صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۸۴۰۵
به مناسیت روز معلم
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۸ - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹
قدرت مظاهری؛

_ می‌بینی اینو عموجان؟ ببین چی نوشته! می‌تونی بخونیش؟ منوچهر چی چی؟

_ این قابه رو ببین. فرنگیس. سال پنجاه و هفت پنجاه و هشته! توی ناساس حالا آمریکا. یکی بهم گفت: چن وقت پیش.

_ این خودنویسه. نمی‌نویسه دیگه، ولی نگهش داشتم. پوکه شو نگه داشتم. حالا شده تیمسار. تیمسار دریادار. گاهی وقتا می‌بینمش توی تلویزیون.

_ ببین این یکی رو. قرآن خطی. دیده بودی تا حالا؟ یه پسره بود بابابزرگش خوشنویس بود. اینو آورد برام. سالای شصت شصت و یک بود گمونم. مصطفی بود اسمش.

_ یا این مثلا. این پیپه. ارژنگ خاکزاد. از اون تخسای روزگار بود. راننده تریلیه حالا. چن سال پیش یه بار سیمان آورده بود کنار مسجد خالی کنه. گفت: پیپه رو از باباش بلند کرده بود اون وقتا. میشه سال شصت و چهار شصت و پنج حدودا.

_ اینو نازنین آورد. نازنین رنجبر. دوم ادبی. یه ساعت جیبیه که قطب‌نما هم میشه. ببین، اینجوری. رفت. رفت اون ور آب. شعرای فروغ و شاملو رو می‌خوند عینهو بلبل ...
 
اینا دیالوگای من و یه آشنای نزدیکه که سالیان خیلی دور معلم بوده. یه معلم ساده‌ی ادبیات که هنوز که هنوزه به عشق حافظ و سعدی و مولانا زنده‌اس و به قوت شاهنامه رو پاهاش استوار وایساده. هروقت می‌رم یه سر بزنم بهش، دستمو می‌گیره می‌بره توی اتاق مطالعه‌اش و کلی یادگارای ایام تدریس و هدایایی رو که شاگرداش بمناسبت روز معلم دادن بهش، یکی یکی نشون می‌ده بهم.
 
با هرکدوم از هدایا هم جون می‌گیره. زنده می‌شه و با یاد صاحبش یه نور خاص می‌دوه توی مردمک چشماش. انگار با دیدن هرکدوم از هدایا و لمس اسم صاحبش، برمی‌گرده به روزای جوونی و سرخوشی و سرزندگی! اسم و امضای آدمای توی هدایا، زنده‌اش می‌کنن. جون می‌دن بهش. جوونش می‌کنن. به وجدش می‌آرن و یه خون تازه میفرستن توی رگاش ...

چن سالی می‌شه که والدین مدرسه‌های پسر و دخترم گروه‌های مجازی راه می‌ندازن و یه شماره کارت چن رقمی می‌دن و از بقیه می‌خوان یه مبلغ پیشنهادی رو واریز کنن به کارت تا با تجمیع مبالغ واریزی، چن تایی کارت هدیه بگیرن و تقدیم کنن به معلمای مدرسه. چیزی که دیگه نه روحی داره و نه اثر و خاطره‌ای باقی می‌مونه ازش. نهایتش می‌شه دو تا مرغ یا چهار کیلو پیاز و سیب زمینی یا باقی آت و آشغالایی که روزانه خروار خروارشو میاریم توی خونه‌ها و دو روز بعد با یه بوی بد و ترشیده توی کیسه‌های زباله می‌ریزیم شون بیرون.

روز معلم، روز تداعی خاطره‌هاس. خاطره‌هایی که حک شدن توی ذهن و با هیچ باد و بارونی نباید شسته بشن و بریزن دور. کارت هدیه و وجه نقدی که اخیرا رایج شده برای هدیه‌ی روز معلم، نه تنها توهین به شان و منزلت معلمه، بلکه با گذشت دو سه روز از تاریخ مصرف کارت، هیچ یاد و خاطره‌ای از اون هم توی هیچ کنجی از ذهن باقی نمی‌مونه. نه منوچهر، نه فرنگیس، نه مصطفی و ارژنگ و نازنین. هیچی.
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: