پخش تصوير گفتوگو با يك مقام قضايي از تلويزيون، در حالي كه در پسزمينه آن سه نفر به دار آويخته شده بودند، انعكاس گستردهاي داشت و مخالفتهاي زيادي را برانگيخت بهطوري كه برخي افراد در مقام تحليل اين نمايش را اقدامي برنامهريزي شده و آگاهانه ارزيابي كردند و در شرايط خشونتبار منطقه و نيز چندين مورد اعدام كه در روزهاي اخير انجام شده است، انتشار چنين تصويري را واجد پيام خاصي دانستند، هرچند طبق اخبار منتشره اين رسانه چنين برداشتي را رد كرده و آن را يك اقدام غيرعمد دانستهاند و در اينمورد از مردم عذرخواهيكردهاست، لذا با توجه به واكنش صداوسيما بايد ادعاي آنان را پذيرفت و اين را صرفا يك خطاي رسانهاي در يك شرايط خاص و البته بد دانست.
ولي پرسشي كه ميبايد مطرح كرد اين است كه چرا انتشار چنين تصاويري مذموم است؟ چرا كاري را كه همه ميدانند در حال انجام شدن است از چشم خود پنهان ميكنيم؟ حدود ٢٥ سال پيش يكي از ديپلماتهاي ايران در انگليس كه از حج برگشته بود يا به مناسبت عيد قربان يك گوسفند را ذبح ميكند، چنان فضايي تبليغي عليه او صورت گرفت كه فكر كنم مجبور شد زودتر به ايران برگردد، در حالي كه كشورهاي غربي بيشترين سرانههاي مصرف گوشت را دارند و طبيعي است كه همه ميدانند حيوانات را ميكشند كه اين گوشتهاي خوشمزه را انسان مصرف ميكند.
پاسخ به اين پرسش زواياي گوناگوني دارد. در درجه اول بايد گفت كه ميان كشتن يا اعدام يك نفر با نمايش دادن عمومي آن تفاوت است. دومي را ميتوان داراي پيامي و اثراتي متفاوت از اولي دانست. همچنان كه مردم در خانههاي خود رفتارهايي را دارند كه همه از آنها مطلع هستند، ولي هيچگاه آن رفتارها را در معرض عموم انجام نميدهند، كه اگر چنين كنند، پيام ديگري را منتقل خواهند كرد.
بنابراين اعتراض به نمايش آن تصاوير در واقع اعتراض به پيام غيرمستقيم آن در انتشار است. از سوي ديگر اين اقدام به نوعي اشاعه فرهنگ خشونت است كه آن را از منظر فرهنگي و اجتماعي نيز ميتوان تحليل كرد. ترديدي نيست افرادي كه با كارد و خون و اسلحه سروكار بيشتري دارند و مثلا قصاب هستند، در مقايسه با افراد عادي داراي احساس و حتي نگرش تاحدي متفاوت نسبت به زندگي و مرگ ديگران هستند، ولي لزوما نميتوان آنان را افرادي خشن معرفي كرد زيرا كشتن يك حيوان يا حتي اعدام يك انسان در مقام يك رفتار قانوني، متفاوت از اعمال خشونت است، يا به تعبير دقيقتر اين دو؛ يكي نيستند.
اگر كسي به هر دليلي محكوم به اعدام شود، او را بيسروصدا و آرام و مبتني بر قواعد قانوني اعدام و سپس طي تشريفات دفن كنند، فرق ميكند با هنگامي كه لباس نارنجي بر تن او كنند و زانو بزند و يك كودك با چاقو و جلوي دوربين و با افتخار و احساس پيروزي سر از تن او جدا كند و تصوير آن به صورت مستقيم نمايش داده شود. در اين وضعيت كشته شدن آن فرد بخش كوچكي از فرآيند اين نمايش است. بخش اصلي آن به تصوير كشيدن كينه و نفرت و ظلم و خشونت است و اين همان چيزي است كه مورد نقد و انتقاد قرار ميگيرد. براي اثبات اعدام شدن يك نفر به عنوان مجازات يك جرم، كافي است سنگ قبر او را نشان داد. ولي هنگامي كه اين برنامه در ميدان و جلوي چشمهاي صدها و هزاران نفر انجام ميشود و خواسته و ناخواسته از تلويزيون پخش ميشود، اين كار پيام ديگري دارد.
نكته ديگري كه اين بحث را تكميل ميكند، فلسفه مجازات است. يك نگاه به منطق و ضرورت مجازات، از زاويه استحقاق است. چون فلان فرد جرم مشخصي را مرتكب شده پس بايد مجازات متناسبي را تحمل كند و اين استحقاق اوست. نگاه ديگر بر اين اصل متكي است كه هدف مجازات پيشگيري و درسآموزي مجرم و ديگران است تا مبادا دوباره مرتكب جرم شوند. نگاه سومي هم هست كه معتقد است مجرم، وجدان عمومي را جريحهدار كرده است و مجازات او براي تشفيخاطر اين وجدان عمومي است.
اين نگاهها هميشه بوده ولي با گذشت زمان وزن آنها در نگاه غالب تغيير كرده است. در گذشتههاي دور نگاه سوم يعني مجروح كردن وجدان عمومي غلبه داشته به همين دليل مجازات بايد در معرض عموم انجام ميشد تا اين جراحت وارده به وجدان عمومي ترميم و درمان شود. در آن دوران شيوه غالب مجازات، زجر بدني بود و مردم نيز از اين نحوه مجازات لذت ميبردند و نمايش تعذيب مجرمين هميشه پربيننده بود. ولي اكنون چنين نگرشي غالب نيست و هرچه جامعه توسعه پيدا ميكند، از وزن اين نگاه كاسته ميشود، به همين دليل است كه جامعه و افكار عمومي، مجازاتهاي جسمي و خشن و در منظر عام را برنميتابد و با آن مخالفت ميكند.
فراموش نكنيم كه نشان دادن مجازات در منظر عام به هيچوجه نقش پيشگيري از جرم را ايفا نميكند. زيرا آن مجازات جلوي تعداد معدودي از افراد انجام ميشود. به علاوه آنان كه آنجا حاضر ميشوند، پيشاپيش برخي از مسائل را براي خود حل كردهاند. اگر از زاويه استحقاق هم به موضوع نگاه كنيم، در اين صورت نيازي به نمايش اعدام نيست. بنابراين تعارضات در فلسفه مجازات موجب بروز چنين اتفاقاتي ميشود. اگر فلسفه مجازات در جامعه ما استحقاق است، انجام عمومي آن بلاموضوع است.
اگر هدف پيشگيري از جرم است، در اين صورت ديدن محدود آن بيفايده است، كافي است خبر آن اعلامعمومي شود. ولي اگر تشفيخاطر وجدان عمومي هدف اصلي است، در اين صورت بهتر است مجازات را در ميدان بزرگ شهر انجام دهند و با دوربينهاي گوناگون آن را ضبط و به صورت مستقيم پخش كنند، مثل يك مسابقه فوتبال هيجانانگيز!