صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۹۱۱۹۸
میشل لامو، جامعه‌شناس دانشگاه هاروارد، می‌گوید ورود به دانشگاه‌های دولتی و ادامۀ تحصیل در آن‌ها طوری سازمان‌دهی شده است که تنها گروه خاصی از جامعه می‌توانند آن را تجربه کنند.
تاریخ انتشار: ۱۶:۳۳ - ۲۸ بهمن ۱۳۹۷


گفت‌وگوی ایو برگر با میشل لامو، فایو بوکس ـ دانشگاه‌های دولتی از کسی پول نمی‌گیرند و به همین دلیل، مخصوص طبقۀ خاصی در جامعه نیستند. اما میشل لامو، جامعه‌شناس دانشگاه هاروارد، می‌گوید ورود به این دانشگاه‌ها و ادامۀ تحصیل در آن‌ها طوری سازمان‌دهی شده که تنها گروه خاصی از جامعه می‌توانند آن را تجربه کنند. آزمون ورودی، نظام نمره‌دهی، زندگی در خوابگاه، شرکت در جلسات دانشگاهی، همه و همه، به تبعیض و نابرابری دامن می‌زنند. لامو، طی این گفتگو، پنج کتاب کلیدی را دربارۀ نابرابری آموزشی بررسی کرده است.

ایو برگر: پژوهش پیشگامانهٔ شما دربارۀ سرمنشأ‌های ساختاری نابرابری برندهٔ جایزهٔ اراسموس شده است. لطفاً دربارهٔ سرشت و جوهرهٔ کارتان توضیح بدهید. جامعه‌شناسی چطور می‌تواند ریشه‌های نابرابری را آشکار کند؟

میشل لامو: کار جامعه‌شناسیْ مکملی اساسی برای رویکرد‌های اقتصادی به بحث نابرابری است که بر نحوهٔ توزیع منابع تمرکز دارد. تحلیل چندوجهیِ نابرابریْ ناهمگونی‌های ارزش و اعتبار، و عضویت فرهنگی در میان طبقات را در نظر می‌گیرد. من روش تحلیلیِ نظام‌مندی را دربارۀ برچسب‌زنی۱ توسعه داده‌ام و در این باره پژوهش کرده‌ام که چطور محیط زندگی افراد ارزش‌هایی را در آنان نهادینه می‌کند.

برگر: کتاب‌هایی که انتخاب کرده‌اید فرایند‌هایی کیفی را بررسی می‌کند که به نابرابری دامن زده‌اند. دلیل نخستین انتخابتان، یعنی نابرابری دیرپا نوشتهٔ چارلز تیلی، چیست؟

لامو: نابرابری دیرپا کتاب بسیار تأثیرگذاری است. این کتاب تحلیل نظام‌مندی است از اینکه هویت جامعه‌شناختی چگونه به افزایش نابرابری می‌انجامد. چارلز تیلی بر دو سازوکار عمده تأکید دارد: نخستین سازوکار «انباشت فرصت» است. منظور از انباشت فرصت تلاش‌هایی درون‌گروهی است برای حفظ موقعیت‌ها و فرصت‌ها برای اعضای همان گروه. برای نمونه، در ایالات متحدهٔ آمریکا، معمولاً بودجهٔ مدارس شهر‌های مختلف بر اساس ثروت مالیات‌دهندگان محلی تعیین می‌شود.

در حومهٔ ثروتمند بوستون، مدارسی سطح بالا وجود دارد که مزایا را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کنند. سیستم طوری طراحی شده که خانواده‌هایی از آن بهره‌مند شوند که پیش‌تر از این مزایا برخوردار بوده‌اند؛ این یک نمونه از انباشت فرصت است. تیلی سازوکار‌های انباشت فرصت و سازوکار‌های اجتماعی دیگری را شناسایی می‌کند که علت دوام نابرابری را شرح می‌دهند.

برگر: برای خوانندگانی که آشنایی دقیقی با جامعه‌شناسی ندارند، کارتان را چگونه توضیح می‌دهید؟ مثلاً پژوهشی که در کتاب آینده‌نگرانه‌تان، کرامت کارگران۲، مستند شده است؟

لامو: من در کرامت کارگران بخش‌هایی را در حومهٔ پاریس و نیویورک شناسایی کرده‌ام که تعداد زیادی از ساکنانشان اعضای طبقهٔ کارگر هستند. منظور من از «طبقهٔ کارگر» کارگران یقه‌سفید دون‌پایه، مانند فعالان بخش فروش، و کارگران یقه‌آبی است. من با افرادی که به‌تصادف انتخاب می‌شدند مصاحبه کردم. پرسش‌هایم طوری طراحی شده بود که مشخص شود این افراد برای ارزیابی دیگران از چه معیار‌هایی استفاده می‌کنند. سپس این معیار‌ها را به‌شیوه‌ای نظام‌مند غربال کردم و در گام بعدی معیار‌های مورداستفادهٔ اکثریت (کارگران سفیدپوست) را با معیار‌های بدنام‌ترین گروه‌ها در هر کشور -مهاجران اهل آفریقای شمالی در فرانسه و سیاه‌پوستانِ ایالات متحده‌- مقایسه کردم.

در اینکه گروه‌های مختلف اخلاق را چطور تعریف می‌کنند، تفاوت‌های روشنی وجود داشت. برای نمونه، کارگران سفیدپوست ایالات متحده بر این تأکید داشتند که مهم‌ترین جنبهٔ اخلاق «خودِ منضبط» است، یعنی اینکه صورت‌حساب‌هاتان را بپردازید و سخت کار کنید. امّا سیاه‌پوستان بر «خودِ ملاحظه‌گر» تأکید داشتند که به همبستگی و همدردی با انسان‌های دیگر و احترام به اصل و ریشهٔ آنان مربوط می‌شود.

همچنین تفاوت‌های آشکاری بین دو کشور وجود داشت. در هر دو کشور، از مصاحبه‌شوندگان خواستم قهرمانانشان را نام ببرند. در ایالات متحده، نام دونالد ترامپ بار‌ها ذکر شد. در آنجا بیشتر احتمال داشت که مصاحبه‌شوندگان «موفقیت مادی» را دلیلی برای قهرمان‌نامیدنِ کسی در نظر بگیرند. در فرانسه تعداد بسیار کمتری برای چنین چیزی اهمیت قائل بودند. هدف این نیست که بگوییم همهٔ فرانسوی‌ها این‌طورند و همهٔ آمریکایی‌ها آن‌طور، بلکه منظور این است که ببینیم عضویت فرهنگی در هر بافت و زمینه‌ای چه معنایی دارد و ارزش و اعتبار افراد چگونه ارزیابی می‌شود تا بتوان، در هر دو کشور، نابرابری را به چالش کشید.

تمرکز من بر مسائلی است که در بافت‌های نهادیِ متفاوتْ مشابه‌اند. برای نمونه، در کتاب استادان دانشگاه چگونه می‌اندیشند۳، به موضوع ارزشیابی در حوزهٔ تحصیلات عالی پرداخته‌ام: فرایند بررسی همکاران چگونه کار می‌کند؟ در میان رشته‌های دانشگاهی مختلف (مثلاً فلسفه و اقتصاد در مقایسه با تاریخ و انسان‌شناسی)، چه نوع معیار‌هایی ارزش و اعتبار بیشتری دارند؟ دانشگاه‌ها چگونه تعیین می‌کنند که کدام پژوهش اهمیت بیشتری دارد؟

من با اعضای هیئت‌های بررسی همکار صحبت کردم و معیار‌های صوری مورداستفادهٔ دانشگاه‌ها مانند ابتکار و خلاقیت را بررسی کردم، ولی شکل‌های گوناگون ناهمسانی را هم در نظر گرفتم: مواردی ازجمله قومیت، نوع مؤسسه (یعنی دانشگاه‌های لیبرال، دانشگاه‌های پژوهشی سرآمد)، و تنوع جغرافیایی.

برگر: شما یک بار دومین کتاب پیشنهادی‌تان را این‌گونه توصیف کردید: «بازنمایی شاهانه‌ای از اینکه چطور کمّی‌سازیِ عملکردْ ابعاد گوناگونی از جهانمان را متحول کرده است». دربارهٔ کتاب محرک‌های اضطراب: رتبه، سابقه و مسئولیت دانشگاهی بیشتر توضیح بدهید.

لامو: این کتاب بسیار مهم است و حرکت به‌سوی کمّی‌سازیِ عملکرد را با افزایش نابرابری مرتبط می‌کند. نقطهٔ عزیمت مؤلفانِ محرک‌های اضطراب انتشار رتبه‌بندی‌های دانشکده‌های حقوق در وب‌سایت یواس نیوز۴ بوده است. آن‌ها نشان می‌دهند وقتی انتشار این رتبه‌بندی‌ها آغاز شد، بسیاری از دانشکده‌های حقوق نیز برنامه‌هاشان را طوری تنظیم کردند که جایگاهشان، در معیار‌هایی که سنجیده می‌شود، بهبود یابد. برای نمونه، این دانشکده‌ها پذیرش متقاضیان را بر اساس امتیازاتی مشخص انجام دادند تا در سنجش امتیاز مربوط به پذیرش دانشجو آمار بهتری کسب کنند. نویسندگان کتاب مصاحبه‌های زیادی با مدیران و اعضای دانشکده‌ها انجام داده‌اند تا دریابند کمّی‌سازیِ عملکرد چگونه فعالیت این دانشکده‌ها را منحرف ساخته است، انحرافی که حاصل اشاعهٔ بیش‌ازحدِ استاندارد‌های مربوط به عملکرد بوده است.

اسپلند و سائودر [مؤلفان کتاب]این کتاب را کمکی به درک ما از پدیده‌ای کلی‌تر معرفی می‌کنند، پدیده‌ای که دانشمندان علوم اجتماعی نامش را «جامعهٔ حسابرسی» گذاشته‌اند. افراد و نهاد‌ها عملکرد‌ها را هرچه بیشتر کمّی‌سازی می‌کنند و این فرایندی است که انحراف‌ها و پیامد‌های ناخواستهٔ متعددی در پی دارد. حرکت به‌سوی جامعهٔ حسابرسی همبستهٔ نئولیبرالیسم بوده است: اینکه چطور نهاد‌های مختلف سازوکار‌های بازار را به خدمت گرفته‌اند تا اثربخشی و نتیجه را به حداکثر برسانند.

برگر: شما اشاره کرده‌اید که ارزیابی کمّی می‌تواند تا چند دهه آثاری گمراه‌کننده داشته باشد.

لامو: ابزار‌های کمّی اثر تخت‌کننده دارند. برای مثال، در ایالات متحده، با ثبت معدل نمرات و امتیاز آزمون دانش‌آموزان در نرم‌افزاری به نام «نویِنس»، احتمال ورود آن‌ها به دانشگاه ارزیابی می‌شود. این نرم‌افزار به دانش‌آموزان توصیه می‌کند که برای ورود به چه نوع دانشگاه‌هایی اقدام کنند، کدام دانشگاه‌ها در دسترسشان قرار دارد و کدام دانشکده‌ها را به‌عنوان گزینهٔ تضمینی در نظر داشته باشند.

نرم‌افزار نوینس این احساس را در بین نوجوانان پدید آورده که یک سلسله‌مراتب دانشگاهی بی‌چون‌وچرا وجود دارد و این سلسله‌مراتب به رقابتی شدیدتر دامن می‌زند، زیرا همه باید بر اساس مجموعهٔ واحدی از استاندارد‌ها رتبه‌بندی شوند. اگر چنین نرم‌افزاری وجود نمی‌داشت، برای متقاضیان ورود به دانشگاه ساده‌تر بود تا درک کنند که هر دانشکده‌ای وظیفهٔ متفاوتی دارد و می‌تواند با نیاز‌های دانشجویان متفاوتی سازگار باشد. این نمونه‌ای است از اینکه چطور وقتی کمّی‌سازی نهادینه شود، تأثیری منحرف‌کننده خواهد داشت.

برگر: این ما را به‌سوی دانشگاه و عنوان بعدی در فهرست شما می‌رساند: پرداخت هزینهٔ مهمانی: چگونه دانشگاه نابرابری را ابقا می‌کند. لطفاً دربارهٔ تأثیر زندگی دانشگاهی بر نابرابری بگویید.

