bato-adv
کد خبر: ۱۴۱۸۴۳
بخش نخست؛ عوامل زمینه ساز کودتای 1299

فراز و فرود دیکتاتور (1)

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۳ - ۰۱ اسفند ۱۳۹۱

مقدمه:
فرارو- قاسم توکلی؛ «تاریخ‌نگاری» ایرانیان، شاید به تبعیت از تاریخ عینی ای که تجربه کرده اند، همواره ملغمه ای از تضادها و ضد و خوردهای بی پایان و البته بی نتیجه بوده است. گویا برای ما هنوز تاریخ به «ماده خام علوم اجتماعی» تبدیل نشده است. تاریخ ما بیش از آنکه موضوعی برای پژوهش علمی یا محلی برای تعقل و تامل باشد وسیله ایست برای تصفیه حسابهای سیاسی جناحها و فرقه های مختلف با یکدیگر.

مطالعه تاریخ تنها از آن رو که به کار پژوهش علمی می آید مهم نیست، بلکه کارکرد هویت بخشی به موجودیت آدمی و معنا دهی به زندگی او نیز از جمله پیامدهای مهمی است که تنها از رهگذر تعقل و تدبر در تاریخ فراهم می آید. اما اگر باب خردورزی در تاریخ گذشتگان بسته شود چگونه می توان از تجربیات تلخ و شیرین گذشته درس آموخت؟ اگر رویکردی منطقی به تحولات گذشته جامعه ممکن نباشد چگونه می توان از نقد گذشته چراغی برای آینده ساخت؟

متاسفانه در جامعه ما به دو دلیل عمده امکان شکل گیری رویکردی منطقی به تاریخ معاصر به طور اخص (و به سراسر تاریخ این آب و خاک به طور اعم) وجود ندارد. نخست سیطره تفاسیر «ایدئولوژیک و اخلاقی» و دیگر؛ سیطره دیدگاه مبتنی بر «تئوری یا توهم توطئه» نسبت به تاریخ.

تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی از تاریخ
ایدئولوژی «مجموعه باید و نبایدهای پیچیده در لفافه ای از حب و بغض» است و وجه تشابهش با اخلاق آن است که هر دو این امور اساساً میل به تفکیک امور بین دو قطب خوب و بد دارند. 

پیداست که هر دو دیدگاه خط کشی می‌کنند، غیریت می آفرینند و نگاهی سیاه و سفید به تمام پدیده های هستی و بویژه به تاریخ دارند. درک و فهم صحیح گذشته در پرتوی قضاوتهای اخلاقی‌ و ایدئولوژیک ناممکن است. با مرده باد و زنده باد گفتن نمی توان رویکردی معقول و علمی به تاریخ گذشته داشت.

اساساً ابراز انزجار نسبت‌ به کسی یا چیزی در حقیقت تلاشی است برای زشت و نادرست‌ جلوه دادن او و این امر راه را بر تحلیل صحیح می‌بندد کما اینکه تمجید و تحسین صرف و رساندن شخصیتها به مقامی شبه خدایی نیز راه را بر هر گونه کند و کاو و ارزیابی علمی خواهد بست. 

چکیده کلام آنکه غلبه تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی بر تاریخ هر جامعه ای راه را بر اندیشه ورزی مستقل و حقیقت جویانه و صد البته اندیشه ورزی انتقادی خواهد بست. و متاسفانه سراسر نقاط عطف تاریخ معاصر ما (اعم از انقلاب مشروطه، دولت پهلوی اول، نهضت ملی نفت، پهلوی دوم، انقلاب اسلامی و...) مشحون از تفاسیر تند ایدئولوژیک و اخلاقی است، تفاسیری که معمولاً میان دو قطب متضاد در نوسان اند. 

دیدگاه مبتنی بر «تئوری توطئه»
«تئوری ای که رویدادهای کنونی یا تاریخی را نتیجه نقشه مخفیانه گروهی دسیسه گر (و عموماً قدرتمند) می داند.» در تعریفی دیگر، تئوری توطئه عبارتست از نداشتن اعتقاد یا باورنکردن شکل ظاهری و رسمی رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی.

