صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

بغض‌های نوجوانی‌ام به‌خاطرِ پدر زورگو بود
لیلی گلستان در تداکس تهران گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۹ - ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
لیلی گلستان در تداکس تهران گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.
 
 

به گزارش ایلنا، لیلی گلستان (مترجم و گالری‌دار) به تازگی بر سکوی «تداِکس تهران» سخن‌هایی بی‌پرده راجع‌به زندگی شخصی‌اش گفت. او سخنانش را از دوران کودکی‌اش آغاز کرد و گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.

کم کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و هم‌چنان این نگاه سلطه‌جویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمی‌توانستم از زیر سایه این نگاه درآیم. بعد از گذشت شش سال از ازدواجم، از جایی متوجه شدم که منِ مادر با سه بچه‌ام یک طرفیم، و شوهرم یک مردِ مجردِ بدون هیچ تعهد و مسئولیتی، در طرف دیگر. پس تصمیم گرفتم که این رابطه را با تمام عشقی که به او داشتم پایان دهم.

 گلستان ادامه داد: وقتی از شوهرم جدا شدم، یک زن تنها بودم که پولی برای گذران زندگی نداشتم. پس تصمیم گرفتم گاراژ خانه‌مان را کتابفروشی کنم. از سال 60 تا 66 تنها کتابفروش منطقه دروس بودم. با مشکلاتی که در بازار کتاب به وجود آمد، تصمیم گرفتم کارم را تغییر دهم. فکر کردم که من هنر خوانده‌ام، پدرم هم مجموعه‌دار است و با تمام نقاشان معاصر آشناست، پس گالری گلستان را تأسیس کردم. گالری‌ام را با نقاشی‌های سهراب سپهریِ خانواده خودمان شروع کردم، و حالا با تمام سختی‌هایی که در این راه کشیده‌ام، 28 سال است که گالری‌دارم.

من با مشکلات عدیده‌ای در زندگی مواجه بوده‌ام، ولی حالا جوان‌ها را می‌بینم که با کوچکترین مشکلات غُر می‌زنند. غیر از مرگ و مرض، همه چیزِ زندگی قابل حل است. من برادر نازنینم را در جنگ مزخرفِ عراق و آمریکا از دست دادم، مادرم که بعد از مرگِ برادرم خم به ابرو نیاورد و همیشه دلداری‌ام می‌داد تا ذره ذره آب شد و او هم رفت. شوهرم را از دست دادم که هیچ‌وقت قدرِ خود را ندانست. رنج با ما عجین شده است، ولی ما باید صبوری کنیم. ما نباید از زندگی طلبکار باشیم، ما به زندگی بدهکاریم و باید از آن نگه‌داری کنیم، وبه آن بیفزاییم.
ارسال نظرات
ناشناس
۲۰:۳۵ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۳
بابای زورگوی من هم همینجوری بود فقط مجموعه دار نقاشی سپهری نبود متاسفانه
نکته سنج
۲۲:۰۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
خانم گلستان درصحبت هاشون مطالب متناقضی رو بیانکردند.متن ایشون پر از شکوه از زمان و روزگار بود اما ازغر زدن جوانان انتقادکردند
از زورگویی پدر گفتند اما دختری که امکان انتخاب عاشقانه همسر رو داشته باشه
فکرنکنم زیاد در منگنه باشه...
درهر صورت از موفقیت این بانویایرانی خرسندم و آرزوی
روزهای بهتر برای ایشان رو دارم.
ترمه
۲۰:۳۲ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
شاملوي بزرگ !!!
اين را خوب آومديد!!!
محمد
۱۸:۵۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
من با مشکلات عدیده‌ای در زندگی مواجه بوده‌ام، ولی حالا جوان‌ها را می‌بینم که با کوچکترین مشکلات غُر می‌زنند. غیر از مرگ و مرض، همه چیزِ زندگی قابل حل است.
احسنت
حسین
۱۸:۲۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
دختر ابراهیم گلستان چیه دیگه؟
ایشون اسمشون لیلی گلستان هست و شخصیت کوچک و ناشناخته ای نیست که بخواد بخاطر نسبتی که با ابراهیم گلستان داره شناخته بشه.
ناشناس
۱۷:۵۶ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
بیچاره فروغ...
ليلا
۱۶:۱۳ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
درود بر خانم گلستان كه عليرغم بد اخلاقي باز هم بانويي بزرگ و مادري دل سوز شدند.
ناشناس
۱۶:۰۱ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
خانم گلستان ترجمه های شما را خوانده ام و چون هر دو از خانواده کتابیم مثل یک عضو خانواده دوستتان دارم به ویژه پس از نوشتن مقاله ای که در باره ملاقات با شاملوی. بزرگ بود و یک دریا مرا گریاند .موید باشید.
ناشناس
۱۵:۱۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
چقدر محکم- پذیرا.
تبریک میگم بخاطر شخصیت پخته ای که دارید.
ناشناس
۱۵:۰۷ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
بله، واقعا انسان موجودی ناسپاس است
ان الانسان لربه لکنود و هو علی ذلک لشهید