جواد طوسی در روزنامه اعتماد نوشت:
در آثار علي مصفا چه در مقام بازيگر و چه در مقام كارگردان وجه مشتركي وجود دارد كه آن يك ساحت روشنفكرانه است، اين مساله در نگاه نخست مشكلي ايجاد نميكند، اما براي بازيگري كه ميتواند نقشههايي متكثر و متفاوت را تجربه كند شايد چندان نسخه متناسب و دلپذيري در دراز مدت نباشد. من معتقدم نقشهايي كه مصفا برعهده ميگيرد بايد مورد بازنگري قرار گيرد. شايد بتوان گفت يكي از فيلمهاي متفاوتي كه در يكي، دوسال اخير علي مصفا تجربه كرده، «وارونگي» به كارگرداني بهنام بهزادي است كه در بخش نوعي نگاه جشنواره كن هم به نمايش در آمد.
در آنجا شخصيتي كه مصفا نقش او را ايفا كرده است پا فراتر ميگذارد و در مواردي خصايص شخصيتري را از خود ارايه ميدهد. آن پرخاشگريها، مطالبات و خواستههاي تملكخواهانه و شخصيتر او در اين فيلم، به نوعي نسبت بيشتري با مناسبات تغيير يافته در اين زمانه دارد.
مصفا جدا از آن قابليتهاي انكارناپذيري كه در جهت ايفاي نقش و بازيگري دارد، شايد فرصت ايفاي آن نقش ايدهآل را به دست نياورده است تا بتواند در نقشهاي متنوعتر و متفاوتتر خودش را بهتر نشان دهد و به نمايش بگذارد. بخشي از اين برميگردد به شانس و هوشمندي يك فيلمساز و تهيهكننده كه بازيگري با قابليت علي مصفا ميتواند از پس نقشهاي متفاوتتر ديگري هم برآيد. به هرحال اين پيشنهاد بايد صورت بگيرد. اگر ما بخواهيم كارنامه كنوني اين بازيگر را مرور كنيم؛ ميتوانيم بگوييم بخش قابلتوجهي از نقشها از همان ويژگيهاي سابق او برخوردار است. طبقه و فرديتي كه وجه فرهنگي و روشنفكرانه در آن بيشتر ديده ميشود و در مناسبات عاديتر و در ارتباطي گسترده با اقشار و طبقات جامعه، خيلي ديده نميشود.
جدا ازمقوله بازيگري علي مصفا، خود او به كارگرداني بيشتر علاقه دارد و قاعدتا متكي به آن علايق و دغدغههاي فردي و شخصيتي خود، فيلمهاي بعدياش نيز همين روال را طي ميكند. البته در فيلم «دنياي تو ساعت چند است» جدا از موضوع فيلم، شخصيتي كه مصفا نقش او را ايفا كرد، بازي متفاوتتري را در كارنامه بازيگري او ثبت كرد.
تضاد اخلاقي در نقشهايي كه مصفا ايفا كرده است، صرفا با خصوصيت فردي و شخصيتي او مرتبط نيست. ممكن است دنياي شخصي و فردي بسياري از بازيگران با نقشهايي كه ايفا ميكنند متفاوت باشد. اينها ميتواند جذابيتهاي متناقضگونه مقوله بازيگري را به اثبات برساند.
انعطافپذيري و تواناييهاي بازيگر در ايفاي نقشها و حسهاي مختلف، نقشهاي متفاوتي را ايجاد ميكند. يك شخصيت بازي كاملا درونگرا را ميطلبد و يك نقش واكنشهاي برونگرايي را.
بعضي از نقشها هم يك حالت تركيبي را ايجاد ميكنند و تلفيقي از بازي درونگرا و برونگرا ست. اينها همه به كاربلدي و جوهره و تواناييهاي بازيگر مرتبط ميشود. قرار نيست مناسبات زندگي و شخصي و روزمره بازيگر، زمينه انطباق و فصل مشتركي با نقشهاي محوله او در سينما را داشته باشد. اگر تفاوتهاي فردي و شخصيتهايي كه بازيگر ايفا ميكند، بارزتر و بيشتر باشد، ما ميتوانيم براي بازيگر حساب جداگانهاي باز كنيم و به تواناييها و قابليتها و درك هنرمندانهاش اذعان كنيم.
در فيلم «مرگ ماهي» كه آخرين كار مصفا در نمايش عمومي است، در صحنههايي او پا فراتر ميگذارد و كشمكش و برخورد تندتري را با يكي از افراد خانوادهاش دارد. يا در فيلم «وارونگي» موقعيتهايي براي اين بازيگر ايجاد ميشود كه بالاو پايين دارد. يك يا دو سكانس به خلوت اين آدم ميپردازد و در بخشي ديگر عواملي باعث ميشوند او واكنشي تند وآميخته با عصبيت داشته باشد. اين تفاوتها ميتواند بازي مصفا و نقش او را قابلباورتر كند و زمينه ارتباطي گستردهتري با مخاطبان مختلف ايجاد كند.
در سينماي جهان نقشهاي متفاوت بازيگري چون آل پاچينو يا داستين هافمن در فيلم «پاپيون» را مقايسه كنيد با فيلم «ماراتن من» جان شلزينگر. به عقيده من بازيگر بايد همواره از بازي در نقشهاي مختلف استقبال كند. شما را ارجاع ميدهم به بازي آل پاچينو در فيلم «پدر خوانده»، اين فيلم را مقايسه كنيد با فيلم «مترسك» به كارگرداني جري شاتزبرگ كه كاملا بيانگر يك واقعيت است و بازيگري با تواناييهاي انكار ناپذير آل پاچينو قابليت ايفاي نقشهاي متفاوت را دارد.
اين اتفاق قاعدتا در سينماي ايران هم بايد بيفتد و بخشي از آن به قابليتهاي فردي بازيگر بر ميگردد و بخشي از آن كاملا به اصول، قواعد و مباني حرفهاي سينماي آن سرزمين و جغرافيا مرتبط ميشود؛ اينكه چقدر فرصتهاي متنوع و متكثر در اختيار يك بازيگر توانا و كار بلد قرار بگيرد كه بتواند موقعيت هنرمندانه خود را به نمايش بگذارد. اگر ما يك سينماي توام با آزمون و خطاي مداوم داشته باشيم و بخش خصوصي كارآمدي نداشته باشيم كه اين تنوع و تكثر را به چرخه سينما تزريق كند قاعدتا چنين فرصتهايي در اختيار بازيگراني چون مصفا قرار نميگيرد.
در عين حال يك بازيگر بايد مراقبتهاي لازم را در جهت تن ندادن به هر نقش داشته باشد و در عين حال هوشمندي لازم را به خرج دهد تا فرصتها را از دست ندهد.
ودر ضمن, به نظر من فيلم پله اخر ايشون, يکى از بهترين فيلمهايى است که در اين چند سال ساخته شده.