تئوری توطئه در شکل حاد آن بیانگر این است که تمامی بدبختی‌های عالم زیر سر گروهی از افراد پرنفوذ و معمولاً پنهان است. هر چه تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی محدود به اقشار خاصی از کنشگران یا توده های سیاست زده است، رویکرد مبتنی بر توهم توطئه متاسفانه یک اپیدمی خاموش و رایج در میان طیف وسیعی از ایرانیان است، اعم از باسواد و بی سواد و اعم از خارج رفته یا نرفته!

این رویکرد که شکل زمینی شده همان دیدگاههای قضا و قدری و ماوراء الطبیعی است، بمراتب نتایجی پنهانتر و زیانبارتر نسبت به تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی برای حیات اجتماعی کشور در پی دارد. اگر در دیدگاه نخست خطر تعطیلی باب خرد و عقلانیت وجود دارد در این مورد اخیر نه تنها شاهد امتناع تفکر عقلانی که بدتر از آن شاهد ممانعت از هر گونه کنش سیاسی و اجتماعی توسط فرد متوهم هستیم.

ایدئولوگ و باورمندان به وی تاریخ را سیاه و سفید می بینند اما کسانی که توهم توطئه دارند تاریخ را سراسر سیاه می بینند. تاریخ برای آنان عرصه دسیسه چینی قدرتمندان است و بس. ایشان نه تنها به تحلیلها و ارزیابیهای عقلانی می خندد که به همان اندازه، کنش سیاسی و اجتماعی را نیز بیفایده و مضحک می پندارد. این دیدگاه به طور همزمان شهروندان را از «عقلانیت و عاملیت» تهی ساخته و بستری مناسب برای تسلط بی چون و چرای اقتدارگرایان فراهم می سازد.

نگارنده با چیدن این مقدمات قصد ارائه تحلیلی تا حد امکان معطوف به واقعیت از یکی از مبهم ترین و لاجرم مناقشه آمیزترین برهه های تاریخ معاصر ایران (دوره پهلوی اول) را دارد و طبیعتا این دست نوشته ها از سوی مخاطبین فهیم وب سایت  سزاوار نقد و بررسی مضاعف خواهد بود.

بخش نخست این تحلیل به جستجوی پاسخ برای پرسش زیر خواهد پرداخت:

«مهمترین زمینه های وقوع کودتای 3 اسفند 1299چه بود؟» 
برای پاسخ به این پرسش طرح و بسط دو موضوع از اهمیت ویژه ای برخوردار است: نخست شرایط و الزامات خاص نظام بین الملل و سیاست قدرتهای بزرگ در مقطع مورد بررسی و دیگر؛ ضرورتها و مطالبات داخلی برای نوع خاصی از حکمرانی در این دوره.

الف- شرایط و الزامات نظام بین الملل
«در دیپلماسی قرن نوزدهم، امور دیپلماتیک هم مانند طبیعت از خلاء و فضای تهی نفرت داشت و ضعف و ناتوانی عذری موجه و پذیرفتنی نبود.» کشورهای مختلف در این عصر (برخلاف سده های پیش از آن) در میان یک شبکه درهم تافته از قدرتهای جهانی اقدام به کنش می کردند که محصول توسعه نظم اروپا محور پس از کنگره وستفالیا (1648) و ظهور دولتهای مدرن بود. شبکه ای که در آن هیچ واحد سیاسی ای قادر به فرار از سرنوشت جمعی نبود. سه ویژگی اساسی این نظم بین المللی اروپا محور عبارت بودند از:

1- جهان از دولتهای حاکمی که هیچ قدرت برتری را به رسمیت نمی شناسند تشکیل و به این دولتها تقسیم می شود.

2- فرآیند قانون گذاری، حل و فصل منازعات و اجرای قانون تا حدود زیادی در دست دولتهای منفرد و تابع منطق «مبارزه رقابتی برای کسب قدرت» است.

3- اختلافات دولتها غالبا با زور حل می شود: اصل قدرت موثر دست بالا را دارد. عملا هیچ قید و بند قانونی برای مهار کردن توسل به زور وجود ندارد. 

ناگفته پیداست که در چنین وضعیت آنارشیکی که اصل تعیین کننده در روابط کشورها، قدرت نظامی است کشورهای ضعیفی که در مدار منافع کشورهای قدرتمند قرار گیرند محکوم به نابودی یا الحاق به کشور قدرتمندترند. اما معدود کشورهایی، از جمله ایران و افغانستان، سرنوشت متفاوتی یافتند آن هم به این دلیل که به صورت همزمان مورد توجه دو قدرت استعماری روسیه و بریتانیا قرار گرفتند. 

