صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۵۸۲۸۱
برای اولین بار در تاریخ معاصر روسیه باید با نیاز به همزیستی با اروپا به عنوان یک موجودیت روبرو شود نه آن که آمریکا عنصر اصلی در دفاع از اروپا با نیرو‌های هسته‌ای خود باشد.
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۴ - ۱۰ تير ۱۴۰۱

فرارو- هنری کیسینجر؛ وزیر امور خارجه و مشاور اسبق امنیت ملی امریکا در دولت‌های نیکسون و فورد. او نقش برجسته‌ای در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در فاصله سال‌های ۱۹۶۹ و ۱۹۷۷ میلادی ایفا کرد. در این دوره او پیشگام سیاست تنش زدایی با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود ترتیب برقراری روابط ایالات متحده آمریکا با جمهوری خلق چین را داد در آن چه دیپلماسی رفت و برگشت در خاورمیانه برای خاتمه دادن به جنگ یوم کیپور نام گرفت نقش داشت و برای قرارداد صلح پاریس مذاکره کرد که به درگیری آمریکا در جنگ ویتنام خاتمه داد. کیسینجر همچنین با سیاست‌های بحث برانگیزی، چون درگیر شدن آمریکا در کودتای ۱۹۷۳ شیلی، چراغ سبز نشان دادن به نظامیان آرژانتینی برای جنگ کثیف و حمایت آمریکا از پاکستان درجریان جنگ استقلال بنگلادش با علیرغم نسل زدایی بنگالی‌ها از سوی پاکستان مرتبط دانسته می‌شود.

هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق امریکا به تازگی با نشریه "اسپکتیتر" مصاحبه‌ای را انجام داده است. در ادامه پاسخ‌های او به پرسش‌های خبرنگار آن نشریه خواهد آمد:

هدف من از اظهارنظر اخیرم در داووس در این باره که "خط جدایی بین روسیه و اوکراین باید به وضعیت قبلی بازگردد، زیرا ادامه جنگ فراتر از آن نقطه می‌تواند آن را به جنگی نه برای آزادی اوکراین بلکه به جنگی علیه خود روسیه تبدیل کند" اشاره به این موضوع بود که پیش از آن که شتاب جنگ آن را از نظر سیاسی غیرقابل کنترل کند باید با اهداف جنگ روبرو شد. به نظر می‌رسد زلنسکی مفهوم و منظور سخنان من را متوجه نشده بود.

او در آخرین اظهارات خود اساسا آن چه را که من در داووس بیان کردم، پذیرفته است. او در مصاحبه با "فایننشال تایمز" در تاریخ ۷ ژوئن اساسا چارچوب اساسی‌ای که من مطرح کردم را پذیرفته است. چارچوب اصلی این است: سه نتیجه ممکن است برای این جنگ وجود داشته باشد هر سه آن نتایج هنوز تا حدی باز هستند. اگر روسیه در جایی که اکنون قرار دارد باقی بماند ۲۰ درصد اوکراین و بخش اعظم دونباس منطقه‌ای اصلی صنعتی و کشاورزی و نواری سرزمینی در امتداد دریای سیاه را فتح خواهد کرد. اگر در آنجا بماند با علیرغم شکست‌هایی که در ابتدا متحمل شد این یک پیروزی برای روسیه محسوب خواهد شد و نقش ناتو به اندازه نقش پیش‌تر تصور شده تعیین کننده نخواهد بود.

نتیجه دیگر این است که تلاش می‌شود روسیه را از سرزمینی که قبل از این جنگ به دست آورده بود از جمله کریمه بیرون برانند و در صورت ادامه جنگ موضوع جنگ با خود روسیه مطرح خواهد شد.

سومین نتیجه‌ای که در داووس ترسیم کردم و به نظر من زلنسکی اکنون آن را پذیرفته این است که اگر مردم آزاد بتوانند روسیه را از دستیابی به هر گونه فتوحات نظامی بازدارند و اگر خط نبرد به موقعیتی که جنگ شروع شده بازگردد آن گاه تجاوز فعلی به وضوح متحمل شکست خواهد شد. اوکراین به شکلی که در زمان شروع جنگ بود بازسازی خواهد شد: خط نبرد پس از ۲۰۱۴. مسائل باقی مانده را می‌توان به مذاکره واگذار کرد. این وضعیتی خواهد بود که برای مدتی منجمد شده باقی خواهد ماند. با این وجود، همان طور که در اتحاد مجدد اروپا دیدیم طی یک بازه زمانی می‌توان به آن دست یافت.

