صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۵۸۲۱۹
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۹ - ۱۲ مرداد ۱۳۹۲
مطلب زیر را آقای محمد مالی برای فرارو ارسال کرده‌اند


«در میانه مصاحبه از پا جستم و خودم را به پنجره رو به محوطه کاخ کرملین رساندم. ولادمیر با چشمان گرد شده تعقیبم می کرد. پنجره را گشودم و اطراف را نگریستم. برگشتم سوی پوتین و گفتم از پشت این پنجره چه می بینی؟ به آرامی پاسخ تحیّر برانگیزی داد: دیوار...»

آنچه خواندید روایت هوشمندانه یک خبرنگار از مواجهه با یکی از غول های عرصه سیاست بین الملل که نماد استبداد نرم و دموکراسی ضمخت است بود. بی گمان محوطه فراخ کاخ کرملین و معماری اعجاب انگیز بکار رفته روسی در چیدمان فضاهای بصری و البته جاه طلبی های ناتمام دیکتاتور روس و شرط عقل؛ بهترین جای ممکن با منظره ای آنچنانی را در اختیار پرزیدنت پوتین خواهد گذارد. اما پاسخی که پوتین با زیرکی تمام خطاب به خبرنگار چموش داد بیش از آنکه متمایل به ظاهر پرسش به خرج رفته باشد از جنس معنا و محتوای این پرسش است!

کنش گر سیاسی وقتی جامه قدرت را بر تن نمود از پشت پنجره ای که می گشاید جز دیوار نمی بیند و لاجرم این خاصیت و طبیعت قدرت است. دیوار بلند حرص، منفعت، مصلحت و احیاناً هر چیزکی غیر از حقیقت. و این خطر یا بهتر بگوییم آفت، پیش روی هر سیاست ورزی می تواند باشد.

بی راه نیست اگر مدعی باشیم؛ کنشگر سیاسی هر چه از قدرت دورتر، نسبت بیشتری با گفتمان رایج عمومی داشته و هر چه از اراده ای معطوف قدرت بیشتر بهره مند باشد از گفتمان مردمی دورتر افتاده و به دامان قرائت رسمی خواهد لغزید.

سِرّ و راز مانایی برخی چهره های سیاسی اما که لحظات ناب تاریخ به خامه عمل ایشان نگاشته می شود گویا از همین جنس است. یعنی در قدرت بودن و دیوار را ندیدن. به این چشمان شهلایِ فریبا دل ندادن. اسب چموش قدرت را مهار کردن و در خدمت گرفتن. این کارستان البته از هر کسی ساخته نیست. اما چون برآید؛ آفتابی برآمده است و چون شود؛ گلستانی روییده است! به گفته شاه قاجاری، نه صد کُرِ بی مقدار که! لطفعلی خانی زاده است.

باری؛ تاریخ زیر سایه رام کنندگان اسب قدرت کمی نفس چاق می کند و در پیچاپیچ فرصت هایی که اسب قدرت بر گُرده سیاسیون به تاخت می رود از رمق می افتد. این هم اما خود حکایتی است که در جایی دیگر باید پرداخت.

بهانه این همه گفت، صادقانه؛ حضور دردناک «آقامحسن» در جمع سیاه پوشان ایذه ای در غم فاجعه «گدار شهپیر» و پرپرشدن کودکان و زنان بی گناه منطقه «سادات حسینی» بود. او حتی پیش از اینکه آب نیرویی ها از برج های الهیه تکانی بخورند به زادگاه مردمان محرومی رسید که یک دهه است به تعبیر امام جمعه شجاع و آزاده ایذه شرایطی سخت تر از غزه تحت محاصره و ظلم اسرائیل را تجربه می کنند. و این یعنی کوتاه شدن دیوار قدرت طلبی یک کنشگر سیاسی. یعنی نزدیک شدن به مردم. یعنی رفتن لای کتاب قطور تاریخی که در سالیان بعد به نگارش درخواهد آمد. یعنی جلو آمدن. یعنی پیله را شکافتن. یعنی یک سمفونی تازه را نواختن. یعنی در مسیر شدن بودن.

با این حال نمی دانم حتماً فرزند زاگرس دست کم این جمله دردناک یک مقام متنفذ روحانی را که قطعاً برای هر گونه اظهار نظری مصالح عمده ای را هم در نظر می گیرد برای مرکز نشینان نقل خواهد کرد و به یادگار خواهد برد اما وقتی امام جمعه ایذه چنین می گوید به راستی یعنی چه؟

غزه را نمی دانم ولی زائویی نیمه شب در کنار دریاچه سد کارون 3 که راه و پل و جاده را شست و برد به همراه طفل بی گناهش بی صدا جان داد.

غزه را نمی دانم ولی مارگزیده ای آنقدر درد کشید تا... عقرب گزیده ای...از کوه سقوط کرده ای...سکته کرده ای...عدد این مظلومان از 40 گذشت در این سالیان سخت تا تکانه ها به مینی بوس عزا رسید. باز هم غزه را نمی دانم.

امروز شاید به راحتی کودکان روستاهای ایذه نیز بتوانند از پس پاسخگویی به این پرسش برآیند که معنای تشبیه بکار رفته توسط امام جمعه ایذه در مورد وضعیت غزه با روستاهای اسیر در آن سوی سدکارون سه چه بوده است. کافی است کمی منصف بود و آزاده و البته از کلیدواژه های زیر استفاده کرد:
«15 روستا، دوازده هزار نفر، ده سال، 800 میلیارد تومان، کارون سه، 12 بی گناه»

بالاخره آیا دیوارها کناره خواهند گرفت یا همچنان «دَرِ» سیاست در جامعه ایرانی بر همان پاشنه ای خواهد چرخید که...مگر نه اینکه مقتدای ما علی است که تعرض به دختری یهودی در بلاد اسلامی را تاب نمی آورد.

امروز باید پیش از آنکه «سیدعلی صالحی» رگ غیرت نیاکانی اش بجوشد و باز هم چونان مویه «سیاوشان سفیلان» و مرثیه «کارون خونبهای خوزای من»؛ اسیران ابدی «گدار شهپیر» سوژه این شاعر دردمند شود رگ های دیگری باید بجنبد. «سید گفتار» هم این بار قول دهد. قول مردانه که شعر نخواهد گفت برای حسینی های عزادار، برای ارابه مرگ، دریاچه آه و حسرت. برای ناله های کودکان اسیر. برای ساحل نشینان غریب. برای دریاچه نحس. برای غم بی مادری. برای تابوت های چوبی. برای مویه های غمگنانه. حتی برای پنجره های روبه دیوار. حتی برای برج های الهیه. برای...

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: