راننده که همراه همسر و فرزندش در ماشین نشسته، با ماسکی روی صورت از دلایل رفتن به شمال میگوید؛ دقیقاً زمانی که دولت و وزارت بهداشت با وضع قوانین سفت و سختی قرار بود اعمال محدودیتهای تازهای را از اول آذر اجرایی کنند. مرد پشت فرمان از فصل کاشت درخت میگوید و اجبار به ماندن دو هفتهای در خانهاش، لابد محصور بین درختانی که هر سال میکارد. خبرنگار از او میپرسد برای این سفر حاضر است ۵۰۰ هزار تومان جریمه بشود؟ مرد رو به دوربین مصمم به اجرای تصمیم میگوید: «بالاخره کاری است که دارم انجام میدهم و جریمهاش را هم پرداخت میکنم.»
به گزارش ایران، جادههای منتهی به شمال کشور دقیقاً تا آخرین لحظات اعمال محدودیتها بار ترافیکی سنگینی را تجربه کرد. طبق معمول مسئولان اظهار تأسف کردند و مردم در شبکههای اجتماعی از اینکه بعد از ۹ ماه و کشته شدن هزاران نفر بر اثر ابتلا به کووید ۱۹ هنوز عدهای رهسپار جاده میشوند تعجب کردند.
آنها مسافران جادهها را افراد بیخیالی قلمداد کردند که جان کادر درمان برای آنها هیچ اهمیتی ندارد. اما واقعاً دلیل این حجم از مسافرت چیست؟ چرا در هر بزنگاهی بخشی از ساکنان تهران فرار را بر قرار ترجیح میدهند حتی اگر قرار باشد یک میلیون جریمه شوند یا جان خود و خانواده را به خطر بیندازند؛ چه تصادف باشد، چه کرونا.
تهران با انبوهی از مشکلات شهری دست به گریبان است، البته این حرف تازهای نیست، ترافیک و آلودگی هوا و فشارهای اقتصادی، شکاف طبقاتی و یک لیست ساده دم دستی است با پیچیدگیهای مخصوص زندگی در یک کلانشهر بی در و پیکر؛ شهری که از روزهای اول شکل گرفتن هم کم و بیش با همین مشکلات روبه رو بوده است.
این مشکلات تمام ناشدنی، حالا تبدیل به خصوصیات تهران شدهاند؛ خصوصیاتی که یعقوب موسوی جامعه شناس معتقد است تهران را تبدیل به مکانی کرده که هیچ تابآوری در آن دیده نمیشود: «تهران شهر تابآوری نیست و به همین دلیل به محض اولین مخاطره، همه میخواهند از آن فرار کنند. تهران مستعد مقاومت نیست و شهری است سست بنیاد در رابطه با کنترل ایمنی برای مردم.»
زندگی در آپارتمانهای کوچک یکی از دلایل بروز مشکلات خانوادگی در دوران قرنطینه است. ابتدای سال و در نخستین تجربه قرنطینه، بسیاری از روان شناسان از بروز اختلافات خانوادگی گفتند که بهدلیل نبود حریم شخصی و حضور طولانی مدت اعضای خانواده در خانههای کوچک اتفاق میافتد.
موسوی هم یکی از دلایل گریز مردم به سمت شهرهای شمالی کشور را فرار از محیط تنگ و تلاش برای رسیدن به فضایی بیشتر میداند: «زندگی آپارتمانی معضلات عاطفی و روحی ایجاد میکند و به همین دلیل بخشی از پایتخت نشینها ترجیح میدهند به خانههای بزرگتری که در شمال کشور دارند بروند یا به بهانه گرفتن ویلا یا سر زدن به فامیل، لااقل چند روزی از مخمصه تهران خلاص شوند و آرامش را در خانههایی با حیاط بزرگ و فضاهای بزرگ و خلوتتر شهری که امکان ازدحام را کمتر میکند، تجربه کنند؛ جایی که بدون شلوغی بتوان چند ساعتی بخصوص کودکان را بیرون از محیط بسته خانه به گردش برد.»
موسوی معتقد است مسدود کردن جادهها و جریمه، راه کامل و بازدارندهای برای مردم به تنگ آمده از تهران نیست. او رفتن به شهرهای دیگر را از نگاه آن بخش از مسافران نوعی انتخاب عاقلانه میداند که برای رهایی از ازدحام و شلوغی تهران گرفته میشود: «از نظر من، چون حضور در تهران و رفت و آمد باعث ابتلا به کرونا شده و میشود، یکی از راه حلهایی که به ذهن مردم رسیده خروج از تهران است تا از این طریق تردد کمتری در شهر داشته باشند.»
او با اشاره به تذکرات مکرر مسئولان بهداشت که از مردم خواسته بودند از رفتن به پاساژها و مراکز خرید خودداری کنند، میگوید: «متأسفانه این تذکرات با روح زندگی در تهران مغایرت دارد و حضور در تهران با نرفتن به مرکز خرید و مکانهای همواره شلوغ شهر جور در نمیآید. مردم مطلع هستند و باید بپذیریم آنها اگر مجبور نباشند با پای خود به مهلکه نمیروند. تجربه زیسته ما در این ۹ ماه نشان داده است هر چقدر فضای شهر خلوتتر و کم تراکمتر باشد، خطر ابتلا کاهش پیدا میکند، اما تهران مستعد ازدحام و تجمع است.»