من در مورد این که نتیجه یک مذاکره باید چه باشد قضاوت نمی‌کنم. با این وجود، اگر متحدان اوکراین موفق به کمک به اوکراینی‌ها در بیرون راندن روس‌ها از سرزمینی که در این جنگ فتح کرده اند شوند باید تصمیم بگیرند که جنگ تا چه زمانی باید ادامه یابد. اگر جنگ همانطور که در داووس مطرح کردم به پایان برسد فکر می‌کنم این یک دستاورد قابل توجه برای متحدان اوکراین خواهد بود.

ناتو با افزوده شدن فنلاند و سوئد تقویت خواهد شد و امکان دفاع از کشور‌های بالتیک را ایجاد خواهد کرد. اوکراین بزرگترین نیروی زمینی متعارف را در اروپا خواهد داشت که به ناتو یا یکی از اعضای آن مرتبط است. با چنین روندی به روسیه نشان داده خواهد شد که با استفاده از ناتو می‌توان از تحقق ترس‌هایی که از زمان جنگ جهانی دوم بر سر اروپا وجود داشت جلوگیری کرد. برای اولین بار در تاریخ معاصر روسیه باید با نیاز به همزیستی با اروپا به عنوان یک موجودیت روبرو شود نه آن که آمریکا عنصر اصلی در دفاع از اروپا با نیرو‌های هسته‌ای خود باشد.

مشکل در رابطه چین و امریکا

فراتر از اوکراین، در مورد چین اخیرا سالگرد پنجاهمین سال بازدید من از چین در فوریه ۱۹۷۲ میلادی بود. رویکرد چین به سیاست متفاوت از رویکرد اروپاست و برای تحلیل مسائل باید این موضوع را درک کرد. رویکرد اروپایی توسط کشور‌های نسبتا کوچکی ایجاد شد که به تاثیر کشور‌های اطراف بر خود توجه کردند و بنابراین، نیاز به تعدیل مداوم توازن قوا داشتند.

تاریخ چین در طول هزاران سال، تاریخ کشوری بوده که در منطقه خود مسلط است. این وضعیت سبکی از سیاست خارجی را ایجاد کرده که در آن چینی‌ها به دنبال نفوذ خود از طریق دستاورد‌ها و عظمت رفتار خود هستند که در صورت لزوم توسط نیروی نظامی تقویت می‌شود، اما تحت سلطه آن نیست. بنابراین، تنظیم یک سیاست بلند مدت با چین به دو عنصر نیاز دارد: یکی قدرت کافی برای مسلط بودن و همزمان باور به مفهومی که در آن چین می‌تواند خود را به عنوان یک بازیگر برابر و به عنوان یک شرکت کننده در سیستم ببیند.

به نظر می‌رسد تلاش برای آغاز گفتگو میان امریکا و چین در جریان است. با این وجود، دولت بایدن معمولا آن را با بیانیه‌ای در مورد بی عدالتی‌های چین آغاز می‌کند. تاکید بر موضوع تایوان باعث ایجاد تقابل خواهد شد. نمی‌دانم از چنین بحث‌هایی چه نتیجه‌ای حاصل خواهد شد، اما در حال حاضر، فکر می‌کنم ما دچار مشکل شده ایم.

نگرانی درباره چشم انداز برنامه هسته‌ای ایران

در مورد مذاکرات هسته‌ای در جریان با ایران من هنوز تمام نگرانی‌هایی که درمورد توافق اولیه داشتم اکنون نیز دارم. واقعا هیچ جایگزینی برای حذف نیروی هسته‌ای ایران وجود ندارد. به هیچ وجه نمی‌توانیم در صورتی که ایران به سلاح هسته‌ای دست یابد انتظار صلح در خاورمیانه را داشته باشیم، زیرا پیش از آن که ایران به سلاح هسته‌ای دست یابد خطر اقدام پیشگیرانه اسرائیل علیه ایران زیاد است، زیرا اسرائیل نمی‌تواند منتظر عوامل بازدارنده باشد. این مشکل ذاتی بحران است.

