظر قرار دهیم چیزی که در جهان رخ می‌دهد و کثرت‌گرایی عمیقی که در سطح روابط بین‌الملل ایجاد می‌شود؛ یعنی کشور‌ها یا قدرت‌های نوظهوری که می‌توانند جایگزینی برای غرب شوند یا قدرت، سلطه و هژمونی غرب را به چالش بکشانند نیز کمک می‌کند که این هم یک امر ساختاری باشد که نه‌تن‌ها قرار نیست مسئله‌اش تغییر کند، بلکه در مسیری پیش می‌رود که به رویکرد جدید عربستان کمک می‌کند؛ به این معنا که روزبه‌روز می‌بینیم چین قوی‌تر می‌شود و روسیه تلاش می‌کند خواسته‌های خود را درست یا غلط به غرب تحمیل کند.

برزیل، ایران و آفریقای جنوبی کشور‌هایی هستند که می‌توانند جایگزین باشند. البته این نکته نیز حائز اهمیت است که این تغییرات به این معنا نیست که غرب ضعیف است یا افول کرده، بلکه به این معناست که جایگزین‌های متفاوتی مانند بریکس و شورای همکاری شانگ‌های مجموعه‌های اقتصادی، انسانی، امنیتی و سیاسی بسیار بزرگی هستند که به چرخش به شرق و جنوب و چرخش به دوران غیرغربی کمک می‌کند که کشور‌هایی مثل عربستان بهتر بتوانند پروسه انتقالی از وابستگی به غرب و تبدیل شدن به یک کشور مستقل که می‌تواند در روابطش با غرب چانه‌زنی کند را طی کنند.

این دقیقاً همان کاری است که ایران می‌کند و منجر به این تحول شده که ۱۰ سال است که غرب مجبور است پای ایران بنشیند و درباره کوچک‌ترین خواسته‌هایش مذاکره کند و بعضاً ماه‌ها مجبور است با دیپلمات‌های ایران در شهر‌ها و کشور‌های مختلف صحبت کند و چانه‌زنی شود تا امتیازی بگیرد یا امتیازی بدهد؛ چیزی که قبل از این کشور‌های غربی انجام نمی‌دادند و سنت این بود که فقط بگویند چه کاری باید انجام شود و تنها زبان تهدید وجود داشت. ما در شرایطی هستیم که به‌طور ساختاری تغییرات انجام می‌شود. به دلیل همین تغییرات ساختاری، بعید است که رفتار کشوری مثل عربستان یک رفتار تاکتیکی زودگذر باشد. اینکه عربستان در آینده مسئله خود را با یک چانه‌زنی جدید با غرب بازتعریف کند امر عجیب و غلطی نیست و حق هر کشوری است که تلاش کند منافع خود را با بالا بردن قدرت چانه‌زنی بیشتر کند. بعد از بهبود روابط بین عربستان با ایران و سوریه، وزیر امور خارجه آمریکا در یک توئیت لحن جدیدی را نسبت به ریاض به کار گرفت که تا به حال چنین رفتاری از آمریکا نسبت به عربستان ندیده بودیم و ادبیات غالب واشنگتن در قبال این کشور همانی بود که ترامپ استفاده می‌کرد که اگر دو هفته شما را رها کنیم، نابود خواهید شد. این امر جدیدی است و نشان می‌دهد که عربستان هوشمندانه رفتار می‌کند و قدرت چانه‌زنی خود را نسبت به قبل بالا برده است و این شیرینی استقلال سیاسی چیزی نیست که محمد بن‌سلمان دوست داشته باشد به‌زودی از دست بدهد.

