یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ کم نیستند آدمهایی که معتقدند روسها از نظر رفتاری که در طی سالها با ما ایرانیان داشتهاند بدتر از امریکاییها و دیگر غربیها بودهاند و برای این ادعا هم شاهد میآورند که اگر انگلیسیها با مشارکت امریکا با کودتای بیست و هشت مردادشان، دولت مردمی دکتر مصدق را ساقط کرده اند-که کرده اند-روسها هم در زمانی که به جای روسیه در شوروی زندگی میکردهاند با قطعنامه ترکمانچایشان هم برای خودشان چیزی کم بر نداشتهاند و هم برای ما چیز زیادی باقی نگذاشتهاند!
با همه این احوال جای این سوال به جاست که اگر کشورهایی مثل انگلستان و فرانسه و امریکا در طول سالها به خاطر اینکه اوضاع و احوال اقتصادی خوبی را برای مردمشان رقم بزنند و آنها را به رفاهی که لیاقتش را دارند برسانند! دست به جهانخواری زدهاند، چرا روسهایی که دست کم تا همین چندین سال پیش حافظ منافع تودهها بودهاند!؟
و به همین مناسبت به اهالی سرزمینشان اجازه نمیدادند که از حد و اندازهای مشخص بهتر و بیشتر! زندگی کنند، دست از سر سایر مردم دنیا بر نداشتهاند و خود را مستوجب مصداق ضرب المثل فارسی «نه خود خورد! نه کس دهد!....»، ساختهاند!
علاوه بر این اگر انگلستان و فرانسه و معدودی از کشورهای غربی برای سالهایی طولانی به خوبی توانسته بودند به برکت دستمزدهای حاصل از دسترنج دیگر کشورها منافع مردمشان را کاملا تامین نمایند و به آنها نشان دهند که هم حق دارند که بیش از اندازهای که زحمت میکشند در بیاورند و هم قادرند بهتر از قدری که شایستگیش را دارند زندگی کنند، چنین تواناییی علی القاعده، نمیبایست سهم و بهره کشوری به نام شوروی میشد که به اتباع خویش به خوبی آموخته بود که هم لایق دریافت درآمد و عایدی بیش از حداقل دستمزد نیستند و هم زندگیی بهتر از «بخور و نمیر» فقط شایسته رفقایی چون «استالین» و «لنین» است که به جای خانه، شهری را به نامشان زدهاند!
با این حساب شاید دلیل طول کشیدن فروپاشی شوروی سابق را میبایست در چیزهایی نیز جستجو کرد که مغفول بسیاری از ما ایرانیها مانده و یکی از آنها «اعتماد» و «اطمینانی» است که قشر فرودست جامعه به رفقایشان داشتند و دیگری ارزش و اهمیتی است که اهالی قبلی شوروی سابق و روسیه فعلی به مقوله اخلاق میدادند!
امروزه که برای ما ایرانیها کاملا جا افتاده که چرا بچههای مایه دار پدران و مادران خود را بسیار دوست دارند، شاید برایمان سخت باشد که بپذیریم زمانی بچههایی در این سرزمین زندگی میکردند که پدران و مادرانشان را که بضاعت زیادی هم نداشتند بسیار گرامی داشته و محترم میشمردند! زیرا درست یا غلط بر این باور بودند که اولیای آنها هرآنچه از دستشان بر میآمده برای آنها رو کردهاند و اگر هم در زمینههایی برایشان کم گذاشتهاند، از سر کم داری و نداریشان بوده و نه از سر انبارداریشان که برای فردای خود هم چیز یا چیزهایی را ذخیره سازند!
