فرارو- قاسم توکلی؛ در
بخش نخست اشاره شد که موتور محرک تحولات تاریخی ایران بویژه در سالهای پس از جنگ جهانی اول نیروها و قدرتهای موجود در نظام بین الملل بودند. چرا که کشور ایران به عنوان یک «امپراطور خراج ستان» دست ناخورده از اعصار گذشته، بدلیل فقدان اصول و فروع یک دولت مدرن، منطقه ای تهی و در حقیقت یک خلاء در میان دو ابرقدرت جهانی محسوب می شد. که دولتهای روسیه و بریتانیا تمایل زیادی برای پر کردن آن داشتند.
آنچه در سالهای پس از کودتای سوم اسفند 1299 در ایران رخ داد بدون شک باید در سایه تحولات موجود در نظام بین الملل مورد فهم قرار گیرد و هر دیدگاه تحلیلی ای که نقش ساختارهای نظام بین الملل را در نظر نگیرد نمی تواند به قدر کافی تبیین گر مسائل باشد. آنچه در ایران طی این دوره (1299 – 1320) رخ داد حرکت به سوی یک دیکتاتوری نظامی بود با تمام معایب و مزایایی که چنین شیوه ای از حکمرانی می توانست برای کشوری با شرایط خاص مثل ایران داشته باشد.
ظهور دولت کمونیستی شوروی از میان خرابه های جنگ جهانی اول سایه ای از تهدید را برای هفتاد سال بر سر ملل همسایه خود گستراند به نحوی که تمامی تحولات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی موجود در این کشورها را متاثر از خود ساخت. نتیجه طبیعی توسعه طلبی کمونیسم، گسترش دیکتاتوریهای نظامی با تفکرات ملی گرا و شبه فاشیستی در کشورهای در معرض خطر بود و گام مهم بعدی تکمیل پروژه دولت ملت سازی، تشکیل ارتش و نهادهای مدرن در داخل این کشورها بود. بخش نخست این یادداشت به تبیین بستر و علل ظهور دولت مطلقه نظامی در ایران از منظر نیروهای فراملی می پرداخت، که از قضا این ضرورتهای بین المللی با خواست دیرین ایرانیان برای نوسازی ساختارهای پوسیده حکومتی نیز همسو گشت و بخش دوم به چگونگی تحقق این الزامات خاص نظام بین الملل در داخل کشور خواهد پرداخت.
طی دوره پهلوی اول (و با وقفه ای کوتاه در سراسر دوره پهلوی دوم) تمام ساختارهای سنتی جامعه ایران متحول گشت و با سرکوب نیروهای سیاسی و اجتماعی کهن نیروهای موثر دیگری به میدان آمدند که تاثیر خاص خود را نیز بر سپهر سیاست کشور برجای گذاشتند. عمده تحولات صورت گرفته در عصر پهلوی اول حول دو محور تغییر در مناسبات سیاسی و تغییر در مناسبات اقتصادی و شهری صورت گرفت که اولی در قالب ایجاد انحصار در قدرت و دومی در قالب نوعی تغییر انقلابی در فرایند انباشت ثروت و رشد سریع جمعیت نمود می یافت.
الف- تغییر مناسبات سیاسی دولت در معنای عام خود و دولت های عصر جدید در معنای خاص خود محصول «انحصار نیروی اجبار» هستند. به این صورت که در چنین نهادهایی حق اعمال قدرت موثر نظامی تنها در اختیار ارتش ملی قرار دارد. در ایران اما برای قرنها نظام ملوک الطوایفی حاکم بود و ائتلافی از دسته جات ایلی و عشایری پایگاه و موتور محرک تشکیل سلسله ها و دولتهای جدید بود و چون پس از مدتی این ائتلاف رو به ضعف می نهاد به طور طبیعی توسط ائتلافی رقیب از همان ایلات و عشایر سرنگون و سلسله ای جدید بر سر کار می آمد.
