محمدجواد روح در روزنامه سازندگی نوشت: «۱۸سال از ترور نافرجام سعید حجاریان گذشت. ۲۲ اسفندماه ۱۳۷۸؛ کمتر از یک ماه پس از پیروزی بزرگ اصلاحطلبان در انتخابات پارلمانی؛ روزی که روزنامهها تیتر زدند: «شلیک به مغز اصلاحات». آن شلیک اما جان حجاریان را نستاند؛ با آن که قدرت تکلم و حرکت را از او ستاند. با این حال حجاریان زنده ماند و نیز اصلاحات. شلیک به حجاریان، تنها یک بار بود؛ هشت بامداد جلوی شورای شهر. شلیک به اصلاحات اما، هر روز و هر لحظه تکرار شده است. از بیرون و گاه حتی از درون.
اواخر دهه هشتاد که شلیکها به اوج رسیده بود و هرکس نام و نشانی از اصلاحطلبی با خود داشت، زخمی برمیداشت؛ کار به جایی رسید که مخالفان ره به توهم بردند. یکی از پیران آنها که انتظار میرفت از تجربه گردش روزگار اندک درسی آموخته باشد؛ چون کودکان دست افشان و پای گوبان خبر داد که: «اصلاحات مرده است» امروز اما روشن است این حرف تا چه حد، بهره از حقیقت داشته است.
این نگاه مخالفان، برخاسته از ادعایی بود که در تبلیغات خود میگفتند و خود هم باور میکردند. ادعایی که در آن، اصلاحات نه یک پروسه برآمده از مطالبه بدنه اجتماعی خواستار تغییر مناسبات که پروژهای توصیف و تعریف میشد که حلقهای سیاسی (و حتی امنیتی) آن را طراحی و اجرا کرده است.
در این تصویر بازنماییشده از جنبش اصلاحات پس از دومخرداد، سعید حجاریان هم به دلیل سابقه امنیتی و هم به دلیل نظریهپردازیهای مهم خود در دهه هفتاد حول مباحث توسعه سیاسی، جایگاه نخست را داشت و در مقام «طراح اصلی پروژه» معرفی میشد. با گذشت بیست سال از دوم خرداد، هنوز هم این تصور توهمآلود ادامه دارد؛ چنان که اخیرا رقم مالی این پروژه هم در ادعایی اعلام شد و مشخص شد ۲۰میلیون رای خاتمی با ۲۰میلیون تومان جمع شده است! عالم واقع اما، مستقل از تصورات ذهنی عمل میکند. اصلاحات در ایران هم یک مطالبه و هم یک ضرورت است. چهرههایی چون حجاریان هم، نه در مقام پدید آوردن جنبش که در مسیر استفاده از ظرفیتهای آن، دست به نظریهپردازی زدهاند.
حجاریان به دلیل آفریدن دومخرداد اهمیت نداشت؛ اهمیت حجاریان در تئوریهایی بود که طرح کرد و بر خلاف سایر ایدهها و تئوریها با گذشت دو دهه همچنان مورد توجه و مبنای مناقشه است. مثلا وقتی او «گفتوگوی ملی» را با جریان راست رد میکند؛ در واقع، به راهبرد «فشار از پایین، چانهزنی در بالا»ی خود برمیگردد و این که اصلاحطلبان باید مخاطب گفتوگوی خود را جامعه قرار دهند و از طریق آن بر قدرت خود بیافزایند تا امکان چانهزنی بیابند؛ و الا، گرفتن ژست ناجی ملت و سخن گفتن از گفتوگو و آشتی، جز پر کردن صفحات مطبوعات و پر کردن گوش مخاطبان حاصلی در بر نخواهد داشت.
نکته آخر این که: حجاریان در یادداشتی از تشبیهسازیهای تمامعیار سیاسی و تاریخی انتقاد کرده و از این طریق، گامی در جهت عرفیسازی که اخیرا هم بر آن تاکید کرده، برداشته است. با این حال، نسبت حجاریان و اصلاحات را میتوان همچون نسبت هاشمی رفسنجانی و انقلاب دانست که پس از ترور او، گفته شد هاشمی زنده است؛ چون نهضت زنده است. درباره حجاریان هم باید گفت او زنده است؛ چون نهضت اصلاحی و مهمتر از آن، تئوریهای او در باب اصلاحات زنده است. حتی اگر شلیک ۲۲اسفند ۱۸سال قبل به هدف میرسید؛ باز امروز، حجاریان زنده بود.»