‌هرچند این واقعیت قابل انکار نیست که سیاست‌های ولیعهد عربستان در توسعه اقتصادی نیازمند تنش‌زدایی با ایران به‌منظور با ثبات‌شدن منطقه است، اما این تحلیل نیز وجود دارد که ریاض برای امضای توافق صبوری کرد تا در نهایت در شرایطی که تهران در ضعیف‌ترین حالت خود قرار گرفت، خواهان میانجی‌گری چین شد، چقدر این گزاره را نزدیک به واقعیت می‌دانید؟

عربستان هرگونه تلاشی که می‌توانست برای تضعیف ایران انجام دهد را عملیاتی کرد و به‌هیچ‌کدام از اهداف خود نه‌تن‌ها نرسید، بلکه نتایج عکس گرفت. ریاض خواست آمریکا از برجام خارج شود و شد و عربستان و اسرائیل دو کشور منطقه‌ای بودند که در این مورد خیلی پرکار بودند. با این حال خروج از برجام نه‌تن‌ها رفتار ایران را تغییر نداد، بلکه موجب شد ایرانی که سه، چهار درصد اورانیوم غنی‌سازی می‌کرد به توان غنی‌سازی ٨۴% برسد و آمریکا هم هیچ کاری نکند. همچنین کمپین فشار حداکثری نه‌فقط قدرت موشکی ایران را تضعیف نکرد، بلکه قدرت موشکی و پهپادی ایران به گفته و اعتراف خود غربی‌ها بسیار پیشرفته شده است.

در خصوص حمله به آرامکو هم شاهد بودید که به رغم آنکه عربستان انگشت اتهام را به سمت ایران گرفت، واکنش مورد خواست ریاض از سوی واشنگتن صورت نگرفت؛ موضوعی که عربستان و اسرائیل را به‌شدت نگران کرد که در نهایت امر آیا آمریکا می‌تواند به عنوان یک متحد قابل اعتماد باشد یا آمریکا امکان وارد شدن به جنگ با کشوری مثل ایران را دارد؟ آمریکایی که از طالبان شکست خورده که تکنولوژی ساخت یک تفنگ بادی را هم ندارد. به هر حال آمریکا و ناتو از طالبان شکست خوردند؛ پس چگونه می‌تواند با قدرتی که ماهواره به فضا پرتاب می‌کند، موشک‌ها و پهپاد‌های پیشرفته دارد و در آستانه اتمی شدن است، وارد جنگ شود؟

در نتیجه این تحولات بود که عربستان به این نتیجه رسید که رضایت و مخالفتش در مورد مسیری که ایران در پیش می‌گیرد تاثیرگذار نیست و بهتر است با چنین کشوری کنار بیاید و مسیر خودش را برود. اتمی شدن ایران مشکل عربستان نیست و بیشتر مشکل غرب است. ابرقدرت‌ها تاب و تحمل قوی شدن کشور‌ها در اقصی‌نقاط دنیا را ندارند چراکه قدرت‌شان را به چالش می‌کشند و این یک امر ریاضی‌وار است و هیچ کشوری دوست ندارد کشور دیگری قوی شود؛ حتی دوستانش! و به‌همین خاطر عربستان به این نتیجه رسید که مخالفتش و بهایی که برای رودررویی با ایران می‌پردازد در مقابل چیزی که به‌دست می‌آورد نه‌تن‌ها ناچیز است، بلکه خیلی چیز‌ها مانند امنتیش و امنیت سرمایه‌گذاری را از دست می‌دهد.

همه کشور‌ها علاقه‌مند هستند تا در یک منطقه توسعه و نفوذ داشته باشند و قوی باشند؛ مسئله این است که شکل توسعه‌طلبی چگونه باشد. چیزی که تا به حال از عربستان در روند جدید سیاست‌هایش شاهد بودیم این است که بر روی توسعه اقتصادی، علمی و صنعتی کار می‌کند و در مورد توریسم هم سرمایه‌گذاری کرده است. واسطه‌گری چین از آنجا حائز اهمیت است که رویکرد این کشور به جهان با رویکرد آمریکا متفاوت است. آمریکا مخصوصاً در خاورمیانه به‌طور تاریخی و سنتی یک رویکرد امنیتی داشته مثل امنیت اسرائیل، امنیت انرژی و امنیت عدم مهار کردن شوروی و الان امنیت مهار ایران و روسیه و هیچ‌وقت سرمایه‌گذاری‌های کلان آمریکا در سوریه، عراق و حتی مصر را ندیدیم. رویکرد دوم آمریکا این بود که یکی دو میلیارد دلار کمک کند و هر چه بگوید انجام دهند مثل مصر، اسرائیل و اردن که سالیانه میلیاردی بودجه می‌گیرند و این یک رویکرد کاملاً امنیتی است و اصطلاحاً قدرت سخت‌افزاری است و همیشه در خاورمیانه یا با جنگ مشکلاتش را حل کرده یا با کودتا، فشار سیاسی و تحریم.