لامو: این کتاب نوعی قوم‌نگاری خوابگاه‌هاست که دو زن انجامش داده‌اند. یکی از آن‌ها استاد دانشگاه میشیگان و دیگری استاد دانشگاه کالیفرنیا است، که بخشی از زندگی شان را در یکی دیگر از دانشگاه‌های غرب میانه گذرانده‌اند. در دوره‌ای که لارا همیلتون دستیار تحقیق بود و در خوابگاه زندگی می‌کرد، متوجه شد سیستم «مسیرهایی» را پدید آورده است که حالت‌های گوناگون تعامل با دیگران را تسهیل می‌کند. این مسیر‌ها بسته به طبقهٔ اجتماعی دانشجویان تفاوت زیادی با یکدیگر داشتند. مؤلفان کتاب متوجه شدند که برای شرکت در مراسم اجتماعی در دانشگاه باید پول زیادی داشته باشید تا بتوانید از عهدهٔ خرید لباس، آرایش، هزینه‌های رفت‌وآمد و ... بر بیایید. ازآنجاکه دانشگاه پذیرای فرهنگ برگزاری مهمانی است، زنان دانشجوی سخت‌کوش به حاشیه رانده می‌شوند و به‌این‌ترتیب دختر‌ها تشویق می‌شوند درسشان را چندان جدی نگیرند. هرچند دختران طبقهٔ کارگر تمایل بیشتری دارند که به دانشگاه بروند و پسر‌ها بیشتر دوست دارند در همان شهر زادگاهشان بمانند، اما این دختر‌ها بیشتر به زادگاهشان برمی‌گردند. نتیجه اینکه نرخ حذف‌شدن آن‌ها بیشتر است. آن‌ها نمی‌توانند، مانند دختران طبقهٔ متوسط رو‌به‌بالا، همراه با کل شبکهٔ اجتماعی‌شان تحرک داشته باشند. بچه‌های طبقهٔ کارگر پول کمتری برای معاشرت با دیگران دارند و درنتیجه نمی‌توانند شبکه‌ای اجتماعی به بزرگیِ شبکهٔ اجتماعی دانشجویان طبقات بالاتر ایجاد کنند.

بحث کتاب این است که دانشگاه متمایل است به اینکه خواسته‌های طبقهٔ متوسط رو‌به‌بالا را تسهیل کند و زندگی دانشجوییْ پیرامون مسیری تنیده شده است که دانشجویان طبقهٔ کارگر منابع کافی برای پیمودنش را ندارند. بنابراین، دانشگاه با پدید‌آوردن شیوه‌ای از تجربهٔ زندگی دانشگاهی به بازتولید نابرابری طبقاتی کمک می‌کند.

برگر: چگونه می‌شود از یافته‌های آرمسترانگ و همیلتون و جامعه‌شناسان دیگری که دربارهٔ طبقه کار می‌کنند، برای کاهش نابرابری، استفاده کرد؟

لامو: تأثیر کتاب آن‌ها برای مدیران دانشگاه‌ها روشن کرد که بخش‌هایی از فرهنگ نهاد دانشگاه، که به نظر نمی‌رسد ارتباطی با نابرابری داشته باشد، عملاً خوراکی برای نابرابری است. مؤلفان کتاب روشن کرده‌اند که فرهنگ مهمانی دانشگاهی هم نابرابری اقتصادی و هم نابرابری جنسیتی را بازتولید می‌کند. ازآنجاکه این کتاب جایزه‌های مهمی برده و بحث‌های گسترده‌ای را پدید آورده، می‌توانیم بگوییم این یافته‌ها به‌راستی دیده شده است.

یافته‌های آنان کاربست‌های فراوانی داشته است. مثلاً مدیران دانشگاه هاروارد کوشیده‌اند کانون‌های تک‌جنسیتی را منحل کنند، کانون‌ها و گروه‌هایی که زیرمجموعه‌هایی صوری از دانشگاه به حساب نمی‌آیند، بلکه نقش مهمی در تولید فرهنگ دانشجویی دارند. این اقدام با مقاومت‌های شدیدی مواجه شده است که عوامل جنسیتی به‌اندازهٔ عوامل فرهنگ طبقاتی در آن دخیل بوده است.

برگر: کتاب ایجاد یک کلاس نوشتهٔ جامعه‌شناس دانشگاه استنفورد، میشل استیون، انتخاب بعدی شما است. کمی درباره‌اش توضیح بدهید.