استقلال ظاهری این کشورها بیش از آنکه محصول رشادت و وطن پرستی اتباعشان باشد محصول تضاد منافع کشورهای قدرتمند بود. نکته مهم تر اما درباره این «مناطق حائل» آن است که تحولات داخلی آنها به جای اینکه متاثر از دینامیسم نیروهای داخلی شان باشد متاثر از معادلات و موازنه قوا در خارج از سرزمینشان بود.

پس از شکستهای خفت بار ایران در سالهای 1813 و 1828 از روسیه تزاری بتدریج حاکمیت ملی دولت ایران بر قلمروی سرزمینی اش از دست رفت و حاکمیت ملی وجه المصالحه روسیه و بریتانیا قرار گرفت. از آنجا که دولت بریتانیا نقش تعیین کننده ای در وقوع کودتای 1299 در ایران (و همچنین در سرنوشت سیاسی کشور طی قرن نوزده و بیست) داشته ضروری است که برای ارائه تبیینی روشن از این کودتا به توضیح چند نکته در خصوص جایگاه ایران در دستگاه سیاست خارجی بریتانیا اشاره شود: 

1- ایران برای بریتانیا وسیله بود نه هدف
«لرد سالیسبور» (نخست وزیر بریتانیا) در سال 1889 می گوید «اگر قصد نداشتیم بر هند مسلط شویم، مجبور نبودیم خود را گرفتار ایران کنیم.» شاید این جملات برای کشوری که به خاطر نفت در سال 1953 در ایران کودتا به راه انداخت کمی مضحک به نظر رسد اما در نظر داشته باشید که نفت از زمانی که در ایران استخراج شد (سال 1901 و با قرارداد دارسی) تا سالهای پس از جنگ جهانی اول هنوز دارای ارزش مالی چشمگیری برای دولتها نبود.

به همین دلیل در سراسر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم ایران برای انگلیسیها فلاتی عمدتاً خشک بود که حائلی مناسب میان هند بریتانیا و قدرتهای متخاصم اروپایی شامل فرانسه، روسیه و آلمان محسوب می شد که چشم طمع به این مستعمره گرانبها داشتند. خلاصه اینکه «دلواپسی درباره امنیت هند، جنبه اصلی و پایدار روابط ایران و انگلیس بود.»

2- بریتانیا سیاست واحدی در خصوص ایران نداشت
به این معنا که تصمیماتی که بریتانیا در خصوص ایران می گرفت نه متاثراز تحولات داخل ایران بلکه متاثر از موازنه قوا در سطح بین الملل بود. تا پیش از ظهور آلمان در قلب اروپا (1870) سیاست انگلستان درباره ایران عبارت بود از تقویت این کشور برای مقابله با نفوذ و توسعه طلبی روسها (که به دنبال دستیابی به آبهای گرم و دست اندازی به هندوستان بودند)، «بازی بزرگ» و سیاست حفظ «منطقه حائل» دیپلماسی بود که میان بریتانیا و روسیه تزاری بر سر ایران و افغانستان جریان داشت.

 از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول سیاست بریتانیا درباره ایران متاثر از ظهور قدرتی جدید به نام آلمان در اروپا بود. توسعه طلبی آلمان (هم در درون اروپا و هم در مستعمرات) بتدریج سه دشمن قدیمی یعنی روسیه، انگلستان و فرانسه را به هم نزدیک کرد. ابتدا در سال 1894 بین فرانسه و روسیه پیمان اتحاد منعقد گردید، سپس در سال 1904 پیمانی موسوم به «تفاهم صمیمانه» بین فرانسه و انگلستان به امضاء رسید و دست آخر با وساطت فرانسه بین دو خصم قدیمی یعنی انگلستان و روسیه نیز در سال 1907 سه قرارداد مودت و حل اختلاف بسته شد با این مفاد: 

1- افغانستان طبق توافق طرفین در حوزه نفوذ انگستان قرار گرفت. 
2- تبت نیز جزو منطقه نفوذ انگلستان شناخته شد. 
3- ایران به سه منطقه تقسیم گردید. شمال، تحت نفوذ روسها، مرکز، بی طرف و جنوب تحت نفوذ انگلستان. 

