صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۶۷۶۰۰
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - ۱۱ آبان ۱۳۹۲
حسین دهشیار در شرق نوشت:

در پهنه سیاست خارجی و در گستره نظام بین‌الملل، پدیده‌ها یا رفتارها در چارچوب یک توجیه یا منطق خاص شکل می‌گیرند. هیچ اندیشه یا اقدامی به‌طور اتوماتیک به صحنه پای نمی‌گذارد بلکه مجموعه‌ای از فرآیندها و محاسبات را خاستگاه خود می‌یابد.

پیشگامی‌ها و عقب‌نشینی‌ها در قلمرو سیاست خارجی هر کشوری ضرورتا «محیط مرکز» است. الزامات محیط بین‌المللی و ملاحظات داخلی و تنیدگی گریزناپذیر این دو حوزه، طراحی و تدوین اقدامات بازیگران را بر دوش دارند.

در رابطه با تصمیماتی که «کلان‌محور» هستند و رهبران دغدغه‌های بقای نظام، مشروعیت سیستم سیاسی یا امنیت فیزیکی خود را در رابطه با آنها مدنظر دارند، تاثیرگذاری هر دو محیط در تصمیم‌گیری‌ها یا اولویت‌بندی‌ها به‌طور همزمان مشهود است.

البته اینکه اعتبار اثرگذاری کدامین‌یک از برجستگی فزون‌تر برخوردار است کاملا «موضوع‌محور» و مشروط باید درنظر گرفته شود. پس متوجه می‌شویم که هیچ رفتاری در خلأ حیات نمی‌یابد اما اینکه کدامین بعد نقش‌آفرینی گسترده‌تر و عمیق‌تر را داراست به یکسری از عوامل بستگی دارد که ماهیت پدیده و شرایط، آن را ترسیم می‌کند. اما بدون توجه به اینکه کدامین قلمرو در به‌وجود آوردن رفتار، کلیدمحور است،

بدون کمترین تردیدی به یک نکته حساس حیاتی باید توجه مبذول شود. هر زمان بازیگری که آمریکا را برای دهه‌های متمادی دشمن موجودیتی خود محسوب کرده است در موقعیتی قرار گیرد.که نیاز به دگرگونی «اصل توجیه‌کننده» یا «اصل نظم‌دهنده سیاست» خود در قبال آمریکا را گریزناپذیر بیابد نیاز به درک یک واقعیت دارد.

 توفیق یا ناکامی در این مسیر بیش از هرچیز منوط به میزان تقارن در بین نخبگان است. کمترین میزان تقارن در میان نخبگان درخصوص ضرورت دگرگونی در اصل نظم‌دهنده سیاست مرتبط به آمریکا به‌منزله فزون‌ترین هزینه برای دولت و بیشترین قدرت مانور برای آمریکا باید قلمداد شود. بیشترین میزان توافق در درون سیستم در رابطه با بهبود رابطه با خصم موجودیتی (آمریکا)، وسیع‌ترین حوزه چانه‌زنی «اقتدارمحور» را برای نخبگان به‌وجود  و شدیدترین حجم فشار را بر آمریکا وارد می‌آورد تا به بازبینی دامنه‌دار در ارزیابی‌ها و استدلال‌های خود بپردازد.

وجود اجماع درون حاکمیتی به منزله این نیست که دگرگونی در بن‌مایه سیاست معطوف به آمریکا، نتایج مورد نظر را ضرورتا به صحنه می آورد بلکه این نکته را برجسته می‌کند که در صورت دوپارگی درونی هر گامی و اقدامی و به‌عبارت صحیح‌تر جایگزینی سیاست در شکل حداقلی آن منجر به تضعیف وسیع جایگاه صاحبان قدرت در معادلات داخلی و پراکندگی روانی در پایگاه اجتماعی آنان خواهد شد.

دگرگون‌کردن پارادایم‌های حاکم در سیاست خارجی و بیان اینکه چرا منازعه و مناقشه موجودیتی و تاریخی با آمریکا نیازمند تجدیدنظر می‌باشد نیازمند این است که در ابتدا نخبگان حاکم یعنی جناح‌های مختلف سیاسی در درون حاکمیت در مورد صحت هنجاری، اعتبار عقلی و اجتناب‌ناپذیری عملی آن به جمع‌بندی برسند و پذیرش آن را چه از بعد منفعتی، چه از جنبه ارزشی و چه از منظر هویتی مثبت تلقی کنند.

دگرگونی ماهوی در حوزه رابطه با آمریکا در کشوری که دهه‌های متمادی از تمامی ظرفیت‌ها و  توانمندی‌ها و پرستیژ جهانی اندازه قلیل بهره گرفته تا تجسم شیطانی از این کشور را به یک نهاد تبدیل کند تنها هنگامی امکان قرار گرفتن روی ریل را دارا می‌شود که نخبگان درون حاکمیت در میان خود توافق مبتنی بر باور را رقم بزنند و قبول کنند که همگی در یک قایق در  منطقه و جهان قرار گرفته‌اند.

اگر دوپارگی در رابطه با ضرورت دگرگونی بنیادی دیدگاه‌ها نسبت به آمریکا در میان نخبگان درون حاکمیت وجود داشته باشد دو پیامد مخرب به‌وجود خواهد آمد. گسل در بین نخبگان حاکم به معنای استقرار دو جناح متعارض در دو سوی شکاف دیدگاه مرتبط به آمریکاست.

اگر اجماع نظر در رابطه با تغییر دیدگاه و چرایی دگرگونی روابط با آمریکا در درون حاکمیت وجود نداشته باشد جناحی که پیش‌قدمی در رابطه با آمریکا را به‌عنوان اعتبار برای خود عرضه می‌کند. فزون‌ترین کارشکنی‌ها و هجمه‌ها را از سوی دیگر شکاف در برابر خواهد یافت که نهایتا با توجه به جوهره چینه‌بندی‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و مهم‌تر از همه محاسبات دستگاه‌های مرتبط به مولفه‌های سخت‌افزاری، عقب‌نشینی و شکست همه‌جانبه را تجربه خواهد کرد.

وجود گسل از سویی دیگر این امکان را از جناحی که خواهان ارزیابی متفاوت از آمریکاست را برای بسیج وسیع و همه‌جانبه نیروهای اجتماعی در راستای این هدف دریغ خواهد کرد. دگرگونی بنیادی در درک آمریکا و بازتعریف روابط با این کشور نیازمند این است که نخبگان از یکپارچگی کامل برخوردار باشند تا بتوانند تمامی منابع، ارزش‌ها، نیروها و توانمندی موجود در جامعه را برای دستیابی به خواست‌ها متمرکز کنند و به صحنه آورند.گسل به معنای هرز رفتن بخش گسترده‌ای از توانمندی‌هاست که نهایتی جز شکست برای گروه‌های درون کشور دارای دیدگاه مثبت به آمریکا، رقم نخواهد زد.
ارسال نظرات