در سالهای منتهی به کودتای 1299 اقتدار حکومت مرکزی به زحمت از پایتخت فراتر می رفت و در شرایطی که ایلات و عشایر به دلیل شرایط خاص جنگ جهانی از سوی دولتهای متخاصم به شدت مسلح شده بودند، تقریبا سه چهارم کشور زیر سلطه آنها بود و در نبود عملی حاکمیت یکپارچه ملی نوعی «حاکمیت منقسم»، بین طوایف مختلف، در کشور خودنمایی می کرد.
مهمترین ویژگی این ساختار حکمرانی واگرایی نیروی نظامی و تکثر آن در میان تعداد بیشماری از ایلات و قبایل صحرا نشین بود. در جایی که قدرت در دست ایلخانان و روسای طوایف و خاندانهای قدرتمند تقسیم شده بود دولت مرکزی عملا قادر به پیش بردن برنامه های خود نبود و یکی از دلایل اصلی ناکامی انقلاب مشروطه هم همین مسئله بود به این معنا که انقلابیون پس از تصرف تهران موفق شدند دولت را تحت کنترل بگیرند اما عملا بر سایر مناطق ایران قادر به اعمال نفوذ و اقتدار نبودند. به عبارتی از دلایل اصلی ناکامی انقلاب مشروطه فقدان «انباشت قدرت» و در مقابل، پراکندگی نیروهای نظامی و دسته جات مسلح در قالب واحدهای سنتی و عشیره ای خارج از اقتدار دولت بود که قدرت نفوذ واقعی را از دولت سلب می نمود (شاید بهترین مثال کنونی برای چنین شرایطی اوضاع افغانستان و پاکستان باشد). و این مسئله ای بود که در سالهای منتهی به کودتای سوم اسفند 1299 به شدت پررنگ تر شده بود و ایلات بزرگ داخل ایران مثل ایل بختیاری، شاهسونها، قشقاییها و... از طریق اتحاد و ائتلاف با دولتهای متخاصم در جنگ جهانی اول، قدرت تسلیحاتی و مالی مضاعفی پیدا کرده بودند.
پس از کودتای سوم اسفند، نبردهای گسترده و خونینی برای تمرکز و انباشت قدرت دولت مرکزی به وقوع پیوست. که از جمله آن می توان به سرکوب شورش قبیله ای سميتقو در آذربايجان، عمليات عليه شاهسونها در منطقه اردبيل، حمله علیه لرهای كهكيلويه و بویراحمد و لرستان، عمليات در سرحد بلوچستان، در خوزستان عليه شيخ خزعل، در تركمن صحرا عليه تركمنها و... اشاره کرد.
ارتش مهمترین ستونی بود که دیکتاتوری پهلوی اول بر آن استوار گردید، و تحول و تکامل آن نمودی از گسترش فرایند دولت سازی بود، فرایندی که البته متاسفانه در حد همان انحصار نیروی اجبار باقی ماند و هیچگاه نتوانست مشروعیتی درخور بیابد. ارتش از حالت اوليه فوج چند هزار نفره قزاق در دهه 1300 به 126 هزار مرد مسلح دائم تبديل شد و در سال 1320 امكان بسيج نیرو تا 400 هزار نفر نيز وجود داشت و اين برای كشوری كه جمعيت فعال اقتصادیاش از 5 ميليون مرد تجاوز نمیكرد بسيار زياد بود. ارقام رسمی بودجه نشان میدهد كه به طور متوسط 5/33 درصد كل درآمد دولت در فاصله سالهای 1305-1320 صرف ارتش شده است. بعلاوه بخش بزرگی از درآمد نفت كه در بودجه ذكر نمیشد صرف خريد تجهيزات گران قيمت تسليحاتی و ايجاد صنايع كوچك مهمات سازی در تهران و شهرهای ديگر می شد. البته اين ارتش بيشتر اهداف و كاربرد داخلی داشت تا خارجی.
در مجموع تجربه ناکام انقلاب مشروطه به روشنفکران و نخبگان سیاسی ایران ثابت نمود که «دولت سازی مقدم» بر «دموکراسی سازی» و «انباشت قدرت» مقدم بر «توزیع قدرت» است. پس نخست می بایست انقلابی در قدرت پدید آید و به همین دلیل تحرکات ارتش تحت رهبری رضاشاه در نیمه نخست سلطنتش از حمایت نخبگان مرکز نشین و همچنین روشنفکران برخوردار بود. اما در نیمه دوم سلطنت وی که خوی استبدادی وی بیشتر نمایان گشت حامیان دیروز به منتقدان وی بدل گشتند و یا از بیم جان سکوت کرده و به گوشه انزوا خزیدند.
ب- تغییر مناسبات اقتصادی و توسعه شهرنشینی هر چند تمرکز این تحلیل بر روی مناسبات و علل سیاسی تاسیس و توسعه دولت پهلوی اول است اما از حیث تاثیری که تحولات سیاسی بر مناسبات اقتصادی و شهری، و بالعکس، دارد ضروری است اشاره ای هر چند مختصر به این مهم نیز صورت گیرد.
«جان فوران» درباره تحولات اقتصادی عصر پهلوی اول می نویسد: «يكی ديگر از اركان غيرنهادين رژيم جديد منابع اقتصادیاش بود. دامنه و مقياس اين منابع به مراتب از منابع دوره قاجار فراتر میرفت و به ميزان ايران عصر صفويه در زمان شاهعباس بزرگ میرسيد، زمانی كه انحصار ابريشم موجب تفوق اقتصادی كشور شده بود. كل درآمدهای دولتی در فاصله سالهای 1303 تا 1320 به بيش از پانزده برابر رسيد يعنی از 237 ميليون ريال به 61/3 ميليارد ريال افزايش يافت. درآمد نفت 10 برابر شد يعنی از 469 هزار پوند استرالينگ در 1299 به 4271000 ميليون پوند در اواخر سلطنت رضاشاه رسيد، البته اين تنها 10درصد (و شايد حداكثر 25 درصد) درآمد دولت بود بنابراين بخش عمده درآمدهای دولتی از ساير منابع میآمد.» (عنوان «دولت رانتی» زمانی اطلاق می شود که بیش از 40 درصد درآمد سالانه یک دولت از طریق فروش مستقیم منابع نفت خام حاصل آید.)
توسعه صنعتی در دهه 1310 به صورت جدی آغاز شد. دولت با بالا بردن تعرفهها، ايجاد انحصارات حكومتی، تأمين مالی كارخانههای نوين از طريق وزارت صنايع و اعطای وامهای كم بهره فراوان به كارخانهداران از طريق بانك ملی، سرمايهگذاريهای صنعتی را تشويق میكرد. در دوران رضاشاه شمار كارخانههای صنعتی مدرن بدون احتساب تأسيسات صنعت نفت هفده برابر افزايش يافت. در سال 1304 كمتر از بيست كارخانه صنعتی جديد در كشور وجود داشت ولی در سال 1320 شمار كارخانههای مدرن به 346 رسيده بود. در این دوره بيش از 75 درصد كارخانههای بزرگ در تهران، تبريز، اصفهان، گيلان و مازندران قرار داشت.
رضاشاه پس از تثبيت قدرت در سال 1304 پروژه بحثانگيز راهآهن ايران را بلافاصله آغاز كرد. در سال 1308 بندرشاه در ساحل خزر به ساری در مركز مازندران و بندرشاهپور در خليج فارس به دزفول در شمال خوزستان متصل شد. در سال 1310 نخستين قطار از بندرشاه به تهران و از آنجا به بندر شاهپور رسيد.
در سال 1320 تهران از طريق سمنان به مشهد و از طريق زنجان به تبريز وصل شد. اين خط آهن كه بيش از 1600 كيلومتر بود از سختترين و مشكلترين مسيرهای جهان عبور میكرد و مهندسان خارجی ساختن آن را بر عهده داشتند. اين مهندسان همچنين در ساختن جادههای جديد همكاری داشتند. در سال 1304 كمتر از 3200 كيلومتر جاده اصلی در كشور وجود داشت كه بيشتر آنها نيز تعمير نشده بود. اما در سال 1320 وزارت تازه تأسيس راه 22470 كيلومتر راه اصلی را كه وضعيت نسبتاً خوبی داشت، اداره میكرد. اگر چه اين راهها به دلايل نظامی ايجاد شده بود، زير ساخت توسعه اقتصادی به ويژه توسعه صنعتی را نيز فراهم می نمود.
