صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۳۵۳
وقتي که دروغ وزيدن مي گيرد...
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۵ - ۰۳ مرداد ۱۳۸۷

وقتي به شوق دانستن از آينده نامعلوم و با باور دروني، سراغ مرجعي مثل يک فالگير مي رويد، مسلم است که ميزان قابل توجهي از حس «تلقين پذيري» را با خود حمل مي کنيد. پس «احتمالات» و «پيش بيني» هاي عوامانه، کليشه يي و خام دستانه فالگيران را جدي مي گيريد و کم کم، خيلي آرام و خاموش و گاه حتي ناخواسته، تبديل مي شويد به مشتري ثابت بساط رنگارنگ «خرافات». تجربه نشان داده که اگر «زن» باشيد- به هزار و يک دليل و از جمله به دليل فرودستي تاريخي يا فرصت هاي نابرابر آموزشي - استعداد بيشتري از خودتان براي پذيرش خرافات و رفتن از پاي بساط يک فالگير به بساط فالگير ديگر بروز خواهيد داد. رمال ها و دعانويس ها هم اغلب خوب مي دانند چگونه با مقتضيات زمان پيش بروند تا اعتماد شما را از دست ندهند. براي اثبات ادعاهاي خود تفسيرهاي علمي مي تراشند و مثلاً مدعي مي شوند که برخورد دهان انسان با فنجان قهوه DNA او را به فنجان منتقل مي کند، اما واقعيت جايي بيرون از فنجان قهوه و تصاوير روي ورق هاست و شايد به همين دليل است که جامعه شناسان از رشد تمايل مردم و به خصوص زنان به «خرافات» و «فالگيري» مي هراسند. شايد به همين دليل است که در قوانين جاري کشور هم سابقه جرم انگاري رمالي و فالگيري وجود دارد. در سال 1352 با تغييرات و اصلاحاتي در ماده سوم آيين نامه امور خلافي براي آنها که مبادرت به رمالي و فالگيري و امور مشابه مي کنند جريمه نقدي تعيين شد. علاوه براين از آنجا که خرافه پروري و رمالي مصداق کلاهبرداري است، بنابر ماده 1 قانون تشديد مجازات جرم محسوب شده و مرتکب به آن به حبس از دو تا 10 سال و انفصال ابد از خدمات دولتي و پرداخت جزاي نقدي معادل مالي که اخذ کرده، محکوم مي شود. اما حتي با وجود اين تصريح قانوني هم هنوز شهر پر است از خريداران «خدمات خرافي»؛ خريداراني که حاضرند به قيمت هاي گزاف «خرافه» بخرند؛ خريداراني که فراموش کرده اند که «از زندگي نبايد ترسيد، از دروغ بايد ترسيد.»

اپيزود اول؛ دست هاي تو با من آشناست

- آي خانم خوشگل پيشاني بلند، دستت بده من ببينم.

دختر صداي بم فالگير دوره گرد را مي سپارد به همهمه شهر. ميان چنارهاي بلند خيابان ايتاليا قدم تند مي کند که يعني حوصله مزاحم ندارد. زن فالگير اما چادرش را در قوس کمرش گره زده و ول کن نيست. عادت دارد به بي اعتنايي. پشت سر دختر راه افتاده و با لهجه يي که نمي شود به راحتي فهميد مال کجاست «دست» او را مي خواهد.

- دستت بده. من فالت ببينم؛ نخواستي اصلاً هيچي بهم نده. من که مي دونم بختت هم مثل پيشاني ات بلنده. مي دونم دلخوري... بيا دستت بده. «خوشگ کارًتٍ بîسيٍاسٍ» (خواهرم کارت بسته است). دستت بده، گره از کارت باز کنم.

دختر اما رسيده به تقاطع بلوار کشاورز و خيلي زودتر از آنکه زن فالگير به خودش بجنبد، بر صندلي جلو يک پرايد مسافرکش نشسته است. ماشين گاز مي دهد و مي رود. فالگير هم راه «پارک لاله» را پيش مي گيرد. توي پارک شايد موردهاي بهتري پيدا کند. مي روم جلو.

- سلام خانم.

با تمام صورتش مي خندد؛

- خانم شمايي. سلام. دستت بده ببينم پيشاني بلند.

- به شرطي که به سوال هايم جواب بدهي.

- هرچه مي خواي بپرس که بختت بلنده. امروز مي ري تا دو زمان بعد. بعد دو زمان مشکلت حل مي شه.

- دو زمان يعني کي؟ من که نگفتم مشکلي دارم.

- دو زمان مي تونه دو روز باشه، دو هفته باشه، دو ماه باشه...

- دو سال باشه، دو قرن باشه،

هوشمندانه از اين کنايه مي گذرد.

- رازت پيش خودت بمانه. خيلي ساده يي. به همه حرف مي زني. به کسي نگو اگه برات خواستگار آمد.

- از کجا فهميدي برام خواستگار مياد؟

- چرا نياد خب؟ دختر به اين خوبي؟ تا دو زمان ديگه مياد. دستت هم خيلي شلوغه. پر بار و بر مي شي ان شاء الله.

خطوط کف دستم را با انگشت نشان مي دهد؛ «ها، ببين. خط عمرت هم طولانيه.»

- روزي چقدر درمياري؟

- زياد نيست به خدا. چيزي نمي شه.

- حالا مثلاً؟

- يک روز ده تومن، يک روز شش تومن...چيزي نمي شه با پنج تا بچه.

- توي خيابان اذيت نمي شي؟ کسي کاري به کارت ندارد؟

- نه، مگر چه کار مي کنم؟ خلاف که نکردم. دست مردم مي خوانم.

