صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

تاریخ انتشار: ۱۷:۰۴ - ۰۵ بهمن ۱۳۹۲
ضیاء موحد در مقاله‌ای به آن‌چه نبود نوآوری در غزل‎های شاعرانی چون هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) می‌داند، می‌پردازد و می‌گوید، شعر برخی شاعران، شعر شاعران درگذشته را به یاد می‌‏آورد.

ضیاء موحد، شاعر و استاد منطق و فلسفه، می‌نویسد: «من تاکنون هوشنگ ابتهاج (سایه) را ندیده‌ام. اما انتخاب سایه برای نوشتن از این‌رو بود که با سکوت نسبی معاصران در مورد غزل‌سرایان دیگری چون امیری فیروزکوهی‌، پژمان بختیاری‌، عماد خراسانی و بویژه رهی معیری، اکنون سایه به عنوان پیشوای غزل‌سرایان مطرح شده است. آن هم به گونه‌ای که سخن از برتری او در مواردی بر حافظ می‌رود و این برای تازه به میدانِ شعر آمده‌ها می‌تواند گمراه‌کنند باشد و سخت آسیب‌رساننده. ناچار غزل سایه‌، نه شخص هوشنگ ابتهاج‌، را برای ارزیابی در شعر امروز برگزیده‌ام.

اگر بعضی حرف‌هایم تکراری است عجیب نیست‌، آن غزل‌ها هم همچنان تکراری است و از قرار معلوم به دلیل غزل‌های تازه‌ سایه تکراری خواهد ماند‌، همچنان که ردیف سنتی آوازمان،‌ نقش قالی و پرده قلمکاری‌هامان‌، طرح اسلیمی‌هامان‌، فلسفه سنتی‌مان و در مجموع علوم منقول و معقول‌مان‌. هنوز جرأت تغییر و اجتهاد در ما به حدی نرسیده است که موافق نیاز زندگی امروزمان باشد. تعجب نکنید اگر بگویم امروز غربی‌ها برنج را بهتر از ما می‌پزند. بیست سال قبل انگلیسی‌ها نمی‌دانستند برنج را چگونه باید پخت. برنج را نیم‌پز برمی‌داشتند صاف می‌کردند‌، می‌گذاشتند سرد شود و بعد همان‌جور سرد میل می‌کردند. یا حداکثر آب گرمی روی آن می‌ریختند تا غذای گرم خورده باشند،‌ اما امروز چه هنرها که نمی‌کنند. روش پلو پختن و دم کردن و ته‌دیگ درآوردن را بسیار خوب یاد گرفته‌اند و وسیله‌اش را هم ساخته‌اند.

این مثال غیرادبی (!) را برای این آوردم تا بدانید وقتی جرأت تغییر و نوآوری باشد، نیازی به تقلید و از روی دست گذشتگان مشق کردن نیست. آن هم در هنر که ذات آن خلاقیت و نقش تازه زدن است. از آشپزخانه برگردیم به غزل.

بی‎نهایت بودن امکانات زبان؛ دلیلی برای تداوم غزل‎سرایی

برای همدلی با غزل‌سرایان و در مقام مدافعی معقول‌، استوارترین دلیلی که برای تداوم غزل‌سرایی می‌توانم بیاورم استدلال از راه بی‌نهایت بودن امکانات زبان است. قافیه‌های تازه‌، ردیف‌های تاکنون به‌کار گرفته‌نشده‌، وزن‌های کشف‌نشده و شگردها و تصویرهای هنوز زاییده‌نشده‌، فراوانند و بسیار فراوان. چه بسا شاعر توانایی بتواند با بهره‌برداری از این مواد،‌ که به گفته ابن ‌سینا در بقعه امکان آرمیده‌اند‌، غزل‌های نابی بسراید. من به این استدلال هیچ ایرادی ندارم. این امکانات می‌توانند فعلیت یابند، اما چرا تا با هواپیما می‌توان از تهران به اصفهان رفت، با اسب برویم؟

بگذریم که سفر به آن سوی آب‌ها با اسب به همان اندازه دور از امکان است که نزدیک به محال. مثال به کنار‌، چرا تا راهی طبیعی‌تر و عرصه‌ای برای نوآوری‌، بازتر و پرچشم‌اندازتر وجود دارد، به راهی به نسبت چنین محدود قدم بگذاریم؟ بیان احساس در مصرع‌های هم‌وزن و کفه ‌ترازویی‌ قافیه‌دار و ردیف‌دار طبیعی‌تر است یا سطرهایی که از پیش چنین قیدی به پای آن‌ها نهاده نشده؟

