مهدی هاشمی بازیگر باسابقه تئاتر، سینما و تلویزیون میگوید: مهاجرت بیضایی ضایعهای برای هنر ایران است. وقتی شجریان در هیچ سالنی نمیخواند و بیضایی هم ایران نیست، یعنی ضایعهای برای فرهنگ ما رخ داده. نمیدانم چرا به این روز افتادهایم؛ افسوس میخورم.
روزنامه «شرق» نوشت: با مهدی هاشمی، بازیگری که او را با شاهکارهای تئاتر و تلویزیون و سینما در خاطر داریم، به بهانه اولین نمایش فیلم - تئاتر «کارنامه بندار بیدخش» با بازی او، پس از ١٩ سال که از اجرای آن در تالار چارسوی تئاتر شهر میگذرد، درباره روزهای اجرای این تئاتر و همکاریهای بسیارش با بیضایی گپوگفت داشتهایم.
آشنایی شما با بهرام بیضایی چطور اتفاق افتاد؟وقتی سال ٥٨ آقای بیضایی میخواستند نمایش «مرگ یزدگرد» را روی صحنه ببرند، دو هفته مانده به اجرا، به دلایلی یکی از بازیگرانشان انصراف دادند. وقتی توسط دوستانم که همسایه روبهرویمان هم بودند (داریوش فرهنگ و سوسن تسلیمی) از این موضوع باخبر شدم، از آنها خواستم به آقای بیضایی بگویند از من تست بگیرد که تست گرفتند و من قبول شدم و شبانهروزی روی متن کار کردم و خودم را به دیگر بازیگران رساندم. ٤٥ شب در پاییز ٥٨ در سالن چارسو اجرا داشتیم و دوسال بعد هم در تابستان ١٣٦٠ در آران کاشان در آسیایی واقعی «مرگ یزدگرد» فیلمبرداری شد.
با توجه به محدودیتهایی که در سالهای دهه ٦٠ برای بهرام بیضایی در تئاتر ایجاد شد، وقتی او پس از ١٨ سال دوری از تئاتر خواست «کارنامه بندار بیدخش» را روی صحنه ببرد، مشکلی برای اجرای آن ایجاد نشد؟آن زمان رئیس مرکز هنرهای نمایشی حسین سلیمی بود که به فرهیختگی و والایی شهرت داشت. سلیمی اصرار میکرد حتما پس از سالهای دوری بیضایی از صحنه تئاتر، سرانجام او کار کند. با توجه به اینکه آقای بیضایی همیشه وقتی تمام شرایط فراهم بود کارش را شروع میکرد، در آن دوران اگر کوشش آقای سلیمی نبود، ایبسا که «کارنامه بندار بیدخش» هم روی صحنه نمیرفت. دولت اصلاحات در تلاش بود حتما بیضایی کار کند. آنقدر برای بازگشت بیضایی مصمم بودند که آقای مهاجرانی، موقع استیضاحشان در مجلس وقت هم در اینباره صحبت کردند و از فیلمنامه «روز واقعه» بهرام بیضایی بهعنوان بهترین فیلمنامه اسلامی یاد کردند. البته بیضایی راحت تن در نداد تا در فضایی که تئاتر در مضیقه است کار کند، منتها دولتمردان وقت فضایی ایجاد کردند که نهایتا این اتفاق افتاد و «کارنامه بندار بیدخش» اجرا شد.
وقتی شرایط فراهم شد، چطور آغاز به کار کردید؟آقای بیضایی گفتند بناست این نمایشنامهشان را روی صحنه ببرند و وقتی من متن را خواندم، بهقدری مشکل بود که بعضی جملات را حتی از روی متن نمیتوانستم روخوانی کنم. از آقای بیضایی خواهش کردم یکبار آن را برایمان بخوانند. من و پرویز پورحسینی به خانه ایشان رفتیم و متن را برایمان خواندند و تازه ما فهمیدیم با چه متنی طرفیم. من فکر میکنم شاملو در شعر و بیضایی در نمایشنامهنویسی غولهای زبان فارسیاند. وقتی با متن «کارنامه بندار بیدخش» مواجه شدم، دیدم که این متن شکلی «گوی»وار دارد و سیال است. یعنی در اول و وسط و آخر، ماجرا همزمان پیش میرود. روایتی است مثل گوی، که سیالیت دارد، شبیه روایتهای مارکز. کار بیضایی در نمایشنامهنویسی شاهکار است.
او وقتی میخواهد نمایشنامهای بنویسد، قبل از اینکه آن را روی کاغذ بیاورد، در ذهنش کامل آن را نوشته. در «کارنامه بندار بیدخش» کل تاریخ تئاتر ایران، به شکل یک گوی، در ٥٠ دقیقه جلو چشم تماشاگر، اجرا میشد. در این نمایشنامه هم گوسانها (اولین نمایشگران ایرانی)، هم نقالی، هم با هم بازیکردن به صورت درام امروز، هم تکگفتار مقابل تماشاگر همگی وجود داشت که با موسیقی ابداعی بیضایی اجرا میشد. ما با آلاتی ابداعی صدا و افکت در صحنه ایجاد میکردیم. در متن این نمایش، بُندار که دانشمند و حکیم است، جامی میسازد که در آن جهان را میتوان دید و آن را در اختیار جمشید میگذارد و به او میگوید در این جام میتوانی ببینی کجای جهان افراد مستمند و محتاج هستند، تا به آنها کمک کنی، درحالیکه شاهجمشید به جام نگاه میکند تا ببیند کجا توطئهگر و یاغی و معترضی هست که درصدد سرکوب آن برآید. نهایتا بُندار وقتی میبیند جمشید از این جام سوءاستفاده میکند آن را میشکند.