لامو: این کتاب دربارهٔ فرایند پذیرش دانشجو در دانشگاه‌های آمریکایی و کالج‌های علوم مقدماتی است. نویسندهٔ کتاب (که اکنون در دانشکدهٔ علوم تربیتی دانشگاه استنفورد مشغول به تدریس است) زمان زیادی را در دفتر پذیرش یک کالج مقدماتیِ زبده گذرانده و کوشیده معیار‌های مورداستفاده برای ایجاد یک کلاس را ثبت و مستندسازی کند.

درحالی‌که سیاست‌های پذیرش دانشجوی دانشگاه هاروارد به‌عنوان بخشی از دادخواستی که اتهام تبعیض علیه متقاضیان آسیایی‌آمریکایی را طرح می‌کند زیر ذره‌بین است، این مسئله اهمیت ویژه‌ای یافته است. در واکنش به رأی دادگاه عالی در پرونده‌ای علیه دانشگاه میشیگان که چند سال پیش صادر شد، دانشکده‌ها وادار شدند سیاست‌های پذیرش دانشجوی مرتبط با کمک به سیاه‌پوستان را بازبینی کنند. پس از رأی دادگاهِ مهمی که در سال ۱۹۷۸ در پرونده‌ای علیه دانشگاه کالیفرنیا صادر شد، دانشگاه‌ها معیار‌های خود را بازتعریف کردند تا تنوع دانشجویان به‌طور کلی ارزش بیشتری پیدا کند. نتیجه اینکه بعضی از دانشجویان فقط به خاطر برتری علمی‌شان پذیرش نمی‌شوند، بلکه تأثیر آنان در افزایش تنوع دیدگاه‌ها در محیط دانشگاه هم در نظر گرفته می‌شود. برای مثال، اهل کانزاس بودن، خوانندهٔ اپرا بودن و یا قومیت متقاضیان در نظر گرفته می‌شود.

این کتاب به دامنهٔ معیار‌هایی می‌پردازد که دانشگاه‌ها اکنون برای ارزیابی دانشجویان به کار می‌گیرند. بعد از آن، کتاب دیگری نوشتهٔ ناتاشا واریکو با عنوان سودای تنوع: و تنگنا‌های دیگر در رابطه با نژاد، پذیرش و شایسته‌سالاری در دانشگاه‌های برجسته۵ منتشر شده است که فرایند پذیرش دانشجو در آکسفورد، براون و هاروارد را مقایسه می‌کند. درواقع دانشگاه آکسفورد، برخلاف دانشگاه‌های آمریکایی، فعالیت‌های فوق‌برنامه را در فرایند پذیرش دانشجو دخیل نمی‌کند. این موضوع تأثیر شدیدی بر نحوهٔ وقت‌گذرانی نوجوانان آمریکایی دارد.

تأکید بر فعالیت‌های فوق‌برنامه می‌تواند اثری انحرافی داشته باشد. بسیاری از بچه‌ها خودشان را مشغول فعالیت‌هایی متعدد می‌کنند تا احتمال پذیرششان در دانشگاه را افزایش بدهند. من دانشجویی به نام استفان بلجین دارم که پایان‌نامهٔ دکتری‌اش دربارهٔ مقایسهٔ دانش‌آموزان دبیرستانی در بوستون و برلین است. بلجین نشان می‌دهد که چطور آمریکایی‌های نوجوان بین سنین سیزده تا هجده سال زندگی‌شان را پیرامون افزایش پتانسیل خود برای ورود به دانشگاه‌های رده‌بالا سازمان‌دهی کرده‌اند. نتیجه اینکه این بچه‌ها خسته و افسرده و منفی‌باف می‌شوند.

برگر: جامعه‌شناسان چیزی را که استیونز مستندسازی کرده «بازتولید اجتماعی» می‌نامند و این همان چیزی است که درباره‌اش حرف می‌زنید؛ درست است؟ می‌توانید توضیح بدهید که چطور این مفاهیم جامعه‌شناسانه می‌توانند دربارهٔ مشکل نابرابری روشنگری کنند؟

لامو: مفهوم «بازتولید اجتماعی» را پیر بوردیو مطرح کرده که یکی از مهم‌ترین جامعه‌شناسان قرن گذشته بود (و من همراه با او تحصیل کردم). این مفهوم به فرایند‌ها و ساختار‌های اجتماعی‌ای اشاره می‌کند که نابرابری را فرامی‌برند و منتقل می‌کنند. برای نمونه، همان‌طور که پیش‌تر گفتم، دانشگاه‌ها دانشجویان را بر اساس سازگاری‌شان با شیوهٔ زندگی طبقهٔ متوسط می‌سنجند و ارج می‌نهند. بنابراین، سنجشی که بی‌طرف به نظر می‌رسد، در اصل مبتنی بر طبقه است. پیر بوردیو در بافت و زمینهٔ فرانسوی کار کرد، اما ایده‌های او به ایالات متحده هم رسیده است.

این مفهوم به‌ویژه در ایالات متحده روشنگر است، جایی که گفته می‌شود تحصیلات عالی منجر به برابری بیشتر شده است. مفهوم «بازتولید اجتماعی» نشان می‌دهد که چطور واقعیت با این تصور در تضاد است. تحصیلات عالی فقط در تولید سرمایهٔ انسانی خلاصه نمی‌شود، بلکه با تصاحب و تثبیت موقعیت‌های فرهنگیِ مبتنی بر طبقه مرتبط است، موقعیت‌هایی که در انباشت فرصت سهم دارند و به حفظ مرز‌های طبقاتی کمک می‌کنند.

یکی از دانشجویان سابقم، لورن ریورا، کتابی نوشته است که اهمیت ویژه‌ای دارد. لورن ریورا فرهنگ کارفرمایان نخبه را با تمرکز بر شرکت‌های حقوقی، بانک‌های سرمایه‌گذاری، و مشاوران مدیریتی تحلیل کرده است. او مصاحبه‌های کاری فرایند‌های انتخابی شرکت‌های برجسته را بررسی کرده است. بحث ریورا این است که طبقه فرایند انتخاب را شکل می‌دهد. ریورا نشان می‌دهد کارفرمایان برای چیزی به اسم «عامل آسایش» ارزش قائل‌اند و اغلب با اصطلاح «آزمون فرودگاه» از آن یاد می‌کنند. آن‌ها [از خودشان]می‌پرسند: «اگر با این متقاضی به سفری بروم و همراه با او در فرودگاه گیر کنم، آیا من و این متقاضی چیزی خواهیم داشت تا درباره‌اش حرف بزنیم؟»

این آزمون معیار‌های مورداستفاده در رویهٔ استخدام را تحت تأثیر قرار می‌دهد. کارفرمایان کسانی را استخدام می‌کنند که فعالیت‌های مشابهی دارند. این فعالیت‌ها بستگی زیادی به طبقه دارند، چون برای انجامشان منابع فراوانی لازم است. کتاب شجره‌نامه هم به حوزهٔ دیگری می‌پردازد که کسانی که عضو طبقهٔ متوسط نیستند، در آن جریمه می‌شوند.

برگر: چنین به نظر می‌رسد که ریورا به مفهوم سرمایهٔ فرهنگی اشاره دارد، مفهومی که در مرکز کتاب شما، پول، اخلاقیات و رفتار۶، قرار گرفته است. می‌توانید مفهوم سرمایهٔ فرهنگی را در بافت کتابتان توضیح بدهید؟

لامو: آشنایی با فرهنگِ سطح بالا چیزی است که «سرمایهٔ فرهنگی» می‌نامیم. نظریهٔ بوردیو این است که سرمایهٔ فرهنگی شبکه‌هایی را تقویت می‌کند که بر دسترسی افراد به چیز‌های مختلف مؤثر است. اگر بچهٔ خانواده‌ای از طبقهٔ متوسط بوده‌اید و والدینتان هر یکشنبه شما را به موزه برده‌اند، آن‌وقت می‌توانید دربارهٔ تفاوت امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم انتزاعی حرف بزنید. این شکلی از سرمایهٔ فرهنگی است که به بچه‌های طبقهٔ متوسط امکان می‌دهد به شبکه‌هایی دسترسی داشته باشند که در نوع خود دور از دسترس بچه‌های طبقهٔ کارگر قرار دارند. سرمایهٔ فرهنگی احساسی از آسایش فرهنگی را عرضه می‌کند که در موقعیت‌هایی بسیار گوناگون می‌تواند مفید و ارزشمند باشد. این آسایش برای بیان و نمایش هویت طبقهٔ متوسطی اهمیتی اساسی دارد.

بوردیو در کار خلاقانه‌اش بر بازتولید طبقه و فرهنگ سطح بالا تمرکز داشت. من در کار تجربی‌ام، به‌ویژه در پول، اخلاقیات و رفتار، نشان داده‌ام که آمریکایی‌ها درک وسیع‌تر و بازتری نسبت به فرهنگ دارند، ولی همچنان با حذف نمادین درگیرند. مثلاً آمریکایی‌های عضو طبقهٔ متوسط روبه‌بالا برای همهٔ ژانر‌های موسیقایی ارزش قائل‌اند. اما، همان‌طور که مقالهٔ مشهوری با عنوان «همه‌چیز غیر از هوی‌متال» ۷ به قلم بتانی بریسون نشان می‌دهد، بیزاری از [انواع خاصی از]موسیقی نیز معرِّف طبقه است. تمایل ما این است که بیشترین بیزاری را داشته باشیم از ژانر‌های موسیقایی‌ای که مرتبط‌اند با گروه‌هایی که از نظر اجتماعی در دورترین فاصله با ما قرار گرفته‌اند. برای اعضای طبقهٔ متوسط روبه‌بالای سفیدپوست، این نوع موسیقیْ موسیقیِ هوی‌متال (یکی از علاقه‌مندی‌های طبقهٔ کارگر) است.

برگر: چگونه می‌شود به مسئلهٔ بازتولید امتیاز‌های ویژه پرداخت و درعین‌حال در آتش پوپولیسم هیزم نریخت؟

لامو: امیدواری من در مقام پژوهشگر این است که مردم به نقشی که طبقه در ادامه‌یافتن نابرابری دارد آگاه شوند و برای سنجش سراغ معیار‌های تکثرباورانه‌تری بروند. اگر سنجش و ارزیابی را بر معیار‌های باریک پختگی فرهنگی استوار کنیم، آن‌وقت [دسترسی به]امتیاز‌های ویژه را بازتولید کرده‌ایم.

اگر بخواهیم ارزش و منزلت انسانیِ افرادی از پس‌زمینه‌های مختلف را درک کنیم، باید بکوشیم تا در تعامل‌های روزمره‌مان کمی از نابرابری بکاهیم و درعین‌حال حواسمان به نقد‌های پوپولیسم باشد. وقتی سفیدپوستانِ طبقهٔ کارگرْ نخبگان را نفی می‌کنند، درواقع نوعی آگاهی تیزهوشانه را به نمایش می‌گذارند نسبت به اینکه در پایین‌ترین ردهٔ سلسله‌مراتب فرهنگی جای گرفته‌اند. اگر اعضای طبقهٔ متوسط رو‌به‌بالا نسبت به اینکه چطور رفتارشان بیزاری طبقاتی را تغذیه می‌کند هشیاری بیشتری کسب کنند، شاید روزی برسد که این افراد هیزم کمتری به آتش پوپولیسم بریزند.

منبع: ترجمان علوم انسانی


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب گفت‌وگویی است با میشل لامو و با عنوان «Michele Lamont on The Sociology of Inequality» در وب‌سایت فایو بوکس منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ با عنوان «دانشگاه‌ها چگونه نابرابری را در جامعه تشدید می‌کنند؟» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• میشل لامو (Michele Lamont) استاد تمام جامعه‌شناسی و مطالعات سیاه‌پوستان و بومیان آمریکا در دانشگاه هاروارد است. لامو سال ۲۰۱۷، به‌خاطر مساهمت در پیشبرد علوم اجتماعی در جهان، برندۀ جایزۀ اراسموس شد. لامو تابه‌حال بیش از ده کتاب و صد مقاله و فصل کتاب نوشته است. جلب احترام: پاسخ به بدنامی و تبعیض در ایالات متحده، برزیل و اسرائیل (Getting Respect: Responding to Stigma and Discrimination in the United States, Brazil, and Israel) و استادان دانشگاه چگونه می‌اندیشند (How professors think) نام دو کتاب اخیر اوست.

ارسال نظرات