دانستن این نکته دشوار نیست که اگر شاعر قید وزن و ردیف و قافیه را از پای خود بردارد و خود را پشت قراردادهای تصنعی مخفی نکند،‌ شعر گفتن را بر خود دشوارتر کرده است. چنین شاعری باید امکانات تازه‌ای در زبان کشف کند،‌ وزن را به اقتضای کلام به ضرب وادارد‌، نه آن‌که مطیع تکرار ملال‌آور آن شود. قافیه را از دل موقعیت برویاند،‌ نه آن‌که به خاطر آن مضمون‌سازی کند. زبان را از مفهوم‌های انتزاعی و کلی‌گویی‌های بی‌فایده بپیراید. تازه این ویژگی‌ها در شعر جدید ابتدایی‌ترین ملاحظات است.

شعر میدان خطر کردن است؛ نه امنیت

غزل‌سرای سنتی در قالب‌های کهن احساس امنیت می‌کند. همیشه می‌تواند قافیه‌ای پیدا کند،‌ مضمونی بسازد و غزلی در چند بیت بنویسد. اما شعر میدان خطر کردن است؛ نه امنیت،‌ معرکه گریز از عادت است؛ نه زندان اعتیاد. اگر شاعرانی چون سایه و توللی هنوز به شعر نو نپیوسته‌ از آن گسیختند و نتوانستند حتا یک نمونه شعر موفق نو بسرایند، به دلیل عجز آنان در بهره‌برداری از این امکانات بود. آنان بیش از آن به زبان سنتی شعر و کلیشه‌های آن معتاد شده بودند که بتوانند از آن فاصله بگیرند.

بیت‌های زیر نمونه آن‌گونه شعرهایی است که دیری‌ است کهنه شده‌اند:

زمانه قرعه‌ نو می‌زند به نام شما

خوشا شما که جهان می‌رود به کام شما

در این هوا چه نفس‌ها پر آتش است و خوش است

که بوی عود دل ماست در مشام شما

تنور سینه سوزان ما به یاد آرید

کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

در تمام این غزل‌، یک بیت نیست که از گره زدن مضمون‌های انتزاعی و گردگرفته ساخته نشده باشد،‌ نمونه بارز ماندن در زنجیر تداعی‌های قدیم. این‌که می‌گویم ماندن در قالب‌های قدیم همان و هجوم کلیشه‌ها به کلام همان‌، همین است.

نهایت این پیروی از صنعت رجزخوانی‌های واقعا بی‌محتوا‌، شعرهایی چون بیت زیر است:

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

تازه این رجزخوانی در غزلی است که مطلع آن از عشقی پنهان خبر می‌دهد:

نشود فاش کسی آن‌چه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست

چگونه چشم جهانیان نگران عشقی چنین مخفیانه و پنهان‌کارانه است؟

یا بیت‌هایی به سلیقه قدما،‌ بی‌عیب و نقص‌، اما بی‌حس و حال چون:

گر چشم دل بر آن مه آیینه‌رو کنی

سیر جهان در آینه روی او کنی

و بعد دفتر تازه شاعر را که ورق می‌زنی‌، یک جا تقلید از غزلیات مولانا،‌ یک جا تقلید از حافظ و جایی دیگر از سعدی (چه جسارت‌ها):

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم

و ین آتش خندان را با صبح برانگیزم

مطلعی چنین سست در برابر مطلع سعدی:

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

وز آن لب شیرینت صد شور برانگیزم

و دریغ از یک بیت ناب در آن غزل استقبالی.

نیما آمده بود که هر شاعر صدای خودش را پیدا کند،‌ چنان‌که شاعرانی پیدا کردند، نه این‌که هر شعر شاعر‌، آدم را به یاد شاعر متوفایی بیندازد.

این هم مطلع دو غزل از آخرین غزل‌های سایه:

گذاشتندم و رفتند همرهان قدیم

ز همرهان قدیم همین غم است ندیم

***

چه باک اگر نرسیدیم ما به کوی رسیدن

هزار گام روان هست و آرزوی رسیدن

من در شعر خواننده بی‌انصافی نیستم. قدر هر بیت و حتا مصرع خوب را می‌دانم. در غزل‌های سایه هم همه آن بیت‌ها و مصرع‌ها را می‌شناسم. اما جاده ابریشم دیری است که نه جاده‌ است و نه ارمغانی از ابریشم دارد.

پی‌نوشت: برگرفته از مقاله «توضیح واضحات» نوشته‎ ضیاء موحد که در کتاب «دیروز و امروز شعر فارسی» (انتشارات هرمس، چاپ دوم، 1391) منتشر شده است.
ارسال نظرات