موقع اجرا با مخالفت روبهرو نشدید و دردسری برایتان ایجاد نشد؟
حتما کسانی مخالف بودند منتها در آن روزگار، زورشان نمیرسید کاری کنند. آن سالها آقای پاکدل رئیس تئاتر شهر بودند و کوشش و حمیتشان در ایجاد فضای امن برای این اجرا مؤثر بود. باید از پاکدل بابت مراقبتش از نمایشی که در مجموعه تحت مدیریت او روی صحنه میرفت تشکر کرد. اگر یاوری دولتمردان و مدیران وقت نبود، بازگشت دوباره بیضایی به تئاتر ممکن نمیشد.
هنوز هم پس از ١٩ سال دیالوگهای این نمایش در خاطرتان هست؟بله قسمتهای تأثیرگذار این متن در ذهنم مانده. بیضایی یکی از دو، سه نفر بزرگان معاصر زبان فارسی است. او یکی از بزرگترین وارثان خدایان زبان فارسی کلاسیک ماست که در درام - یکی از مشکلترین شکلهای ادبیات- حیاتی دوباره و باشکوه رقم زده. وقتی در متون او چند نفر با هم در یک درگیری خشمآگین و مبارزهطلبانه گرفتار میشوند، با زندهترین و شعلهورترین کلمات و عبارات و جملات مواجهیم. همیشه از زبان والای شکسپیر شنیده بودم، اما وقتی ترجمه متونش را خواندم گفتم زبان او آنقدر هم که گفتند شگفت نیست و بعد فهمیدم زبان شکسپیر در ترجمه ساده شده. وقتی متن بیضایی را دیدم، گفتم حتما تأثیر شکسپیر هم بر زبان خودش مشابه تأثیر بیضایی بر زبان ماست. لذتی که او از زبان فارسی به ما چشانده مثل لذتی است که شجریان در این چند دهه با خواندن اشعار حافظ و مولانا به ما داده است. شجریان و بیضایی و شاملو در این چند دهه بیشترین لذت هنر والای ایرانی را به من دادهاند. بهخاطر وجودشان و معاصربودن با آنها، خوشحالم که ایرانیام. بهخاطر همزبانیام با آنها شادم.
امروز از بیضایی باخبرید؟مستقیما نه ولی از طریق دوستان از ایشان خبر میگیرم. از کار کردن با آقای بیضایی سیر نمیشوم و آرزو دارم بازگردند و باز با هم کار کنیم. مهاجرت بیضایی ضایعهای برای هنر ایران است. وقتی شجریان در هیچ سالنی نمیخواند و بیضایی هم ایران نیست، یعنی ضایعهای برای فرهنگ ما رخ داده. نمیدانم چرا به این روز افتادهایم؛ افسوس میخورم.
امیدوارید بیضایی بازگردد؟تا فضا اینگونه است، نه. برای بازگشت این استاد یگانه هنر نمایش ارادهای جدی لازم است.
چرا مدتهاست تئاتر بازی نمیکنید؟زمانی که ما تئاتر کار میکردیم، تورم نبود. با کمترین درآمد زندگی ما میچرخید و تمرینات اغلب نمایشهای ما چندین ماه طول میکشید و همه تلاش میکردیم اثری درخور تماشا روی صحنه بیاوریم. حالا نگاهی به همکاران تئاتریام که میکنم، اغلب یکپا در تلویزیون، یک پا در سینما و یک پا در تئاتر دارند و با این تفسیر در هیچجایی نایستادهاند! من که حالا در سینما مشغولم، دیگر فرصت نمیکنم در تئاتر هم کار کنم، من دو پا بیشتر ندارم و میخواهم هرجا هستم، پایم همانجا سفت باشد.
اینقدر هم این بابا رو بزرگش نکنید.
مگر وقتی بلال مرد دیگه کسی اذان نگفت ؟!
ولی هزاران دریغ و افسوس که کسی به سخنان شما بزرگان فرهنگ و هنر گوش نمیدهد.....
ای کاش مسئولان در زمینه فرهنگ و هنر سری به کشورهای همسایه میزدند.... ببینند چطور هنرمندان و خوانندگانشان را بزرگ میدارند... ولی هزاران افسوس
آقای شجریان حتی به دعای "ربنا" که لحظه افطار پخش می شد هم اعتقاد ندارد که اگر داشت در رسانه های بیگانه آن حرف ها را نمی زد و آن عکس های یادگاری را نمی گرفت!
نمی دونم از نظر فرارو قابل انتشار هست یا نه!
آقای شجریان اون زمان که فکر کرد کار نظام سیاسی ایران تمام است و در بلندگو های رسانه های بیگانه هر چه خواست گفت و هر چه خواست عکس یادگاری گرفت باید فکر اینجا رو می کرد!