بیان دستاورد‌های آدناور، دوگل و نیکسون در کتاب تازه

به تازگی کتابی درباره شش رهبر جهان از من چاپ شده است. تصمیم گرفتم کتابی در مورد رهبرانی بنویسم که زندگی خود را در ارتباط با آنان گذرانده ام رهبرانی سعی در شکل دادن به رویداد‌ها داشتند. من این کار را در شرایط تلاطم شدید انجام دادم. وقایع باید توسط رهبری جامعه تفسیر شود، جهت دهی شود و معنای فنی و راهبردی داشته باشد.

بنابراین، من فکر می‌کردم که می‌توان این کار را از طریق نگاه کردن به رهبران خاص انجام داد. من این شش نفر را انتخاب کردم، زیرا این فرصت را داشتم که هر یک از آنان را در عمل مشاهده کنم و در برخی از اقدامات آنان گاهی در سطح سیاستگذاری و همیشه در سطح بحث شرکت کنم. به نظرم رسید که اگر کسی بخواهد درک کند که برای شکل دادن به رویداد‌هایی که جامعه با آن مواجه می‌شود به روشی سازنده یا مفید چه چیزی لازم است تصویری از رهبران راه خوبی برای درک آن است.

در این کتاب من به "کنراد آدناور" صدراعظم اسبق آلمان اشاره کرده ام. زمانی که آدناور به صدراعظمی آلمان رسید ساختار اجتماعی، سیاسی و فلسفی کاملا فرو ریخته بود آن زمانی بود که کشور تحت اشغال به سر می‌برد زمانی که علاوه بر این، در تجربه آلمان ملی مدرن هیچ الگوی موفقی وجود نداشت که او بتواند از آن برای تثبیت اقتدار خود پیروی کند. بنابراین، او تا جایی که می‌توانست از سطحی نزدیک به صفر شروع کرد.

او جامعه‌ای از هم گسیخته را بر اساس دموکراسی احیا کرد. زمانی که آدناور آلمان را تصاحب کرد باید این کشور را به عنوان یک کشور اخلاقی برابر با سایر دولت‌هایی که با آن سر و کار داشت تثبیت می‌کرد. برای این کار او مجبور بود تقسیم آن، تجزیه برخی از صنایع آن و ایجاد تدریجی نهاد‌های دموکراتیک را بپذیرد.

او باید این کار را در فضایی انجام می‌داد که برخی از عناصر ناسیونالیسم سنتی هنوز وجود داشتند و به طور متناقض حزب سوسیال دموکرات که از مثبت‌ترین عناصر آلمان در دوره قبل بود تصمیم گرفت که هدف ملی در نظر گرفته شده را تایید کند. بنابراین، او مجبور به ساختن یک کشور و مشروعیت در داخل کشور و پذیرش آن از سوی سایر جوامع اروپایی بود. او این کار را از طریق شخصیت اش، از طریق قدرت اش و به طور متناقض از طریق فروتنی اش انجام داد. در یکی از سخنان خود در پارلمان آلمان او فریاد زد:"به نظر شما چه کسی در جنگ شکست خورد؟ " این سخنی نیست که رهبران معمولا بیان کنند!

در کتاب از دوگل گفته ام. دستاورد بزرگ او این بود که توانست عظمت فرانسه را با رفتاری که او را به ویژگی غالب تبدیل می‌کرد تجسم بخشد.

پس از بازگشت او به فرانسه نیرو‌های بزرگی بودند که مقاومت را رهبری کرده بودند احزاب تاسیس شده بودند و او در خاک فرانسه ناشناخته بود. در ابتدا مردم او را نمی‌شناختند، زیرا او را تنها به عنوان یک صدا در بی بی سی می‌شناختند. با این وجود، چنان اقتدار اخلاقی ایجاد کرده بود که می‌توانست به پاریس برسد و در واقع حکومت را بدون درخواست صریح به دست بگیرد.