موسوی انتخاب جمعی مردم را تصمیم غلطی نمیداند، چون از نظر او زندگی مردم در تهران «زیستی اضطراری» است: «در واقع انتخاب زندگی در تهران به نوعی انتخاب از روی اجبار است، چون مردم از روی رضایت و امنیت این شهر را برای زندگی انتخاب نکردهاند.»
زندگی مردم در تهران برای بخش بزرگی از این شهر انتخابی از روی علاقه نبوده است. توسعه تمرکزگرای کشور بیشترین فرصتهای شغلی و معیشتی را در این شهر انباشته و به اعتقاد برخی جامعه شناسان تهران را به «شهر سوداگری» یا شهر تجارت تبدیل کرده و غلبه رنگ و بوی کار و تجارت چنان تند و غلیظ شده که جایی برای زندگی آرام باقی نگذاشته است؛ بنابراین توسعه تهران با خلوتتر شدن بقیه مناطق کشور ارتباط مستقیم دارد. حال، اما این شهر با خصوصیاتی که گفته شد و با انبوهی از فشارهای روانی که بر ساکنان این تجارتخانه بزرگ وارد میکند، چه تلاشی برای کاستن از صدمات آن انجام شده است؟ آیا برای نخستین مشکل یعنی مسکن شهروندان کاری دقیق صورت گرفته است؟
مرتضی دیاری پژوهشگر شهری میگوید: «تا پیش از دهه نود و بخصوص اواسط این دهه، لااقل طبقه متوسط میتوانست با هزینه معقولی به تفریح و سفر برود، اما با افزایش هزینه سوخت، تعمیرات اتومبیل، هزینه هواپیما و حمل ونقل عمومی دیده میشود که از تعداد و کیفیت این سفرها کاسته شده است. وقتی اینها را کنار هم میگذاریم و در کنار مشکلات مسکن قرار میدهیم، متوجه دلیل این حجم انبوه از مسافرانی که با کوچکترین تعطیلی درحال فرار از تهران هستند، میشویم.»
وی میگوید: اقشاری از طبقه متوسط وقتی نتوانستند بهدلیل افت و خیزهای اقتصادی، از پس هزینه مسکن و سفر بربیایند، تصمیم به سرمایهگذاری کوچکتر و جذابتر در شمال کشور گرفتند؛ یعنی خرید ویلا در سواحل خزر که هر دو مشکل را میتواند به شکلی مرتفع کند؛ یعنی هم مسکن و هم تفریح: «در واقع طبقه متوسط شهری تهران، از این طریق هم مکانی ثابت برای تفریح پیدا کرد و هم امکانی برای سرمایهگذاری در مکانی خوش آب و هوا و فضایی بزرگتر و هم صرفهجویی در هزینههای سفر. بعلاوه فرار از فلج شدگی در برابر حمله نور، رنگ و صدا که بحث مهمی در روان شناسی اجتماعی است.
درواقع حجم انبوه رنگ، نور و صدا میتواند حسگرهای فرد را به واکنش دفاعی وادار کرده و آنها را خاموش کند. در این هنگام فرد در خود فرو میرود و به اطراف توجهی نمیکند. این جمله را احتمالاً زیاد شنیدهاید که فلانی از وقتی به تهران رفته قیافه میگیرد و حالی از ما نمیپرسد. درواقع آن آشنایان یا فامیل شهرستانی نمیدانند که او دچار نوعی بیماری درخود فرورفتگی شده است. این بیماری اغلب بهصورت اشتیاق به فرار از کلانشهری مثل تهران خود را نشان میدهد.»
میتوان اینطور نتیجه گرفت که ریشه مسافرتهای دوران قرنطینه تنها در خوش آب و هوا بودن شمال یا ناآگاهی مردم نسبت به مخاطرات این سفرها نیست بلکه پایین بودن کیفیت زندگی و رفاه برای همه اقشار جامعه در تهران است که به این دست رفتارها منجر میشود. مردمی که نتیجه سالها برنامهریزی شهری را در زندگی خود احساس نکردهاند حالا با تصمیمی فردی سعی دارند آنطور که خودشان فکر میکنند بهتر است گریزگاهی برای رهایی از مشکلات بیابند. شاید بتوان در نگاه اول این رویکرد را نوعی بیمسئولیتی دانست، اما بازتاب برخورد با واقعیت زندگی در تهران برای همه مردم به یک شکل نیست.
فرقی نمیکنه علت تعطیلی چی باشه
چهل سال فرصت بود که مسئولین تدابیری بیندیشند (در صورت داشتن قدرت تفکر) که به این شکل امکانات در یکجا متمرکز نشود و استانهای سیستان و خوزستان و بوشهر و ... به این شدت محروم نباشند
ولی نه تنها کار اقتصادی انجام نشد، بلکه زدند تمام منابع طبیعی و محیط زیست رو هم نابود کردند
دوری نیست که نصف بیشتر ایران کویر شود
پس جاذبه تهران چیست که همه را به خود میخواند ؟
وگرنه همه مردم همین نظرات رو تو ذهن خودشون دارن.
چه کنم از این جهل ملال انگیز؟
اینها تهرانی های با کلاس هستند که به بقیه میگن شهرستانی و تشریف میبرن دهاتشون