در نتیجه توسعه ارتباطات جاده ای و ریلی و همچنین سرمایه گذاریهای صنعتی در شهرهای بزرگ، روند مهاجرت ایرانیان به مناطقی چون قفقاز معکوس شد. برای چندین دهه سیل عظیمی از جویندگان کار بویژه از آذربایجان برای کار در صنایع نوپای نفتی قفقاز روسیه عازم این کشور می شدند، مهاجرتی که تاثیر غیرقابل انکاری بر ورود اندیشه های سیاسی جدید و همچنین شکل گیری احزاب نوپای چپ در ایران داشت. تداوم این وابستگی اقتصادی که به تدریج رنگ سیاسی و فرهنگی هم به خود می گرفت می توانست بخشی از سرزمین و جمعیت ایران را به یک بدنه بزرگتر پیوند زده و استقلال سرزمینی ایران را تهدید کند بویژه که روسها به صورت سنتی نشان داده بودند اشتهای عجیبی برای تصرف سرزمینهای جدید دارند. اما با توسعه صنعتی و بهبود اوضاع اقتصادی در این دوره بتدریج جمعیت جویای کار در غرب کشور به تهران و مازندران سرازیر شد و در نهایت «سنترالیسم سیاسی» نوعی «سنترالیسم اقتصادی» پدید آورد که برای حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران بسیار حیاتی بود.
توسعه صنعتی، ايجاد كارخانهها و طرحهای پردامنه راهآهن موجب ازدياد سريع جمعيت شهری شد بطوريكه در فاصله سالهای 1314 تا 1319 جمعیت شهرها رشدی معادل 3/2 درصد داشته است در حالی كه رشد بخش روستايی طی همان مدت تنها 3/1 درصد بود. در 1319 شش شهر كشور جمعيتی متجاوز از يكصد هزار نفر داشته اند. آمارهای مختلف حكايت از آن دارند كه تهران 540 هزارنفر، اصفهان 250 هزارنفر، تبريز 200 تا 300 هزار نفر، مشهد و شيراز هر يك 200 هزار نفر جمعيت داشتهاند.
دادههای مربوط به جمعيت نشان دهنده رشد مداوم همراه با جابهجايیهای مهم داخلی است. كل جمعيت کشور را در دوره 1279-1293 ده ميليون نفر برآورد كردهاند كه اين رقم در سال 1319 به 6/14 ميليون نفر رسيده يعنی 50درصد رشد داشته است. نرخ كلی افزايش جمعيت كشور كه در فاصله سالهای 1279 تا 1305 (دوره قاجار) بر اثر قحطی و جنگ سالانه 08/0 درصد بوده در فاصله سالهای 1305 تا 1319 (دوره پهلوی اول) به نرخ چشمگیر 5/1 درصد رسیده است. این اصلاحات گسترده باعث تغییر جدی بافت جمعیتی کشور در این دوره شد.
بدین ترتیب میتوان گفت جمعيت ايران تا اندازهای در پايان دوره مورد بحث بيشتر شهری و صنعتی بوده است در آغاز قرن بیستم جمعیت شهر نشین 07/2 میلیون (9/20 درصد)، جمعیت ایلی 47/2 میلیون (1/25 درصد) و جمعیت روستایی 32/5 میلیون (54 درصد) بوده است. بر پایه برآوردهای سال 1319 خورشیدی جمعیت شهرنشین 2/3 میلیون (22 درصد )، جمعیت روستایی 35/10 میلیون (1/71 درصد) و جمعیت ایلی تنها یک میلیون (9/6 درصد) بوده است. این آمار نشان دهنده میزان عظیم یکجانشین شدن ایلات و عشایر کشور است.