روسها در سال 1905 در نبردهای زمین و دریایی شکستهای سختی از ژاپنی ها خوردند، شکستهایی که منجر به فروپاشی شیرازه اقتصادی این کشور گردید. از سوی دیگر یکه تازی آلمانها در مرزهای غربی شان نیز روسها را بیش از پیش به نزدیکی با انگلیسیها ترغیب می نمود. 

به این ترتیب رقابت و دشمنی بریتانیا و روسیه در ایران تبدیل به دوستی شد و با تقسیم ایران میان این دو کشور همان حاکمیت صوری قاجاریه بر ایران نیز از دست رفت و دوره ای از «رژیم اداره مشترک» ایران توسط قدرتهای خارجی آغاز شد که تا پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. 

به همین دلیل است که در این دوره انگلیسیها در برابر دخالت روسها در امور داخلی ایران سکوتی توام با رضایت اتخاذ کرده بودند. روسها که انقلاب مشروطه را مخالف نفوذ خود در ایران می دانستند به کمک پادشاهان قاجار شتافته و کمر به قلع و قمع آزادیخواهان بستند. ابتدا ژنرالهای روس با کمک محمدعلیشاه در سال 1908 (1287 خورشیدی) مجلس اول را به توپ بستند، چند سال بعد (1911) به بهانه اخراج یک مستشار امریکایی به نام مورگان شوستر به ایران لشکرکشی نموده و شمال کشور را (طبق مفاد قرارداد 1907) تصرف کردند و مشروطه خواهان را در تبریز به دار آویختند و این اشغالگری تا زمان انقلاب کمونیستی 1917 ادامه داشت.

با وقوع انقلاب کمونیستی در روسیه، که تقریباً همزمان با پایان جنگ جهانی بود، ناگهان روابط بریتانیا و روسیه تغییر کرد. وقتی روسهای سفید (هواداران رژیم تزاری) از روسهای سرخ (کمونیستها) شکست خوردند بلافاصله انگلیسیها جای آنها را در ایران پر کردند.

روسها برای چند سال درگیر جنگ داخلی بودند و طی این مدت انگلیسیها در قفقاز و آسیای مرکزی مناطق وسیعی از خاک تزارها را به تصرف خود درآوردند. اما این وضعیت دیری نپایید و روسهای سرخ، که با نیروهای تازه نفس خود جانشین روسهای سفید شده بودند، در چند جبهه شکستهای سنگینی را به انگلیسیها وارد کردند و آنها را از شوروی بیرون راندند. 

انگلیسیها که به دلیل شدت صدمات انسانی و اقتصادی در طی جنگ بزرگ و فشار افکار عمومی شان در داخل، باید ایران را ترک می کردند و البته از آنجا که مایل نبودند منطقه نفوذ سابق خود را بی حفاظ در برابر کمونیستها رها کنند تلاش کردند خروجی موفقیت آمیز و آبرومندانه از ایران داشته باشند. به همین دلیل در سه مرحله طرحهای خاصی را برای هدایت ایران در مسیری که می خواستند دنبال کردند: ابتدا خواستند ایران را تحت الحمایه خود کنند (با تصویب قرارداد 1919)، سپس تلاش کردند ارتشی تحت فرماندهی افسران انگلیسی در ایران ایجاد نمایند، با شکست این دو گزینه تصمیم گرفتند برنامه یک کودتای نظامی که توسط سیاستمداران هوادار بریتانیا اجرا می شد را به پیش برند.

لرد کرزن فرماندار هندوستان و وزیر خارجه بریتانیا (طی سالهای 1919 تا 1924) به طور جدی بدنبال تصویب قرارداد 1919 در ایران بود. انگلیسیها که خود را تنها قدرت موثر، و میدان را خالی از رقیب می دیدند در «یک لحظه تک قطبی» خواهان تحت الحمایه نمودن ایران بودند. هدف آنها در واقع ایجاد یک «کمربند بهداشتی» به دور دولت کمونیستی تازه تاسیس شوروی بود. برنامه بریتانیا برای ایران در قرارداد 1919 عبارت بود از تبدیل نمودن این کشور به یک دولت تحت الحمایه انگلستان همچون عراق، فلسطین و شیخ نشینهای حاشیه خلیج فارس.