چین این زبان و دیدگاه‌های مداخله‌گرایانه را ندارد و زبانش زبان تجارت است و به‌دنبال یک ثبات است که بتواند در آن منطقه و کشور‌ها سرمایه‌گذاری کند. اگر بخواهید در کشوری چندصدمیلیارد دلار سرمایه‌گذاری کنید لازمه‌اش ثبات است و نه دموکراسی یا حقوق بشر و لذا چین مانند کشور‌های غربی دیدگاه مداخله‌نگرانه ندارد و به همین دلیل رویکرد چین از لحاظ تئوریک می‌تواند منجر به ثبات صلح بیشتری باشد و لازمه رویکرد آمریکا ثبات صلح نبود و برای اینکه ایران را مهار کند، می‌توانست جنگ کند یا برای اینکه عراق را مهار کند جنگ یا کودتا کند یا تحریم‌های یک‌جانبه اعمال کند که شد و به نتیجه هم نرسید.

موضوعی که می‌تواند ما را خوشبین کند این است که شاید چین با رویکرد توسعه اقتصادی، علمی، صنعتی و سرمایه‌گذاری تغییر نوع ژئوپلیتیک در منطقه را رقم بزند. این امر از آنجا حائز اهمیت است که یکی از دلایل پرمنازعه بودن خاورمیانه این است که کشور‌های منطقه هیچ‌گاه درهم‌تنیدگی اقتصادی و منافع مشترک اقتصادی نداشتند و بخش بزرگی از آن‌ها صادرات نفت داشتند و به همین علت هیچ کشوری باهمسایه‌اش درهم‌تنیدگی و وابستگی و منافع مشترک اقتصادی نداشت. حال با این رویکرد جدید اقتصادی در منطقه این امکان وجود دارد که مصالح این کشور‌ها این را طلب کند که ثبات کشور همسایه به نفع اقتصادش است و ثبات و صلح می‌تواند به نفع‌شان باشد؛ چراکه سرمایه‌گذاری می‌کنند و بهتر است که سنگ‌اندازی نکنند؛ وقتی خانه خودشان از شیشه ساخته شده است. اتفاقاتی که افتاده بسیار ساختاری است و ریشه‌های تاریخی و ریشه‌های عمیق‌تری دارد و به همین سبب می‌تواند نتایج پایدارتری نیز داشته باشد.

‌امروز و پس از توافق پکن، شرایط ایده‌آلی برای ایران در منطقه شکل گرفته است؛ در میانه روند گفتگو‌ها میان ایران و عربستان، سفرای امارات و کویت به تهران بازگشتند و محتمل است که سفیر بحرین نیز در آینده نزدیک به دو سفیر قبلی بپیوندد. پس از سال‌ها شاهد تحرکات مثبت در روابط ایران و مصر هستیم و رهبران فلسطینی برای حل‌وفصل اختلافات داخلی خود به تهران مراجعه می‌کنند. این روند چهره‌آورد‌های دیگری برای ایران خواهد داشت؟

در منطقه فقط اسرائیل است که به لحاظ امنیتی می‌تواند رقیب ایران باشد. اگرچه اسرائیل تکنولوژی حمله و هجوم نظامی به ایران را ندارد، اما تنها تهدید خارجی منطقه‌ای برای ایران است. مهار اسرائیل بخش مهمی از دکترین دفاعی ایران است و ایجاد حلقه آتش در اطراف اسرائیل جزئی از مهندسی امنیتی ایران در منطقه بوده است. این امر زمانی حائز اهمیت است که اسرائیل یک قدرت اتمی و یک قدرت نظامی بزرگ و مورد حمایت بی‌چون و چرای آمریکا است؛ پس برای اینکه بتوانیم اسرائیل را مهار کنیم و حمله نظامی به ما نداشته باشد باید یک راهکار داشته باشیم و راهکارش جلوگیری از حمله اسرائیل به مراکز اتمی و مراکز نظامی کشور است.

