حمید دباشی؛ فرهنگ جوامع مستعمرهنشین، یعنی فرهنگ مردمانی که از دوردستهای جهان میآیند و بر ساکنین اصلی قلمرویی پهناور یا کوچک غلبه میکنند و دولتی پادگانی حول خود تشکیل میدهند، امراض و انسانگریزیهایی دیرپا و زائلنشدنی در خود دارد. نه اینکه مردمان انگلیس، فرانسه، ترکیه، هند یا چین معضلات دیرپای خود را نداشته باشند؛ دارند، اما معضلاتشان خاستگاههای دیگری دارد.
یکی از کارهایی که از مستعمرهنشینان سر میزند این است که چنان رفتار میکنند که گویی خود، ساکنین بومی سرزمینهاییاند که با خشونت فتح کردهاند و بر آنها که پس از خودشان میآیند، داغ «مهاجر» میزنند. مشغول تاریخنگاری غریب و تملکخواهانهای میشوند تا خود و جهان را قانع سازند که دعوی شان بر سرزمینی که ربودهاند برحق است.
این مستعمرهنشینان که خوب میدانند خاستگاههاشان چه اندازه نوپدید است، هرگاه در آگاهی انتقادی از کیستیها و چیستیها در سرزمینی که مدعی تملک انحصاریاش هستند خیزشی رخ میدهد، خود را در معرض تهدید احساس کرده و رفتارهای عجیبی بروز میدهند.
امروزه در این مستعمرهنشینی که با نام ایالات متحده آمریکا میشناسیم، دقیقا همین اتفاق درحال رخدادن است. مکرر پیش میآید که آدم در این مرزوبومِ غریب چشم باز کند و ببیند که این مستعمرهنشینان ذاتا نژادپرست، بر سر یک کلمه، یک شعار، یا هر چیز دیگری که در نظرشان ممکن است مثل طلسمی جادویی، اسطورههای خاستگاهیشان را ناگهان و برای همیشه مشروعیتزدایی کند، بنای داد و بیداد گذاشتهاند.
موردِ این روزها «نظریه انتقادی نژاد» است که البته با علاقه وسواسگونه غریبی که به مخففنگاری دارند نامش را CRT گذاشتهاند. درحالحاضر CRT به چشمشان کفرگویی است، دشنام است، تازهترین هجمهای است که به تصوری که از خودشان دارند و به «سرزمین مادری»شان، وارد آمده است. خب، این نظریه انتقادی نژاد دقیقا چیست؟ اهمیتی هم ندارد که چیست. همان چیزی است که دونالد ترامپ میگوید. معنای بدی دارد.
معنایش این است که سفیدپوستها در خطرند. معنایش این است که اگر آمریکاییها بار دیگر ترامپ، یا جمهوریخواه دیگری به همین اندازه مرتجع و نژادپرست را به ریاستجمهوری انتخاب نکنند، سیاهپوستها، لاتینها، فمینیستها، مارکسیستها، یهودیها، مسلمانها و تراجنسیتیها و همه آن کمونیستهای بیخدا میآیند و کشورشان را تصرف میکنند.
نظریه انتقادی نژاد – یک مکتب فکری که نهادهای ایالات متحده آمریکا را ذاتا نژادپرست و نهادهایی میداند که ماهیتا برای تداومبخشیدن به برتری سفیدپوستها بنا شدهاند – اگر به خاطر ترامپ و جنگافروزی متعصبانه تمامعیارش برای انتخاب مجدد در دور دوم ریاستجمهوری نبود، یک مشغولیت دانشگاهی به کلی گمنام باقی میماند. اینکه امروزه نظریه انتقادی نژاد به موضوع بحث در آمریکا بدل شده است، صرفا به این خاطر است که ترامپ تصمیم گرفته به آن حمله کند؛ چراکه نژادپرستیِ چارهناپذیر او و هوادارانش را افشا میکرده است.
در سپتامبر ۲۰۲۰ که ترامپ در اغلب نظرسنجیها از جو بایدن عقب بود، «اداره مدیریت و بودجه» فرمانی به این شرح صادر کرد: «به همه دفاتر دستور داده میشود برای شناسایی هرگونه قرارداد یا هزینهکرد مرتبط با آموزشهای راجع به «نظریه انتقادی نژاد»، «امتیازات نژادی سفیدپوستان» یا هر اقدام آموزشی یا تبلیغی دیگری که میآموزد یا از آن چنین بر میآید که ایالات متحده آمریکا ذاتا کشوری نژادپرست یا خبیث است یا این یا آن نژاد یا قومیت ذاتا نژادپرست یا خبیث است، اقدام کنند»؛ که اینطور؛ اگر حقیقت را بگویید و ریشههای ساختاری نژادپرستی در این کشور را افشا کنید، به دردسر میافتید و دولت فدرال سراغتان میآید.
البته استفاده از امکانات دولت فدرال و قدرت عظیم آن برای آنکه سروته هرگونه اندیشیدن انتقادی را هم آورند، با ترامپ شروع نشد. نزدیک به دو دهه پیش، صهیونیستهای آمریکایی از همین تاکتیک برای بهمحاکمهکشاندن و خاموشکردن صدای منتقدان اسرائیل در دانشگاههای ایالات متحده آمریکا استفاده کردند. آماج حملاتشان در آن زمان ادوارد سعید و تحقیقات دانشگاهی انتقادی مرتبط با وی بود.
مایکل گلدبرگ در وبسایت Salon شرح میدهد که در اکتبر ۲۰۰۳ مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا «با رأی مخفی اکثریت نمایندگان لایحهای را به تصویب رساند که بنا بر آن میشد دانشکدههای مطالعات بینالملل را ملزم ساخت یا پشتیبانی بیشتری از سیاست خارجه آمریکا نشان دهند یا ریسک محرومیت از تأمین مالی فدرال را بپذیرند.
تصویب این لایحه متعاقب چند جلسه رسیدگی در تابستان آن سال به انجام رسید. در آن جلسات، اعضای کنگره به شهادتی درخصوص تأثیر مخرب ادوارد سعید فقید در دانشکدههای مطالعات خاورمیانه - که قلمروهای بسته آمریکاستیزی فرومایه توصیف میشدند - گوش سپردند».
همان نیروهایی که تلاش کردند تحقیقات دانشگاهی مرتبط با ادوارد سعید را ممنوع کنند – و نهتنها این برنامهها بلکه هر شکلی از اندیشه انتقادی را که افشاکننده ریشههای بیعدالتی بنیادینی هستند که آمریکا و جهان را زمینگیر ساخته است– حال توجهشان به نظریه انتقادی نژاد معطوف شده است.
نظریه انتقادی نژاد، که ایدهاش از مدتها پیش وجود داشته است، بر آن است تا نیروهای اجتماعی بنیادینی که طرح نژادپرستی را ریختهاند افشا کرده و برچیند، بیآنکه اجازه دهد نژادپرستی به کنشهای منفرد نژادپرستانه که نمودهای روزانهاش را در امثال ترامپ، نتانیاهو، ماکرون یا بوریس جانسون میبینیم، تقلیل یابد.
این گزاره که نظامهای حقوقی، سیاسی و حتی آموزشی، در زمره نیروهای ایدئولوژیک دستاندرکار ابقای ساختار طبقاتی یک جامعهاند، البته بسیار پیش از نظریه انتقادی نژاد وجود داشته است و خاستگاهش دستکم به ایده «هژمونی» نزد نظریهپرداز مارکسیست برجسته ایتالیایی، آنتونیو گرامشی و پیش از او به نوشته پایهگذار مارکس در باب «ایدئولوژی آلمانی» بازمیگردد. میتوان خاستگاهش را در نیچه پی گرفت و بسیار پیش از آن در مواجهه مثالزدنی تراسیماخوس با سقراط در نخستین دفتر جمهور افلاطون که در آن تراسیماخوس با تعریفکردن «عدالت» بهعنوان اراده قدرتمندان، استدلالهای سقراط را بر هم میزند.
منظور آنکه دانشپژوهانی که به نظریه انتقادی نژاد مشغولاند نه مبدع اندیشیدن انتقادیاند و نه نخستین کسانی که آن را برای کالبدشکافی نژادپرستی به خدمت گرفتهاند. اهمیت نظریه انتقادی نژاد در این برهه خاص از تاریخ آمریکا به این است که یک روند پابرجای کار نظری حال در یک جنبش اجتماعی عظیم به نام «جان سیاهان مهم است» حضور یافته و به آن شکل بخشیده است. این دیالکتیک ثمربخش بین نظریه دانشگاهی و خیزش اجتماعی تودهای، همان چیزی است که حافظان اوضاع کنونی را که با چنگ و دندان برای محافظت و نگهداشت امتیازات نژادی و طبقاتیشان میجنگند ترسانده است.
آنها که خود را «سفیدپوست» میشناسند، مایلاند آن امتیازهایی را که به صرف «سفیدپوست» بودن ازشان بهرهمند شدهاند، محافظت کرده و با هرگونه آگاهی انتقادی از هراسافکنیای که آنها به نحوی نظاممند و منسجم بر کسانی که در انقیاد قدرتشان هستند اعمال میکنند، یکجا مقابله کنند.
