صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۸۸۹۸۶
شاید کمی عجیب به نظر بیاید که درست در دل جنگل های استان گلستان وشالیزارها و مزارع سرسبز لوبیا، روستایی است که تقریبا کل جمعیت آن را زابلی هایی تشکیل می دهند که با وجود گذشت سالها زندگی در این خطه باز هم زبان و فرهنگ و آداب و رسوم محلی خودشان را حفظ کرده اند و به صورت جامعه ای مجزا در دل طبیعت زیبای استان گلستان روزگارشان را سپری می کنند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۵ - ۲۲ شهريور ۱۳۹۵

فرارو- مرضیه جهاندیده؛ شاید کمی عجیب به نظر بیاید که درست در دل جنگل های استان گلستان وشالیزارها و مزارع سرسبز لوبیا، روستایی است که تقریبا  کل جمعیت آن را زابلی هایی تشکیل می دهند که با وجود گذشت سالها  زندگی در این خطه باز هم زبان و فرهنگ و آداب و رسوم محلی خودشان را حفظ کرده اند و به صورت جامعه ای مجزا در دل طبیعت زیبای استان گلستان روزگارشان را سپری می کنند.

اما ماجرا چیست؟ چگونه این جمعیت در این مکان ساکن شده اند؟ چه عاملی موجب مهاجرت آنها از شهری کوچک در شرق ایران به روستایی بی نام و نشان در شمال ایران شده است؟ اولین مهاجرین چه کسانی بوده اند؟

از اهالی روستا که می پرسم همه آدرس ها به پیرمردی عباسعلی نام ختم می شود که گویا اسم روستا نیز از نام وی گرفته شده است.

عباسعلی را کنار مسجد روستا می یابم. گرد پیری به چهره اش نشسته و گوش هایش سنگین شده و خوب نمی شنود. مسلم جوانی زابلی و از اهالی روستا که راهنمای ماست با لهجه زابلی معرفی می کند و می گوید برای تهیه گزارش از روستا آمده اند. عباسعلی ما را به داخل مسجد دعوت می کند.

به قول خودش تمام ماجرا برمی گردد به چهار سال قبل از انقلاب یعنی سال 53. درست زمانی که تازه خدمت سربازی اش در گرگان تمام شده بود و می خواست اولین قدم هایش را برای تشکیل زندگی مستقلش بردارد.

قحطی و فقر و بی آبی زابل نقطه کوری را برابر چشانش مجسم می کرد.در آن بیابان های لم یزرع زادگاهش و با وجود بی آبی شدیدی که بود عباسعلی جوان که هیچ تخصصی نداشت چه می توانست بکند؟

او تصمیم می گیرد همینجا در مکانی ناآشنا در شمال ایران بماند و برای زمینداران بزرگی که کارگران زیادی برای مزارع برنج و پنبه شان می خواستند کار کند شاید بتواند روزی صاحب قطعه کوچک زمینی شود و آنوقت دیگر آقای خودش می شود و برای خودش کار می کند.

همین آرزو بر غم غربت و سختی کار می چربد و عباسعلی دو سال بعد موفق می شود اولین قطعه زمینش را در همین محدوده کنونی روستای نصرآباد از محلی ها خریداری کند. خانه کوچکی می سازد و دست زن و بچه اش را می گیرد و اولین هسته روستا با همین خانواده سه نفره تشکیل می شود.

شاید هیچ چیزی مثل زندگی در غربت حس قومیت گرایی را در افراد تقویت نمی کند. در غربت و وقتی فرسنگ ها از آب و خاک اصلیت دوری ریزترین نشانه های خاک مادری تو را جذب می کند.

حاجی جَلَوی زابلی که به قول خودش سالیان سال می شد به همراه چند خانواده دیگر از اقوام و خویشانش در جستجوی کار راهی شمال شده بودند و  عنوان کارگر مزرعه ازین روستا به آن روستا  و نزد این  فئودال و آن فئودال زراعت می کرد وقتی می شنود عباسعلی نامی توانسته در روستایی زمین از محلی ها خریداری کند و خانه ساخته  بیست و پنج خانوار زابلی منطقه که به صورت پراکنده مشغول کارگری در این سامان بودند را جمع آوری کرده و جهت خرید زمین و ساکن شدن در جوار عباسعلی همشهری شان راهی می شوند.

حاج آقا عبدالله نامی زمین هایش را به مهاجرین زابلی می فروشد تا تک خانواده زابلی عباسعلی خیلی زود دور و برشان پر شود از همشهری هایشان و حس مالکیت بیشتری کنند.

وجود این مهمانان ناخوانده و غریب به منطقه گویا به مذاق محلی ها خوش نمی آید و از همان ابتدا درگیری هایی بوجود می آید.هر کدام سعی می کنند اسباب مزاحمت دیگری را بیشتر از آن یکی فراهم کنند.

حاجی جَلَوی تعریف می کند از روزی که با هزاران دردسر و نامه نگاری موفق شدند مجوز برق روستا را بگیرند اما محلی ها مانع می شدند و درگیری بالا گرفته بود.

مرزبندی دو محدوده زابلی نشین و محلی نشین مشخص می شود و زابلی ها به احترام عباسعلی که اولین فرد ساکن روستا بوده نام منطقه سکونت خود را عباس آباد می گذارند.

حالا بعد از گذشت سالها محلی ها دیگر این تافته جدا بافته میان خود را پذیرفته اند. جمعیت زابلی روستا زیاد شده و به حدود چهارصد خانوار رسیده در بین جمعیت روستا مهاجرین افغانی هم دیده می شود.هر چند در تقسیمات کشوری روستایی به نام عباس آباد وجود ندارد و همه را نصرآباد می نامند ولی خودشان محدوده روستا را مشخص کرده اند، قبرستانشان جداست،نه زن از محلی ها می گیرند و نه زن به محلی ها می دهند.

لباس بلوچی تنشان است و به زبان زابلی حرف می زنند. گویا تکه ای از زابل را بریده باشی و درست وسط شمال ایران  گذاشته باشی.














ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
ناشناس
۲۱:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
این جماعت فرهنگ اصیل و غنی این دیار را بهم و جز زیادخواهی و قوم گرایی هدفی ندارند و دست اندازی منابع مردم اصیل و ترویج اعتیاد مهمترین دستاورد آنها ست
ناشناس
۱۲:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
ازشون خوشم میاد.درود بر هموطنان بلوچ
ناشناس
۱۱:۰۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
باید فکر اساسی کرد . ساخت روستا با تخریب جنگل که هنر نیست .!!
محمود دهباشی
۱۰:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
آفرین به غیرت این مرد ، مطمئناً فردی با همت و غیرت بوده ، مردم آن دیار همه اینگونه هستند ، با عزمی راسخ و پرتلاش ، خیلی از جوانهای کشور ما می توانند از این مرد درس بگیرند .
ناشناس
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
تمام ایران سرای من است.
ناشناس
۰۸:۲۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
با سلام. خواهشا وجهه مثبت به ایشان ندهید. خودتان فرمودید "درست در دل جنگل های استان گلستان وشالیزارها و مزارع سرسبز لوبیا، روستایی است". باید عرض کنم، متاسفانه نیمی از جنگلها و منابع طبیعی استان توسط همین زابلی ها و بلوچ ها تخریب شده است.
ناشناس
۰۸:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
در متن اشاره به لغت فئودال شده است. انسان متحیر می ماند که چگونه شخص نویسنده، لفظ فئودال را برای کشاورز بدبختی که جز رنج و سختی در کارش چیزی عایدش نمیشود بکار میگیرد!
hajiagha
۰۲:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
قبرستانشان جداست،نه زن از محلی ها می گیرند و نه زن به محلی ها می دهند.
کیا
۰۱:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
دمت گرم حاجی. همه جای ایران سرای من است.
ناشناس
۲۲:۲۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
این کار ساده ای است که متاسفانه در جای جای استان سرسبز گلستان این قوم روستاهایی برای خود ساخته و بدین واسطه افاغنه نیز راه پیدا کردنند
مجتبی
۲۲:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
متاسفم از حس قوم گرایی و ترویج آن
ناشناس
۲۱:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
گلستان پر زابلیه انگار سیستان و بلوچستان رو بریدی گذاشتی جای گلستان
پنجعلی معمولی
۰۸:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۴
استان ما شده استان گلسیستان
عباس
۱۳:۵۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
به وجودامدن روستابه قیمت نابودی جنگل.
ViZ ViZ
۱۲:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
چه اراده قدرتمدی داشته ایشون که تونسته همچین کاری بکنه
پنجعلی معمولی
۰۸:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۴
لطفا از محلی ها هم بپرسید که زابلی ها چه بلایی سرشون آوردن تا مجبور شدن بهشون زمین بفروشن!