سپس او این قدرت درونی را داشت که ظرف یک سال پس از دستیابی به آن چه که برای آن جنگیده بود، و برای آن رنج کشید استعفا دهد. او سپس ۱۳ سال در تبعید بود و بازگشت و توانست مشکل الجزایر را حل کند و فرانسه را با اصرار بر ظرفیت هسته‌ای برای آن کشور به عنوان یک کشور همطراز با بریتانیا البته بدون همان احساس رابطه خاص بریتانیا با آمریکا تثبیت کند. اجرایی تماشایی بود. سیاست خارجی فرانسه هنوز به شدت بر اساس سنت‌های گولیستی شکل می‌گیرد.

من در کتاب از نیکسون و عملکرد او تا حد زیادی دفاع کرده ام. او دریافته بود زمانی که دو دشمن چین و روسیه را دارید باید تلاش کنید تا دریابید آیا می‌توان اختلافات آنان را کشف کرد یا خیر. بنابراین، او باعث ورود چین به نظام سیاست جهانی شد. پس از آن، برای نزدیک به دو دهه ما امریکایی به هر یک از آن دو کشور (چین و روسیه) بیش‌تر نزدیک بودیم تا آنان به یکدیگر.

بنابراین، هر یک از آنان مجبور شدند رقابت خود را با شریک ایدئولوژیک خود در نظر بگیرند. در حوزه خاورمیانه، نیکسون موفق شد روند صلح را که تلاشی واحد تلقی می‌شد به یک رویکرد گام به گام تقسیم کند که از آن مجموعه‌ای از توافق نامه‌های صلح پدید آمد. این امر به آمریکا اجازه داد نقشی را که بریتانیا پیش از بحران سوئز ایفا کرده بود به عنوان شکل دهنده سیاست ایفا کند.

در پایان دوره او آمریکا نقش اصلی را ایفا می‌کرد. بنابراین، او مدافع قوی دفاع از امریکا بود با این وجود، در عین حال حامی مذاکرات کنترل تسلیحات محسوب می‌شد، زیرا می‌خواست نیاز به مقابله با ظرفیت نابودی بشریت را حفظ کند. هم چنین، نیکسون می‌خواست از این مذاکرات به عنوان وسیله‌ای برای درس دادن به دشمن استفاده کند، اما پیش شرط آن این بود: عزم بزرگ در هنگام به چالش کشیدن؛ بنابراین او شجاعت داشت که نیرو‌های مان (امریکایی ها) را در بحران اردن در سال ۱۹۷۰ و در بحران خاورمیانه ۱۹۷۳ در حالت آماده باش قرار دهد.

عوامفریبی بزرگترین خطر برای آینده دموکراسی

بزرگترین مشکل ان است دیگر رهبرانی در قد قامت شش رهبر ذکر شده در کتابم را نخواهیم داشت. این یک خطر بزرگ است، زیرا بدان معنی است که هر عوامفریبی که بتواند از رنجش‌های فوری سوء استفاده کند می‌تواند به نفوذ نامتناسبی دست یابد. این بزرگترین مشکل برای آینده دموکراسی است. رهبران بزرگ باید جامعه خود را درک کنند و به آن ایمان داشته باشند. اما آنان هم چنین باید بتوانند از آن فراتر رفته و جامعه را از جایی که در آن قرار دارد به جایی که هرگز نبوده هدایت کنند. من به طور غریزی طرفدار این باور هستم که آمریکا با همه شکست هایش نیروی خوبی در جهان بوده و برای ثبات جهان ضروری است.

برچسب ها: جنگ اوکراین
ارسال نظرات
ناشناس
۱۹:۲۲ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۰
البته خیلی از ترورها در دنیا را خودش برنامه ریزی کرده.. هر کس با سیاستهای آمریکا همسو نمیشد از صحنه روزگار پاک شد تا دنیا سیاستمداران آمریکایی داشته باشد
حمید
۱۶:۰۴ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۰
اختیار دست کیسینجر باشه میگه اوکراینو کامل بدین روسیه تایوانم بدین چین تا همه چی حل بشه