اما چند عامل اساسی باعث ناکامی این برنامه در مورد ایران شد: 

1- شکست نیروهای انگلیسی و دولت های دست نشانده شان در قفقاز  و آذربایجان از کمونیستها و عقب نشینی آنها به داخل خاک ایران. 

2- شکست نیروهای انگلیسی در شمال ایران (موسوم به نورپرفورس) از شورشیان بلشویک (متجاسرین گیلان) که تحت حمایت شورویها قرار داشتند. 

3- مقاومتهای شدید داخلی علیه قرارداد 1919 و مخالفتهای خارجی. 

4- فشار افکارعمومی انگلستان بر دولت برای خروج از ایران بدلیل وضعیت وخیم اقتصادی و نظامی آن کشور پس از جنگ و همچنین جنگها ی پرهزینه و بی نتیجه آنها در قفقاز و شمال ایران.

در این شرایط انگلیسیها از یک سو مایل بودند ایران را تحت قیمومیت خود درآورند، که مخالفتهای داخلی و خارجی مانع از این کار می شد، و از سوی دیگر با رها کردن ایران به حال خود خطر تجزیه و گرفتار شدنش در چنگ کمونیسم بسیار جدی بود. «پرداخت پول از جانب بریتانیا به ایران در قالب طرح موراتوریم که در طی جنگ برای سرپا ماندن حکومت مرکزی انجام می گرفت نیز پس از جنگ دیگر موضوعیت نداشت.»

هراس بنیادین از گسترش کمونیسم با اقدامات خصمانه ای که از جانب بلشویکها به عمل می آمد تشدید می شد. آنها در اردیبهشت ماه 1299 نیروهایشان را در شهر انزلی پیاده کردند و با عقب نشینی نیروهای انگلیسی (نورپرفورس) رشت نیز به تصرف آنها در آمد. سکنه شهر به دلیل وحشتی که از کمونیستها داشتند شهر را تقریباً تخلیه کرده و به قزوین گریختند. حمایت از شورشیان جنگل که نتیجه آن تاسیس «جمهوری شوروی ایران» توسط «کمیته انقلاب سرخ ایران» بود نیز بر شدت نگرانیها می افزود. روسها به این هم بسنده نکرده با تاسیس کنگره ای به نام «کنگره ملل شرق» اقدام به تحریک سایر اقوام کرد، ترکمن، ارمنی، ترک و... در ایران نمودند. 

کمونیسم به سرعت در جهان ویران شده از جنگ در حال گسترش بود و به دنبال پر کردن خلاء قدرت ناشی از فروپاشی امپراطوریهای بزرگ بود. جنگ جهانی اول چهار امپراتوری را نابود ساخته بود؛ امپراتوری آلمان تاج و تخت را از دست داد و دولت جمهوری (وایمار) جایگزین آن شد. 

امپراتوری‌های شکست خورده اتریش-مجارستان و امپراتوری عثمانی هر دو از هم گسیختند و امپراتوری روسیه نیز به دست انقلابی‌های بلشویک افتاد. گسترش تهدید کمونیسم در اروپا و آسیا گرایش به حکومتهای دست راستی و نظامی را تشدید کرد.

به همین دلیل در طی سالهای پس از جنگ جهانی اول «اپیدمی دیکتاتوریهای نظامی» مناطق وسیعی از اروپای غربی تا افغانستان را در برگرفت، که از جمله این دولتها می توان به دولت پهلوی اول اشاره نمود.

3- همیشه بین وزارت خارجه، وزارت جنگ و حکومت هند بریتانیا بر سر اتخاذ سیاستی مشخص در خصوص ایران اختلاف نظر وجود داشت
در سراسر این دوره بین لندن و مقامات مسئول در هند از یک سو و بین سیاستمداران وزارت خارجه و ژنرالهای وزارت جنگ بریتانیا از سوی دیگر بر سر اهمیت و ارزش ایران دیدگاههای یکسان و هماهنگی وجود نداشت. مثلاً لرد کرزن (وزیر خارجه وقت) مدعی بود که ایران از اهمیت بسیاری برخوردار است و باید به هر قیمتی آن را تحت الحمایه بریتانیا گرداند اما وزیرمختار این کشور در تهران و نماینده وزارت جنگ در ایران (نورمن و ژنرال آیرونساید) که عملاً درگیر مشکلات پیچیده ای در داخل ایران بودند با کرزن موافق نبودند.