دولت پهلوی اول علیرغم تمامی عیوبی که داشت، اما با این وجود توانست سیکل بسته و باطلی را که جامعه ایران برای هزاران سال در آن گرفتار آمده بود بشکند؛ ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه ایران طی این دوران طولانی ترکیبی بود از اقتصاد کشاورزی معیشتی و دولتهای خراج ستانی که متکی بر اتحادهای قبیله ای بوده و مازاد تولید کشاورزان (اکثریت جمعیت) را به عنوان خراج استثمار می کردند.
با گسترش شهرنشینی و صنعت و همچنین رشد نهادهای مدرن نظامی به تدریج مرکز مناسبات سیاسی از بیابانها به شهرها نقل مکان نمود و با رشد اقتصادی و اجتماعی و افزایش جمعیت که همراه با توسعه آموزش و پرورش و آموزش عالی بود به تدریج دینامیسم سیاسی جدیدی شکل گرفت. بسیج توده ای جمعیتهای بیشمار شهرنشین توسط ایدئولوژیهای جدید چیزی بود که سرنوشت قدرت و دولت را در ایران برای سراسر قرن بیستم رقم زد و این بدون اصلاحات بنیادین پهلوی اول ممکن نمی گشت.
بخش پایانی: اشغال ایران و سقوط رضاشاه در سال 1939 (1318) و تنها دو دهه پس از پایان جنگ اول جهانی بار دیگر شعله های جنگی جدید از اروپا زبانه کشید و در مدت کمی سراسر جهان را فرا گرفت. در سحرگاه روز سوم شهریور 1320 سفرای انگلستان و شوروی کتباً به اطلاع دولت ایران رساندند که چون دولت مذکور در انجام خواسته های دو کشور (ظاهراً اخراج اتباع آلمانی) سهل انگاری کرده و سیاست مبهمی در مقابل آنها در پیش گرفته به این جهت دولتهای شوروی و انگلستان خود را ناگزیر دیدند به نیروهای مسلح خود دستور دهند که از مرزهای ایران عبور نمایند. هر چند ایران در سال 1319 رسماً اعلام بی طرفی کرده بود، اما موقعیت استراتژیک ایران در منطقه و سیاستهای بلندپروازانه هیتلر برای کل جهان، که جاذبه فریبنده ای برای رضاشاه داشت، ناخواسته ایران را درگیر کارزار جنگ جهانی دوم کرد. نتیجه اشغال ایران؛ سقوط دیکتاتوری نوساز پهلوی اول، بحرانهای مصیبت بار اقتصادی برای مردم و چشم طمع بیگانگان برای تجزیه خاک ایران بود.
با هجوم نیروهای بیگانه، علی منصور نخست وزیر وقت استعفا داد و محمد علی فروغی عهده دار تشکیل کابینه شد. به دستور شاه در پنجم شهریور ماه جلسه ای با حضور شورای عالی جنگ (امرای ارتش) و وزرای کابینه تشکیل شد که در این جلسه امرای ارتش (بویژه سرتیپ حاج علی رزم آرا و سرتیپ عبدالله هدایت) به ترک مقاومت رأی دادند. در پی این جلسه، در ششم شهریور فرمان ترک مقاومت به کلیه واحدهای ارتش در جبهه های نبرد ابلاغ شد. نتیجه آنکه، علیرغم مقاومتهایی که در برخی مناطق همچون خوزستان و گیلان در حال انجام بود، این دستور باعث ناامیدی و دلسردی نیروهای نظامی و ترک اندک موارد مقاومت گردید. چند روز بعد نیز با نزدیک شدن متفقین به پایتخت، رضاشاه (به پیشنهاد فروغی) از مقام خود به نفع فرزندش محمدرضا استعفا داد و به خارج از کشور تبعید شد.