با این حساب اگر قبول کنیم که در زمانی فرزندان ایران زمین دوستدار پدران و مادرانی که علیرغم ناداری و کم داری از هیچ تلاشی برای تامین و تدارک خوشحالی و خوشبختی فرزندانشان فروگذار نمیکردند، بودند چرا نباید پذیرفت که کارگران شوروی فروپاشی نشده، با تصور اینکه «رفیق لنین» و «رفیق استالین» حسابی هوایشان را دارند از زندگیهای خود راضی و خوشنود باشند!؟
با این حال و بدون توجه به پاسخ پرسش بالا باید دانست که عامل بقا و استمرار نظام حکومتی شوروی سابق را میبایست در ارزشی نیز دانست که به ویژه دگر اندیشانی چون لئو تولستوی برای مقوله «اخلاق» قائل بودند و به این مناسبت منتهای تلاش و کوشش خود را معطوف این میکردند که جامعهای که در آن زندگی میکردند را تا آنجا که میتوانستند و برایشان ممکن بود اخلاقی بار بیاورند!
هیچ کس نمیتواند نقش ادیبان و نویسندگان بزرگ یک جامعه را در جا انداختن «اخلاق» یا «بیاخلاقی» در مردمان آن نادیده بینگارد! به ویژه اگر آن ادیب و نویسنده مثلا به بزرگی «الکساندر دوما» یا «لئو تولستوی» باشد!
از این دو نویسنده داستانها و شاهکارهای بزرگی به زبان فارسی ترجمه شدهاند که از آن میان «مادام کاملیا» و «آنا کارنینا» معرف خاص و عامند!
«مادام کاملیا» الهام گرفته از زنی است که دوما در زندگی واقعی با وی سر و سری داشته و بنابراین تمام ماجراهای آن در حول و حوش او که زنی بد نام است میگذرد!
ذکر این نکته بجاست که «مادام کاملیا» فقط با اعیان و اشراف رابطه داشته است؛آنها که کتاب را خواندهاند میدانند که آرمان دووال بیشتر راوی ماجراها بوده است!؛ و شاید همین پلکیدن با افراد رده بالای جامعه است که دوما را بر آن میدارد که قلم عفو ؛شاید ماله! بر اعمال «او» بکشد!
این «قلم کشی» حتی تا آنجا پیش میرود که «دوما»، شاهکار خود را وقتی که تنها به این مناسبت مانع ورود یک غریبه به خانهاش میشود که قبلا یکی دیگر سر از منزل و بهتر بگوییم اتاق خوابش در آورده و با «او» سر و سری به هم زده است، میبخشد!
به عبارتی کاملا ساده از سر دوما هم اضافی است که «مادام کاملیا» هرگز در آن واحد پذیرای دو نفر نبوده است!
«آنا کارنینای» تولستوی از لحاظ داشتن اندام زیبا و چهره دلفریب چیزی کمتر از «مادام کاملیای» دوما ندارد! با این حال اگر «مادام کاملیا» ی دوما با داشتن سر و سر با مردان مختلف خوشبخت است-هر چند دوما تلاشی وافر به خرج میدهد که او را بدبخت معرفی نماید که البته موفق هم نمیشود- «آنا کارنینا» ی تولستوی با داشتن همسر و فرزند و داشتن روابطی گرم و صمیمی با آنها و تنها با آنها! براستی خوشبخت است! البته فقط تا زمانی که با افسری جوان به نام «فرونسکی» مصادف میشود و بدبختی سراغش را میگیرد!
«آدمهای خوشبخت شبیه هم هستند اما بدبختی هر وقت از دری وارد میشود!»
این جمله آغاز شاهکار تولستوی است! شاهکاری که بیشتر آن به خیانت زناشویی «آنا کارنینا» اختصاص دارد! هر چند آنا حتی نمیتواند تصورش را هم بکند که تولستوی هر چقدر هم دوستدارش باشد نمیتواند این بیاخلاقی او را نادیده بگیرد و وی را مستمع جملاتی که بین دو رهگذر رد و بدل میشود نسازد:
«همه ما بدبخت خلق شدهایم!»
«آری اما خدا ما را آزاد گذاشته تا آن بدبختی که دوست نداریم را انتخاب نکرده و به سراغ آن بدبختی که دوست داریم برویم»
و اینچنین است که «آنا» به فرموده خالق خود- «لئو تولستوی» - آن بدبختی که دوست دارش هست برگزیده و خود را به زیر چرخهای سنگین قطار میافکند!