پس از شکست قرارداد 1919 آنها وظیفه داشتند تا مقدمات خروج نیروهای انگلیسی (نوپرفورس) را، طبق مصوبه مجلس این کشور، تا بهار سال 1921 (فروردین 1300خورشیدی) از ایران فراهم سازند. به همین دلیل ضمن اینکه تلاش می کردند تا این کشور را به کمونیستها تقدیم نکنند، همزمان می خواستند خروجی موفقیت آمیز از ایران داشته باشند، چرا که آنها می دانستند حفظ حیثیت و اعتبار تا چه حد در «ممالک شرقی» مهم و برای تامین منافع بلندمدت شان حیاتی است.

با عقیم ماندن قرارداد 1919، نورمن، وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران، به همراه تیمورتاش و سید ضیاءالدین طباطبایی طرح ایجاد یک ارتش متحد با استعداد 15هزار نیرو و تحت فرماندهی افسران انگلیسی و به خرج دولت بریتانیا را تدوین کردند که به دلیل هزینه بالای آن مورد موافقت لندن قرار نگرفت و در داخل نیز نتوانست موافقت نمایندگان مجلس شورای ملی را بدست آورد.

در این شرایط ژنرال آیرونساید تصمیم گرفت طرحی را خارج از چارچوب قواعد موجود به اجرا بگذارد. آیرونساید، که بر خلاف نورمن وظیفه نداشت به وزارت خارجه در لندن جواب پس بدهد، از سوی وزارت جنگ بریتانیا و ستاد کل آن در بغداد ماموریت داشت که سعی خود را برای رسیدگی به غائله بکند بدون آنکه نیاز به درخواست کمک از بغداد پیدا کند. بنابراین فکر او رفته رفته به سوی یک دیکتاتوری نظامی متمایل شد که ضمن تحمیل نظم لازم بر نیروهای مسلح ایران از شورش کمونیستها و تهاجم احتمالی شورویها جلوگیری کند.

سه ماه مانده به کودتا (در آذرماه 1299) وینستون چرچیل، وزیر جنگ بریتانیا، در مجلس عوام گفت «سعی ما بر این است که ایران را با مسئولیت خودش آشنا کنیم... ما برای آخرین بار به ایران یک فرصت دیگر می دهیم که تا بهار (زمان خروج نیروهای انگلیسی از ایران) به وضع خودش سر و سامانی بدهد.» 

هدف وزارت جنگ از طرحها و تصمیماتی که وزارت خارجه (کرزن) به درستی در جریان آنها قرار نداشت، این بود که تا بهار 1921 نورپرفورس از ایران خارج شود، بدلیل «لزوم کاهش هزینه ها» و حتی اگر شده «علیرغم هرگونه ملاحظه ای در مورد امنیت داخلی کشور پس از خروج سربازان انگلیسی»، و در این شرایط بود که سیدضیاء و یاران نزدیکش در ژاندارمری با افسران انگلیسی شروع به تدوین طرح کودتا و جستجو برای عوامل آن نمودند. 

آنها برای پیدا کردن طرح یک حکومت قوی در حد گسترده ای به جستجو و نظرخواهی پرداختند. اسمارت، یکی از دیپلماتهای وقت بریتانیا در تهران، به دیدن ملک الشعرای بهار رفت و سعی کرد نظر او را درباره «چگونگی ایجاد یک حکومت مقتدر در ایران» بفهمد.

نصرت الدوله فیروز لابی گسترده ای را برای رهبری یک حکومت احتمالی و هوادار بریتانیا در آینده با مقامات انگلیسی (بویژه سر پرسی کاکس وزیر مختار سابق بریتانیا در تهران) آغاز کرده بود که به نتیجه ای نرسید. پیشنهادهایی از طرف انگلیسیها به سپهسالار تنکابنی (محمد ولی خان خلعتبری) شد که او هم موافقت نکرد تا اینکه در نهایت سیدضیاءالدین طباطبایی موفق شد نظر موافق انگلیسیها را نسبت به خود جلب کند. سپس بدنبال فرد لایقی برای رهبری نظامی قزاقها (که حالا تحت آموزش انگلیسیها و در حوالی قزوین قرار داشتند)، ماژور مسعودخان کیهان و کلنل کاظم خان سیاح (دو افسر ارشد ژاندارم) رضاخان میرپنج را به  آیرونساید و سیدضیا معرفی کردند و به این ترتیب مقدمات کودتای نظامیان دست راستی به صورت کاملاً محرمانه در بهمن ماه 1299 فراهم آمد.