مهمترین سئوالی که برای سالها ذهن ایرانیان را به خود مشغول کرده این است که مقصر اصلی در این خصوص که بود؟ آیا امکان جلوگیری از اشغال ایران در سال 1320 وجود داشت؟
پاسخ به این سوال منفی است، اشغال ایران اجتناب ناپذیر بود. تهدیدی که از جانب آلمان متوجه کشورهای کاپیتالیستی شده بود، ناخواسته آینده سیاسی ایران را در منطقه خاورمیانه تحت تأثیر قرار می داد. حتی اگر چند صد تبعه آلمانی در ایران حضور نمی داشتند و یا رضاشاه در عین اعلام بی طرفی، نسبت به آلمانها همدلی نشان نمی داد باز حضور نیروهای نظامی متفقین در ایران برای حفاظت از منافع اردوگاه کاپیتالیسم ضروری بود.
به دلیل سیاست خاورمیانه ای هیتلر و نقشه های بلندپروازانه او برای هندوستان، مناطق نفت خیز خلیج فارس و قفقاز، دولتهای انگلستان و امریکا بلافاصله برای نجات شوروی به تکاپو افتادند.
وینستون چرچیل (نخست وزیر وقت انگلستان) در سال 1941 (1320) به جدی بودن موقعیت بین المللی کاملاً پی برده بود و به خوبی می دانست که شکست شوروی عملاً شکست انگلستان، هم در اروپا و هم در مستعمراتش را در پی خواهد داشت.
ضمن آنکه اعزام صدها هزار نیروی نظامی در شرایطی که هنوز ارتش 127هزار نفری رضاشاه دست نخورده و تقریباً هودار آلمانها باقی مانده بود و هر آن امکان انجام یک کودتا توسط افسران آلمانوفیل در آن می رفت، برای متفقین غیرمنطقی به نظر می رسید و عبور میلیونها تن کالا و تجهیزات نظامی از خاک ایران با وجود محدودیتهای گمرکی و ترابری ای که وزارتخانه های مربوطه می توانستند اعمال کنند، ناممکن بود. به همین دلیل آن ارتش و آن دولت باید سرنگون می شد تا متفقین به شوروی، این خصم دیروز جهان سرمایه داری، کمک کنند و مانع از شکست آن توسط آلمان و تحقق رؤیای هیتلر برای «به زانو درآوردن تمام جهان» گردند.
اشتباه فاحش دستگاه سیاست خارجی کشور و بویژه شخص شاه در عدم ارزیابی صحیح از معادلات قدرت در نظام بین الملل از جمله عوامل دیگر سقوط سلطنت پهلوی اول بود.
علی رغم آنکه زنگهای خطر از هر سو به گوش می رسید اما شاه هیچ تمهید مؤثر نظامی یا سیاسی ای برای مقابله با این خطر نیندیشید و عملاً سیاست اتلاف وقت را در پیش گرفت. در اتخاذ سیاست «وقت گذرانی» عوامل چندی مؤثر بودند: پیشروی نیروهای آلمانی در جبهه های نبرد و نامعلوم بودن سرنوشت جنگ، بی اطلاعی از تحولات جهانی و تأکید مفرط بر دشمنی ذاتی روس و انگلیس و نامحتمل دانستن توافق در اشغال مشترک ایران با وجود اتحاد آنها بر ضد آلمان.
رضاشاه در معادله آلمان – شوروی – بریتانیا دچار اشتباه محاسباتی شد و نتوانست خود و دولتش را از جاذبه فریبنده آلمان دور نگه دارد، این مسئله سقوط وی را گریزناپذیر ساخت. تضادهای نظام جهانی که زمینه به قدرت رسیدن رضاشاه را در سالهای 1299 – 1304 فراهم ساخته بود، زمینه های سقوط او را نیز در سال 1320 تدارک دید.
با سقوط دولت پهلوی اول نیروهای اجتماعی و سیاسی ای که برای دو دهه تحت فشار قرار داشتند طغیان کردند و نقائص پروژه دولت ملت سازی رضاشاه چهره خود را بیشتر نشان داد:
1- شکاف بین دولت و ملت و نارضایتی مردم از رژیم مشارکت نهادمند مردم در قدرت سیاسی از جمله عوامل اصلی انسجام اجتماعی و تکوین هویت ملی است، اتباع یک کشور زمانی حاضر به فداکاری در راه مملکتشان هستند که خود را در تعیین مقدرات آن سرزمین سهیم بدانند. خفقان سیاسی و استبداد نظامی جامعه مدنی را تضعیف، شهروندان را منزوی و بی مسئولیت و انسجام اجتماعی و هویت ملی را از هم می گسلاند. پس از ناکامی متنفذان سنتی و رهبران مشروطه خواهِ طبقه متوسط در نهادسازی، انتظار می رفت نظامیان و رضاشاه به دلیل توانمندیهای خود، در نهادسازی توفیق یابند. اما آنها تمایلی به نهادسازی سیاسی نداشتند.
به این دلیل که نهادمندی سیاست و قدرت به اعمال محدودیت بر قدرت فردی منجر می شود، رضاشاه برای نهادسازی از قدرت کافی برخوردار بود اما حاضر نبود نهادی سیاسی ایجاد کند که دامنه بی حد و حصر قدرت تصمیم گیری وی را محدود کند. رضاشاه از دیدن خود در نقش یک سازمان دهنده سیاسی ابا داشت و تلاش می کرد دولت را بدون حزب و با اتکاء به نظامیان اداره کند.
در زمان او حتی برای ایجاد سازمانهای غیرحزبی، انجمنهای ملی فراگیر و اتحادیه های صنفی و کارگری، برای ایجاد نوعی مشارکت و سازماندهی محدود مردم، تلاشی صورت نگرفت. در نتیجه جامعه ای نامنسجم، پاره پاره و متفرق شکل گرفت. نتیجه این عوامل بروز شکافی عمیق بین دولت و ملت بود، شکافی که در سالهای آخر سلطنت رضاشاه یک خبرنگار انگلیسی آن را چنین توصیف می کند: «اکثریت مردم از شاه متنفراند و از هر گونه تغییری استقبال خواهند کرد... به نظر می رسد که این مردم حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم حاضر ترجیح خواهند داد. بیشتر مردم معتقدند که جدا از این واقعیت که ایران ضعیفتر از آن است که بتواند در مقابل آلمان یا روسیه ایستادگی کند، دلیلی برای جنگیدن آنان وجود ندارد، آنها از شاه متنفراند و بنابراین می پرسند که چرا باید برای دوام حکومت وی بجنگند؟»
2- استبداد، خودکامگی، و برکشیدن افراد نالایق و چاپلوس در اواخر سلطنت رضاشاه اجازه راهنمایی دولت و انتقاد از آن حتی از نمایندگان دست چین شده نیز سلب شد. رضاشاه تفکیکی بین خود و سایر اجزاء دولت اش قائل نبود. انتقاد از اقدامات دولت را به منزله انتقاد از خود تلقی می کرد و به سختی برمی آشفت. وقتی به او گفته می شد «انتقاد از روش دولت شده و نسبت به اعلی حضرت جسارت نشده است» می گفت: «مگر دولت غیر از من است؟» رضاشاه تبعیت محض می خواست از نظر او هر نوع انتقاد نوعی اخلال گری بود.
در نتیجه اقدامات رضاشاه، اطراف او به تدریج از «مردمان صدیق، فهیم و دوراندیش» خالی شد. از سال 1314 که فروغی نیز مورد غضب واقع شد (به دلیل مسائلی که پس از حادثه مسجد گوهرشاد مشهد پدید آمد) نخست وزیران «همه به صفات اطاعت مطلق موصوف بودند، رأیی و نظری نمی توانستند ابراز کنند و از اوضاع بین المللی دور بودند. چند سال وزیر خارجه... سردار انتصار بود که جز مجیزگویی و مداهنه کاری از او ساخته نبود... وزیر مختار، در لندن مرد فقیر، بدبخت و مسکینی بود که جز خوردن و خوابیدن کاری از او برنمی آمد و کوچکترین اطلاعی از جریانهای سیاسی نداشت».
3- فساد گسترده در بین نظامیان در دوره سلطنت پهلوی اول، نظامیان عملاً تبدیل به یکی از قدرتمندترین اقشارجامعه ایران شدند. ارتش تکیه گاه اصلی سیاستهای رضاشاه برای تسطیح نیروهای اجتماعیِ ملوک الطوایفی و ماقبل مدرن بود و در مقابل این خدمت بزرگی که نظامیان وفادار به شاه می کردند از امتیازات اقتصادی بسیاری بهره می بردند. مقدار زیادی از دارایی رؤسا و خوانینی که در برابر دیکتاتوری نظامی مقاومت می کردند مصادره و بین شاه و فرماندهان ارتش تقسیم می شد. پس از مطیع ساختن ایالات و عشایر نیمه خودمختار، معمولاً فرمانداران نظامی اداره امور محل را بر عهده گرفته و مأمور جمع آوری مالیات و سربازگیری می شدند.
در نبود نظارت و حسابرسی دقیق از نظامیان، دخالت آنها در سیاست و اقتصاد به فسادی گسترده منجر شده بود که با اشغال ایران توسط قوای بیگانه تبعات این فساد به شدت آشکار شد، سربازانی که به دلیل دخل و تصرف و اختلاس فرماندهانشان ماهها بود که حقوقی دریافت نکرده بودند حاضر به جنگیدن نبودند و بسیاری از آنها اسلحه و مهمات پادگانها را غارت و پا به فرار گذاشتند.
وضع افسران ارشد از این هم بدتر بود. سرلشکر ایرج مطبوعی، فرمانده لشکر سوم تبریز در آغاز نبرد با استفاده از کامیونهای انگشت شمار لشکر مشغول بارگیری اثاثیه خانه خود و ارسال آنها به تهران شد. سپس خانواده اش را سوار اتومبیل کرد. او امید داشت اتومبیل قبل از بسته شدن مرز به ترکیه برسد!
لشکر پانزدهم اردبیل تعداد انگشت شماری وسیله نقلیه سبک و سنگین برای حمل توپخانه، مهمات، غذا و آب داشت. اما سرتیپ حبیب الله قادری فرمانده لشگر دستور داد قسمتی از اسلحه و مهمات را به درون رودخانه «بلاغی چی» بریزند تا جا برای حمل وسایل شخصی و اثاثیه منزل او باز شود. ابراهیم شوشتری، که در شهریور 1320 در لشکر شرق خدمت می کرد، نیز در کتاب خود «قیام افسران خراسان» خاطرات شرم آوری را از فرار شبانه فرماندهان ارشد به همراه خانواده هایشان و همچنین شایع بودن اعتیاد به مواد مخدر در بین افسرانی که به اسارت روسها درآمده بودند، گزارش می دهد!
در یک جمع بندی از دوره پهلوی اول می توان چنین عنوان نمود که رضاشاه هرچند با اتکاء به ارتش، نخستین دولت مدرن را در ایران بنیان گذاشت، وحدت و تمامیت ارضی را حفظ و در فرآیند ملت سازی گام برداشت، منابع قدرت را متمرکز و موقعیت داخلی خویش را تحکیم کرد و گامهایی بلندی برای نوسازی کشور برداشت اما برای پایداری توسعه و نهادینه کردن آن تمهیدی اندیشیده نشد.
فقدان احزاب سیاسی، اتکاء به منابع اجبارآمیز قدرت، سبقت جستن صفات تبعیت محض و اطاعت مطلق، جامعه ایران را از وزنه های تعادل و نهادینه سازی توسعه، و دولت او را از رجال مستقل و صدّیق محروم کرد. در فقدان جنبشی درونی، این کاستی ها تنها با حمله متفقین و فروپاشی یکباره دولت مطلقه و ارتش آن آشکار شد.
پایان
منابع - وحید سینایی. «دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357 – 1299)». انتشارات کویر. تهران 1384
- علیرضا ازغندی. «روابط خارجی ایران (1357 – 1320)». نشر قومس، چاپ ششم. تهران 1384
- جان فوران. «مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی». ترجمه احمد تدین. انتشارات رسا، چاپ دوم. تهران 1378
- یرواند آبراهامیان. «ایران بین دو انقلاب». ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی. نشر نی، چاپ ششم. تهران1380