از لحاظ امنیتی ایران توانسته متحدین نظامی خود را در اطراف اسرائیل بکارد؛ مثل حزب‌الله در لبنان، گروه‌های مسلح در سوریه و حماس در غزه و با بهبود روابط سیاسی‌اش با مصر در آینده می‌تواند این حلقه را تا حدود زیادی کامل کند؛ چیزی که اسرائیل به‌شدت از آن نگران است.

مطمئناً کشور‌های عربی تا به حال منتظر این بودند که تصمیم‌گیری عربستان درباره ایران چگونه خواهد بود. کشور‌های عربی به‌رغم تمام مشکلاتی که دارند در نهایت درباره خطر ایران و قوی شدن ایران متفق‌القول بودند و این از نظر تئوریک امری قابل فهم است و قدرتمند شدن هرکشوری برای کشور دیگر تهدید تلقی می‌شود و به همین علت همیشه باید تلاش کنند تا توازن قدرت را ایجاد کنند.

کاری که عربستان می‌کند این است که تلاش کند یک قدرت نظامی پایدار برای خود بدون وابستگی به قدرت‌های غربی ایجاد کند تا بتواند تا حد زیادی توازن قدرت را حفظ کند و این توازن قدرت می‌تواند در فهم تهدید بین ایران و عربستان بسیار مناسب‌تر باشد. تغییرات ریشه‌ای در منطقه منجر به این خواهد شد که بهبود روابط بین کشور‌ها در منطقه خیلی عمیق‌تر، سریع‌تر و پایدارتر ایجاد شود که هم، زمان‌بر است و هم عدم اعتماد بین کشور‌ها عمیق است و امری نیست که در یک شبانه‌روز تغییر کند و لازمه‌اش تلاش دوطرفه بین تمام قدرت‌های منطقه‌ای است تا ایجاد حس اعتماد انجام شود.

‌اگر بخواهم وارد موضوع جدید آسیب‌شناسی دیپلماسی منطقه‌ای ایران شوم؛ تا جایی که مرتبط با عربستان و کشور‌های حاشیه خلیج‌فارس می‌شود، دیپلماسی توانسته مسیر درست خود را پیدا کرده و دستاورد‌های ملموسی برای تهران داشته باشد، اما این ریل درست و مسیر مثبت در جایی که شاهد تضاد منافع و تداخل سیاست‌گذاری میدان و دیپلماسی متوقف‌شده هستیم و با صراحت می‌توان گفت که بعضاً فاجعه می‌آفریند؛ فرازونشیب روابط ایران با عراق و آنچه در روابط با افغانستان و حتی حوزه قفقاز شاهد آن هستیم، مصادیق همین تضاد است؛ این چالش را چگونه می‌توان مدیریت کرد؟

اصلاً این‌طور نیست که بگوییم سیاست خارجی باید انسجام و ثبات داشته باشد؛ سیاست کشور‌ها بسیار سیال، متغیر و گاهی متناقض است و این امری نیست که فقط خاص ایران باشد و اگر به سیاست خارجی آمریکا نگاه کنید تناقض خیلی زیاد و عدم انسجام در آن وجود دارد و چیز عجیبی نیست.

لازمه سیاست خارجی مخصوصاً برای کشوری مثل ایران در منطقه بسیار پیچیده‌ای مثل خاورمیانه به‌ویژه طی ٢٠ سال اخیر سیال بودن و متغیر بودن و امکان تغییر و انعطاف‌پذیری است و درست یا غلط بودنش امر دیگری است. یکسری ساختار‌های ثابت وجود دارد که تهران همیشه آن‌ها را مدنظر قرار داده و قرار خواهد داد؛ اما در منطقه‌ای که همه تحولات به‌سرعت در حال وقوع است، نمی‌توان یک سیاست منسجم داشت و نباید هم داشت.

این اولویت‌ها همیشه در حال تغییر هستند؛ برای مثال اولویت ایران در مورد افغانستان این بود که آمریکایی وجود نداشته باشد، ولی به این معنا نیست که ایران با طالبان هم خوب باشد؛ با این حال ترجیح می‌دهد که طالبان در افغانستان باشد به‌جای اینکه آمریکا باشد و این تناقض نیست. اگر الان طالبان هست و روابط جالب نیست نمی‌توانیم بگوییم ایران در سیاست خارجی خود شکست خورده چراکه اتفاقاً پیروز شده، چون آمریکا یک تهدید وجودی برای ایران است؛ ولی طالبان مجموعه‌ای است که در بدترین حالت می‌تواند اذیت‌کننده باشد.

اینکه در عراق چند نخست‌وزیر نزدیک به تهران باشند و یکی نباشد و کمتر یا بیشتر باشد، امری ساختاری نیست؛ اما از نظر ساختاری اولویت ایران این است که در عراق آمریکا وجود نداشته باشد؛ بنابراین اگر به‌طور ساختاری نگاه کنیم می‌بینیم با در نظر گرفتن همه جوانب ایران موفق عمل کرده؛ چراکه دیپلماسی در آخرین نقطه سیاست خارجی اهمیت دارد و باید مسائل امنیتی، سیاسی، اقتصادی، مسائل متغیر در روابط بین‌الملل و مسائل داخلی را مدنظر قرار داد و دیپلماسی یک وسیله برای اجرا کردن سیاست‌های کلی کشور یا یک نظام است و کاملاً درست است که وزارت خارجه تعیین‌کننده سیاست‌های خارجی یک کشور در هیچ جای دنیا نیست؛ مشکلات یا مسائل یک کشور درهم‌تنیده است و این درهم‌تنیدگی موجب می‌شود برای فهم بهتر و ایجاد یک سیاست‌گذاری کلان باید تمام موارد را مدنظر قرار داد؛ مخصوصاً در مورد کشوری مثل ایران که در یک مرحله انتقالی بسیار حساسی قرار گرفته است.

وقتی به دیدگاه‌های کارشناسی گوش دهید متوجه می‌شوید نظرات همه درست است و در عین حال نظرات‌شان ناقص است؛ یعنی یک دیپلمات به موضوع فقط از دید دیپلماتیک نگاه می‌کند و مسائل اقتصادی را مدنظر قرار نمی‌دهد و یک اقتصاددان فقط از نظر اقتصادی نگاه می‌کند، ولی مسائل امنیتی را مدنظر قرار نمی‌دهد و شخصیت امنیتی یا نظامی که درباره مسائل نظامی صحبت می‌کند، همگی درست و بجا است، اما برای مثال مسائل جامعه را مدنظر قرار نمی‌دهد؛ یعنی به این خاطر که از نظر روش‌شناختی همیشه وارد موضوعی می‌شویم که حقیقت نسبی از ابعاد مختلف دیده می‌شود و سبب می‌شود ابعاد دیگر دیده نشوند. چیزی که بهتر می‌تواند موضوع سیاست‌گذاری‌های خارجی یا داخلی ایران یا سیاست‌های بین‌المللی را برایمان بهتر یا روشن‌تر نشان دهد این است که تمام جوانب را مدنظر قرار دهیم؛ مثل دیپلماسی، نظامی‌گری، سیاست، امنیت، جامعه و خواسته‌های مردم همگی باید در یک قالب مدنظر قرار بگیرد و با در نظر گرفتن لازمه‌ها و اولویت‌های شرایط موجود تصمیم‌گیری یا تجزیه و تحلیل شود.

ارسال نظرات