ب- اوضاع داخلی ایران همزمان با کودتا
در اوایل انقلاب مشروطه (1906) مردم تصور می کردند حکومت مشروطه به معنی «کباب یک وجبی» برای هر ایرانی است (کباب بو اینده کاسب)، اما بتدریج و با گسترش جنگهای داخلی و شورشهای متعدد مردم ناامید شدند. به همین دلیل هر جا اغتشاش و زد و خوردی می دیدند می گفتند «مشروطه شد!» در جریان جنگ جهانی اول (1914 تا 1918) عوامل و نیروهای نظامی چهار دولت متخاصم (روسیه، بریتانیا، عثمانی و آلمان) در ایران با یکدیگر می جنگیدند و بخشهای وسیعی از خاک کشور را عملاً در اشغال خود داشتند.

همین مسئله حضور بیگانگان در داخل کشور و خطر تجزیه مملکت به تدریج باعث تقویت حس ملی گرایی سرزمینی و میهن پرستی دولتی در بین ایرانیان شد و به گفتمان سیاسی غالب در ایرن بدل شد. بسیاری از ایرانیان حفظ تمامیت ارضی را نخستین گام ضروری در راه استقرار حکومت قانون و یک دولت باکفایت امروزی، که تضمین کننده ی حقوق جمعی و فردی ملت باشد، می دانستند.

در شروع جنگ بسیاری از سیاستمداران محبوب به مقوله نوسازی کشور توجه داشتند. در 1914 مستوفی الممالک در برنامه کابینه دومش، که مجلس آن را نپذیرفت، این مواد را گنجانده بود: الغای نظام مقرری بگیری قدیم، تکمیل سریع قانون اساسی جدید، تاسیس مدرسه حقوق غیرمذهبی برای آموزش دست اندرکاران وزارت عدلیه، ایجاد مدارس دخترانه و وضع قوانین جدید در مورد ارتباطات تلگرافی.

در همین سال سیاستمدار خوشنام دیگری به نام مشیرالدوله برنامه ای به مجلس سوم تقدیم کرد که موادی از آن عبارت بودند از «وضع قوانین تجاری، تاسیس مدرسه ای برای تربیت معلمان زن، تعیین برنامه درسی یکسان برای همه مدارس، تبدیل تدریجی مکتب خانه ها (مدارس مذهبی) به مدارس ابتدایی غیرمذهبی و تشکیل یک اتاق بازرگانی.» در این سالها بسیاری فکر می کردند که فقط حکومتی متمرکز و مقتدر (اما نه لزوماً مستبد) می تواند ضمن حفظ وحدت و سیادت کشور مسائل روز افزون آن را حل کند. بدین ترتیب سالها قبل از قدرت گیری رضاشاه، «پیش طرحی» برای اصلاحات و اقداماتی که او انجام داد وجود داشت.

شکست روند نوسازی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، افت نهضت مشروطه در سالهای پیش از جنگ و حتی وقوع خود جنگ، برای اکثریت قریب به اتفاق جمعیت شهری و به ویژه طبقات میانه و روشنفکران چاره ای جز این باقی نگذاشته بود که حاکمیت را به یک «مرد نظم» بسپارند تا به نمایندگی از ملت، حکومت مقتدر متمرکزی (نه لزوماً مستبد) پی افکند، حکومتی که با حفظ یکپارچگی و استقلال کشور بتواند مشکلات فزاینده آن را نیز حل کند.

اگر در اوایل، برابری اجتماعی و کثرت گرایی سیاسی و ملی گرایی سرزمینی رمانتیک الهام بخش روشنفکران در تلاش برای ایجاد تغییرات و اصلاحات بود، برای روشنفکران نسل بعد از جنگ، که بیشتر دل در گرو دولت متمرکز متجدد داشتند، تمرکز قدرت سیاسی بود که نیروی محرک لازم را برای دستیابی به آمالشان فراهم می آورد. به این ترتیب، علاوه بر سطح بین الملل، در داخل هم بستر و ضرورتهای لازم برای قدرت گیری نظامیان پدید آمده بود.

جمع بندی بخش نخست:
 در طول قرن نوزده و بیست در مقاطعی ایرانیان اصلاح طلب خواستار تجدید و توسعه ساختارهای کهن سیاسی، نظامی و اقتصادی کشور بودند اما هر بار این خواست ملی با اراده و منافع قدرتهای بزرگ متنفذ در ایران برخورد نموده، لاجرم شکست می خورد و کنار گذاشته می شد. نه روسها و نه بریتانیایی ها در قرن نوزده مایل نبودن که ارتشی قدرتمند و مستقل در ایران شکل گیرد به همین دلیل با تحریک عوامل متحجر داخلی اقدامات افرادی چون عباس میرزا و امیرکبیر را برای تحقق آن مهم خنثی می کردند.

قدرتهای مسلط بر ایران به دلیل حفظ موازنه قوا در معادلات فی مابین مایل نبودند حکومتی مستقل و ملی، که طبیعتاً مخالف دخالت بیگانگان در ایران می بود، بر سر کار آید به همبن دلیل با انقلاب مشروطه به مخالفت برخاستند و بویژه روسها نقش قاطعی در سرکوب نهضت مشروطه ایفا کردند.

در سالهای منتهی به جنگ اول جهانی، نظم بین الملل اروپا محور به شدت درگیر تناقضات درونی خود شده بود و این قاره ظرفیت پذیرش قدرتی جدید با خواسته های استعماری نامحدود به نام آلمان را نداشت. به همین دلیل جنگ جهانی اول به وقوع پیوست و به سرعت باعث فروپاشی کامل نظم قبلی شد.

صدمات انسانی و اقتصادی جنگ به قدری شدید بود که حتی قدرت پیروزی مثل بریتانیا نیز دیگر همانند سابق قادر به حضور نظامی گسترده در سراسر جهان نبود، اما از سوی دیگر خطر کمونیسم هم مانع از آن می شد که بدون هیچگونه تمهیدی از سرزمینهای تحت نفوذ خود دست بکشد به همین دلیل تجدید نظری اساسی درباره سیاستهای خود در ایران نموده و تصمیم گرفتند که از ظهور یک دولت مقتدر حمایت کنند. 

در یک نقطه عطف استثنایی، منافع ملی ایرانیان برای ایحاد یک دولت قدرتمند و متمرکز همراه با یک ارتش ملی، همسو شد با منافع یک قدرت استعماری تضعیف شده که چاره ای جز ترک ایران نداشت. وقوع کودتای 3 اسفند 1299 در چنین بستری رخ داد.

بریتانیا خرسند بود که نظامیان تازه به قدرت رسیده، دولت مرکزی را احیا نموده و آن را از شر شورشهای کمونیستی نجات می دهند و منافع این کشور در صنعت نفت ایران و مهمتر از همه در وجود منطقه ای حائل میان شوروی و هندوستان تامین می شود و ایرانیان نیز که خواستار امنیت، نجات کشور از تجزیه و فروپاشی، نوسازی ساختارهای پوسیده و کهن و در یک کلام دولت سازی به شیوه مدرن بودند وجود یک دولت نظامی را (حداقل در ابتدای کار رضاخان) ضروری می دانستند و این همسویی استثنایی و اتفاقی منافع، زمینه ساز کودتای نظامیان در ایران گردید.

ادامه دارد...

منابع: 
1- کاتوزیان، همایون. دولت و جامعه در ایران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی. ترجمه حسن افشار. نشر مرکز. تهران 1379. 
2- اولسون، ویلیام جی. روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول. ترجمه حسن زنگنه. نشر شیرازه. تهران 1380. 
3- اتابکی، تورج. ایران و جنگ جهانی اول. ترجمه حسن افشار. نشر ماهی. تهران 1389.
4- اتابکی، تورج. تجدد آمرانه. ترجمه مهدی حقیقت خواه. تهران: نشرققنوس، 1385.
برچسب ها: دیکتاتور تاریخ
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین