حیات انسانی به واسطه تاملات انسانی در آن از لایهای معنایی برخوردار است، معنابخشی زندگی انسانی موضوع اصلی دین خوانده شده است. اما اساسا معنای زندگی چیست و آیا میتوان تصور روشنی از آن داشت؟ چه تعابیری به این موضوع میتوان داشت و چگونه میتوان به معنای زندگی نزدیک شد.
به گزارش ایکنا، سیدمحسن فاطمی، روانشناس، مدرس دانشگاه هاروارد به کالبدشکافی معنا پرداخته است. مدرس و فلو دانشگاه هاروارد تلاش میکند لایههای مختلف معنای زندگی را واکاود. فاطمی معتقد است صحبت از معنای زندگی در سطوح مختلفی میتواند مطرح شود و وقتی ما از این سطوح معنا و معنایی صحبت میکنیم، باید ببینیم که در چه منظر و بستری و با چه نگاه و فرایندی داریم حرکت میکنیم. در پی مشروح این گفتوگو را ملاحظه میکنید.
ایکنا: بحثی به نام معنای زندگی مطرح است و اینکه ما از زندگی دنبال یک معنا هستیم. برخی معتقدند معنایی برای زندگی وجود ندارد، زیرا زندگی امری متعین نیست و معنای زندگی وابسته به معنابخشی ماست، برخی معنای زندگی را تبعیت از امر الهی میدانند. اساسا معنای زندگی چگونه چیزی است؟
صحبت از معنای زندگی در سطوح مختلفی میتواند مطرح و بررسی شود، یک موقع است که شما از معنای زندگی صحبت میکنید در ارتباط با تجربه زیستی انسانها و یا نگاهی پدایدارشناسانه دارید به این معنا که انسانها در بستر تجربههای متنوعی که به صورت متعین دارند، با تفرد خاص خودشان، گذشته از منظر خاصی که میتوانند از آن پیروی کنند یا ممکن است منظری وجود داشته باشد که به آن آگاه نباشند، با رویارویی و مواجهشان با رخدادهای مختلف زندگی و یا حتی رخدادهای مرتبط با خود دیگری، میتوانند معنایی را متناسب با آن رخداد در نظر بگیرند و به وجود بیاورند. این معنا میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد. گاه میتواند با گزارههای تعمیم یافته و عمومی همراه باشد که به خاطر آن تجربیات به کل سطح زندگی نسبت داده شود که فرد بیاید و زندگی را با تصویر خاصی به طور کلی همراه کند و یا گزارهای معنابخش میتواند ناظر به آن رخداد خاص باشد. برای مثال در روانشناسی اجتماعی از اسنادها یا attribution صحبت میکنیم که میتواند در سطوح مختلف نسبت به رویدادها و وقایع، متناسب با تجربه متعین در حوزه خاص، معنای ویژهای را به خود اختصاص دهد.
منظرهای نگاه به معنا
از طرف دیگر در خصوص معنا این مطرح است که ما از چه منظری به معنا نگاه میکنیم. شما میدانید که گروهی هستند که مغز و ذهن را دو امر متفاوت میدانند و برخی آن دو را یکی میدانند. برای مثال در هاروارد آقای استیون پینکر در نیویورک تایمز و چند سال پیش مطلبی نوشته بود که چرا ما از این هراس داشته باشیم که مغز و ذهن را یکی بدانیم و به نظر او این دو یکی هستند. قبلا بعضی از متفکرین در این زمینه به عنوان فرضیه شگفتانگیز مطرح کرده بودند و بیشتر به جنبه منتقلکنندهای عصبی و فضای مکانیکی مغز نگاه میکردند و فلاسفهای که در فلسفه ذهن کار کردهاند با این نگاه مغز و ذهن را یک چیز میدانند.
در مقابل این نگاه، نگاهی مطرح میشود که ذهن را متفاوت از مغز میداند و با این تفاوت و تمایز معنای دیگری را در نظر میگیرد و حتی در تحقیقاتی که به تازگی در علم اعصاب انجام دادهاند، به این نتیجه رسیدهاند که تجربیات مذهبی، معنوی و عارفانه به صورت متفاوتی در مغز پردازش میشود. آزمایشی که به تازگی انجام شده است بیان میکند که در راهبههایی که تجربیات معنوی و عارفانه داشتند، با MRI و FMRI آزمایشهایی انجام شد که نشان داد منطقههایی از مغز که در مورد این افراد فعال شده است در بخشهای متفاوت مغز خود را نشان میدهد. در گذشته معتقد بودند که تجربیات معنوی و عارفانه شبیه تجربههای صرع هستند از این رو خیلی از فلاسفه به این گونه تجربیات امور تخیلی و خیالی میگفتند.
این آزمایشات جدید نشان میدهد وقتی این راهبهها زندگی خود را مینویسند، معانیی را از آن استخراج میکردند که باعث میشد قسمتهای مستقلی از مغر فعال شود و وقتی تجارب معنوی اتفاق میداد بخشهای دیگری از مغز که در ارتباط با خودآگاهی، هوشیاری و آگاهی و تعدیل خود و تنظیم هیجانها هست، فعال شده و خود را نشان میداد. میدانید کسانی مانند فروید تجارب معنوی را در ذیل بیماریها قرار میدادند، اصطلاحی که به عنوان نوعی رفتار نارسیسی است، در حالی که آبراهام مازلو از این تجربیات به عنوان تجربیاتی که میتواند به شکفتگی و شکوفایی فرد منجر شود، یاد کرده است و تجربیات جدید مشخص کرده است که داشتن این تجارب میتواند روی سلامت فردی تاثیر مثبت بگذارد و کسانی که چنین تجربیاتی را داشتهاند، میتوانند سلامتشان را به صورت متفاوتی نشان دهند. در برخی از تحقیقات گالوپ در خصوص این تجربیات حدود پنجاه درصد در زندگی افراد مذهبی تاثیر مثبت داشته است. از این رو ما باید مشخص کنیم از چه منظری به حوزه معنا نگاه میکنیم.
نکته سوم که از اهمیت بالائی در خصوص سوال شما برخوردار است آن است که ما وقتی آن تفاوت را بپذیریم، میتوانیم حالات متفاوت ذهن صحبت کنیم. در درون پارانتز عرض میکنم که در فرهنگ و فلسفه اسلامی ذهن از روح و نفس متفاوت است و تقسیمبندیهایی در علمالنفس وجود دارد. در بحث غربی وقتی ما از حالات ذهن صحبت میکنیم، حالات ذهن میتواند در حالات متفاوتی محل توجه باشد. وقتی حالات انفعالی باشد، معمولا معنا به صورت متفاوتی پردازش مییابد. معمولا در حالت فعال شما هم مشاهدهگر هستید و هم بازیگر.
پدیدارشناسی معنای زندگی
ما در بخش پدیدارشناسی قضیه میتوانیم سه حالت را از نظر شرکت تجربه کنیم. زمانی شما به زمین بازی میروید و یا جایی که بازیهای مختلف هست، بازیهای وجود دارد که شما تنها شرکتکننده و بازیگر هستید، اما زمانی هست که شما هم ناظر و هم بازیگر هستید و موقعی هستید که شما فقط مشاهدهگر هستید. این نکته مهمی است که بتوانیم از این بعد هم در نظر بگیریم که رابطه معنا را با تعینها مطرح کنیم از چه بخشی برخوردار هستیم. اینجا بحث دیگری از لحاظ فلسفی مطرح میشود که تفاوت من مابعدالطبیعی و من متعین در عملکرد مطرح میشود.
بحث دیگری که از اهمیت بالا در سطح دیگری از تحلیل مطرح میشود این است که ما باز میتوانیم در استغراق در معنای زندگی از مناظر «استدلالی» یا «هیجانی» وارد شویم. برخی از روانشناسان مانند سایمر اپستاین یا مارشال لینهن به تمایز ذهن استدلالی و ذهن هیجانی قائل هستند. ذهن استدلالی مبتنی بر استدلال است. «اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز/ وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار» چیزی که فلاسفه میگویند، جیوه فلز است، هر فلزی حاوی الکتریسیته است پس جیوه حاوی الکتریسیته است، این بیانی استدلالی است.
در مقابل این میتواند این وضعیت چیزی وجود داشته باشد که ذهن هیجانی خوانده شود. ذهن هیجانی با شدت هیجانی متفاوت است. زمانی است که شما دارید جایزهای را میگیرید یا فرزندتان به دنیا میآید، هیجان در شما بالاست، اما به این معنا نیست که ذهن هیجانی بر شما محیط است. وقتی ذهن هیجانی قالب باشد، یعنی تمام عملکردهای شما را موجهای هیجانی غالب بر شما هدایت میکند، به تعبیر «مولانا موجهای تیز دریاهای روح/ هست صد چندان که بد طوفان نوح». ذهن استدلالی برخورد سرد و بیروحی دارد، چون استدلال محور است و با تحلیل و بررسی خطی لگاریتمی و الگوریتمی پیش میرود.
ذهن تجربهمحور یا عقلانی
باید ببینیم معنا استنتاجی از ذهن اول است یا بخش دوم، چون این دو بحث، دو بحث دیگر را ایجاد میکند یکی ذهن تجربهمحور و دیگری ذهنی است که به خاطر استدلالهای عقلانی با معنای خاصی از عقلانیت سر و کار دارد. مانند این است که کسی در زمان دانشآموزیاش در مدرسه بسیار تنبیه میشد و ذهن او به واسطه تجربه برخاسته از آن رخدادها معنای خاصی را در ارتباط با آن آموزش خواهد داشت که اگر بعد از آن مدرسه بخواهید در خصوص ذهن مرتبط با ذهن عقلی در خصوص آموزش صحبت کند، ذهنش جواب نخواهد داد و تجربیات چنان بر ذهن غالب خواهند شد که اساسا امکان پردازش فضای متفاوتی را برای او ایجاد نخواهد کرد. به این خاطر است که امام صادق (ع) میفرمایند «کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم»؛ یعنی مردم را به غیر زبانتان به دین دعوت کنید، از این روست که تجربه معنای متکون در ارتباط با اجتماع ذهن دوم یا تجربی است که میتواند از ویژگی خاص برخوردار باشد و اشتباه بسیاری از افراد در این است که صرفا ذهن اول را در بحثها و برنامهریزیها در نظر میگیرند در حالی که اگر ذهن دوم در همراه با ذهن اول نباشد، معنای برخاسته میتواند منکوب و مرعوب آن فضا باشد.
ما حتی وقتی به گرایشهای ضد دینی نگاه میکنیم، مانند صادق هدایت چنین چیزی را میبینیم. هدایت میگوید وقتی کسی مرید فردی میشود و بعد از مدتی دلبستگی شبی در منزل او شاهد ماجرایی است که تمام ایوان معنایی او به هم میریزد و وقتی از آنجا بیرون میآید و شروع به میگساری میکند، متوجه میشویم که چقدر معنای برخاسته از تجربه متکون در ارتباط با ذهن تجربی توانسته است معنایی را ایجاد بکند که کاملا با معنای اول متفاوت است. اگر در آنجا بخواهیم از ذهن اول با استدلالات عقلی صحبت کنید، ممکن است حرفهایتان را از نظر استدلالی قبول کند، اما، چون تجربیاتش آکنده از فضاهای مرتبط است در تضاد با آن استدلالت میشود و شما نمیتوانید فضایی خاص را برای او ایجاد کنید؛ بنابراین وقتی ما از این سطوح معنا و معنایی صحبت میکنیم، باید ببینیم که در چه منظر و بستری و با چه نگاه و فرایندی داریم حرکت میکنیم.
نگاه فرایندی به معنای زندگی
در نگاه فرایندی، سطح دیگری در خصوص معنا مطرح میشود. فرایند میتواند سطح شناختی و یا سطح هیجانی را فعال کند. شما ممکن است از فردی بپرسید که در هفته گذشته شما بین یک تا ده چقدر هیجانهای مثبت مانند امید، امتنان و تشکر را تجربه کردید و یا بپرسید که رضایت شما از زندگی چیست که اینها در تعامل با یکدیگر یک معنایی را در خصوص خوشبختی متناسب با تجربه پردازش شده ذهنی و شناختی ایجاد کنند. صرف تجربه شناختی از تجربیات پدیدارشناختی و فردی جداست. مانند کسی که به خاطر فقدان مهارت یا آسیبهای دیگر از صحبت کردن در جمع میترسد و شما با او وارد گفتوگو میشوید و میگویید بر شجاع باش و شجاعانه صحبت کن و از ویلیام جیمز روایات و حدیث برایش میخوانید که ممکن است حرفهای شما را در سطح شناختی دوست داشته باشد، اما تا همین فرد به روی سن برود و دیگران را ببینید شروع خواهد کرد به لرزیدن، ناراحت شدن و اضطراب.
اگر شما میخواهید به او کمک کنید، باید معنا را نه تنها در حالت اول شناختی که در سطح هیجانی مورد توجه قرار دهید. جهان امروز ما به حاضر فقدان توجه به این پلهای مختلف معنا شناختی در سطوح مذکوری که عرض شد میتواند به قول ویتگنشتاین با فقدان گرامر درک همراه باشد که حتی انسانها در خصوص معنای زیستن صحبت کنند، اما به خاطر آن فقدان نتوانند آن پل را ایجاد کنند.