چگونگی مطرحشدن نظریه انتقادی نژاد چندان تفاوتی با معروفشدن و مورد بحث قرار گرفتن سایر جنبشها و حوزههای دانشگاهی ندارد. یک نقطه عطف در پذیرش گسترده نظریه انتقادی نژاد انتشار کتاب «نظریه انتقادی نژاد: یک معرفی» نوشته ریچارد دِلگادو و جین استفانیک در سال ۲۰۰۱ بود که خاستگاهها، مضامین کلیدی و صاحبنظران پیشگام در این حوزه را به تفصیل شرح داده و معرفی میکرد. در چاپهای بعدی کتاب، مؤلفان بازنگریها و بروزرسانیهایی انجام دادند تا تحولات اخیر نیز پوشش داده شوند.
نظریه انتقادی نژاد نیز مثل حوزههایی، چون الهیات رهاییبخش، یا مطالعات فرودستان یا مطالعات پسااستعماری، نه علت واقعیتهای اجتماعی کنونی بلکه واکنشی به آنها است – واکنشی است به این واقعیتهایی که نیازمند مفصلبندیهای تاریخی و نظری هستند. قطع حمایتهای مالی یک حوزه مطالعاتی و سانسورکردن یا شیطانی جلوهدادنش، آن شرایط اجتماعیای که در اصل مولد آن حوزه مطالعاتی بودهاند را از میان برنمیدارد، بلکه برعکس، گواهی است بر اهمیت و مشروعیت آن.
این واقعیت را در نظر بگیرید که جمهوریخواهان مجلس سنا آمریکا بهتازگی به ممانعت از یک مصوبه عمده که هدفش تأمین حق رأی آمریکاییهای غیرسفیدپوست بود، رأی دادهاند. آنها با این کار راستی و درستی نظریه انتقادی نژاد را به اثبات رساندند. این جنگ طبقاتی است، جنگ طبقاتی ثروتمندانی که علیه فقرا بسیج شدهاند، با یک رنگ و بوی خاص نژادی.
جمهوریخواهان هماکنون حذف حمایت مالی از مطالعات نژادپرستی را فعالانه در دستور کار قرار دادهاند. اخیرا، دان بیشاپ، نماینده کارولینای شمالی، آنچه را خود «قانون توقف CRT و قانون مبارزه علیه آموزش نژادپرستانه در ارتش» مینامد، پیش نهاد. بیشاپ در یک مصاحبه مطبوعاتی توضیح داد که این قوانین در صورت تصویب «استفاده از حمایتهای مالی فدرال برای ترویج و آموزش نظریه انتقادی نژاد (CRT) را ممنوع کرده و همچنین مانع از این خواهد شد که اعضای ارتش در معرض آن قرار گیرند».
بیشاپ مدعی است که «نظریه انتقادی نژاد، برای روح و روان ملت ما مثل سم است. این ایدئولوژی مخرب هیچ جایی در نهادهای آمریکا ندارد و لایحههای پیشنهادی من کمک خواهد کرد تا مطمئن شویم حکومت ما منابع خود را صرف ترویج آن نمیکند». به زعم او دولت بایدن از «چپ رادیکال» کمک و خط میگیرد و «متعهد شده که این پروپاگاندای نئومارکسیستی را در کلاسهای درس ما، محلهای کار و حتی ارتش ترویج کند».
این سیاستمداران قدرتمند جمهوریخواه بالاخص مدارس دولتی را هدف گرفتهاند، چون در آنجا است که معمولیترین آدمهای طبقات پایینتر و متوسط و بچه هاشان در تماس مستقیم با اهالی محلات فقیرتر قرار دارند. آنها از اینکه مدارس خصوصی و محلههای ثروتمند در معرض «ایدههای رادیکال» قرار گیرند، بیمی ندارند؛ چون ثروت آنها و امتیازاتشان آنچه را آموختهاند، کمرنگ و رقیق میسازد. اما در محلههای طبقه متوسط و طبقه پایین و مدارس دولتی، این ایدهها همآوا با واقعیتهای زندگی دانشآموزان و والدین و معلمهایشان است و پیامد آن دگردیسیای است که به آگاهی انتقادی مردم میانجامد.
شیطانی جلوهدادن، بازخواست رسمی، سانسور، قطع حمایت مالی و حتی جرمانگاری نظریه انتقادی نژاد، نژادپرستی نظاممندی که ریشه دوانده و به شاخهها و میوههای تلخِ تاریخ و واقعیتهای جاری این کشور رسیده است را از میان برنمیدارد. اگر به سرپیچی از نژادپرستی اجازه استدلالورزی و به بیان درآوردن خود را ندهید، به جایش آواز خواهد خواند، خواهد رقصید و جیغ خواهد زد، اعتراض خواهد کرد و در خیابانها و میادین این کشور و هر کشور دیگری راهپیمایی خواهد کرد؛ چراکه واقعیات همواره با سرسختی و دلیری، به پیشواز هر نظریه حقیقی برخواهند خواست.
مترجم: خسرو آقایی
منبع: الجزیره