- چرا هميشه سراغ زن ها مي روي؟ دست مردها را نمي خواني؟

- مردا را هم مي خوانم. تو دست آنها هم نوشته. فرقي نمي کنه. يک بار دست يک آقايي را خواندم 10 هزار تومان بهم داد.

- مگه چي بهش گفتي؟

- همه بود و نبودش را گفتم. گفتم داري با زنت مي ري کانادا. زنت داره امتحان تافل مي ده. خيلي هم موفق مي شويد. مرده دهانش باز مانده بود. گفت خدا از دهانت بشنود. بعد هم دو تا 5 هزار توماني داد بهم.

- تو مي داني تافل چيست؟

- چرا ندانم؟ مگر خرم؟ زبان خارجي است ديگه.

- سواد داري؟

- تا کلاس پنجم خواندم.

- از کجا آمدي تهران؟

- اهواز.مادرم دعا مي نوشت اما زود خدا خواستش.

- شوهر هم داري؟

- فکر کردي چي؟ پس پنج تا بچه را از تو تخم مرغ آوردم؟

- منظورم اين است که الان شوهرت کجاست؟

- مرده. رفته گور مرگش را پيدا کنه... شما هم خانم ستاره اقبالت بلنده. تا دو زمان ديگه ثروتمند مي شي. روزاي يکشنبه و سه شنبه هم برات اومد نداره.

- اين حرف ها را همين طوري مي گويي ديگر. واقعاً مردم هم باورشان مي شود؟

- همين طوري نمي گويم. تو دستت نوشته، رو پيشاني ات نوشته. مي خوانم و مي گم.

هوا عوض شده. رسيده ايم به پارک لاله. چشم هاي قهوه يي سوخته اش خيره شده به دختر و پسري که نشسته اند زير سايه کوچک يک بيد مجنون.

- درخت آن پسر بيد است. بيد يعني ماليخوليا. دختر بايد حواسش باشد. پولم بده بروم به دختر بگويم. دختره درخت ممرز است.

- من چه درختي هستم؟

- تو که خانم، زبان گنجشکي. خيلي هم کينه يي هستي. خدا نکنه با کسي بد بشي.

- اينها را هم توي سر و صورت آدم ها نوشته.

- آره ديگه. تو مال ماه فرورديني گمانم. فروردين هم زبان گنجشکه.

- ديدي اشتباه کردي؟ من متولد اسفندم.

- اتفاقاً اسفند و فروردين که پشت هم اند. اشتباه نيست.

- حالا چقدر بايد بدهم؟

- هر قدر کرمت هست. خانم دکتر خوشگل خوب پول مي ده.

- 1000 تومان خوبه؟

- 1000 تومن؟، 1000 تومن چيه؟ نيم ساعته دارم طالعت مي گم. 5 هزار تومن بده.

- 5 هزار تومان؟ اين طوري که درآمدت خيلي بيشتر از روزي 10 تومان مي شود؟

اپيزود دوم؛ ويزيت هاي 650 هزار توماني

در بسياري از شهرهاي ايران هنوز هم «دعانويسي» در ميان مردم طرفداران و معتقدان بي شمار دارد. هنوز هم عده يي هستند که کتاب «جامع الدٌîعîواتٍ» را گذاشته اند جايي در گوشه و کنار اتاق نمور و نيمه تاريکشان و با دعانويسي و طلب شفا يا گشايش براي ديگران گذران زندگي مي کنند. دعانويسان ايران را حدود 10 هزار خانوار دانسته اند که در سراسر کشور پراکنده اند. بيشتر دعانويسان بي سوادند و عده کمي از آنها خواندن و نوشتن مي دانند. گروه بزرگي از دعانويسان در حوالي شيراز يا گود عرب هاي تهران ساکن اند. در بعضي شهرها حتي خاندان هايي هستند که نسل اندر نسل به دعانويسي شهره اند و پسر و پدر و پدر پدر را مردم به شفابخشي و مستجاب الدعوگي مي شناسند. خاندان «قافله باشي» در قزوين يکي از نمونه هاي مشهور اين قبيل خانواده ها هستند. اگر دردي داشته باشيد و از پزشکي نااميد شده باشيد، دعانويسان برايتان روي تکه کاغذي مي نويسند؛

« وî نïنîزًٌلï مًنî القïرآنٍ ما هïو شîفاءً و رîحمهï لًلٍمïومًنًينٍ و لا يîزيدï الظالمين الا خساراً برîحٍمتًکî يا اîرحم الراحًمينٍ» و از خداوند مي خواهند تا به حق 14 معصوم شما را شفا عنايت فرمايد. دعايشان را با گلاب يا آب پاک درميان ظرفي مي شويند و آب يا گلاب را به شما مي خورانند يا به سر و رويتان مي پاشند. کاغذ دعانويسي ساده و بي خط است و باريک و دراز و اغلب در پارچه سبز رنگي پيچيده و به دست «دعا گيرنده» داده مي شود.دعاباوران هم که اغلب از توده مردم هستند براي حل مشکلات کوچک و بزرگي مثل بسته شدن کار، محبت زن به شوهر، محبت شوهر به زن، محبت عاشق و معشوق به يکديگر، سياه بخت کردن زن نزد شوهر و شوهر نزد زن، ايجاد مهر و محبت ميان زن و شوهري که از هم جدا شده اند، جن زدگي، ديوانگي، نازايي، بچه دار شدن و بسياري ديگر از مسائل اينچنيني هيچ مرجعي را امن تر و مطمئن تر از دعانويسان نمي دانند. اين طوري است که خانه دعانويسان هميشه شلوغ است و مشتاقان ديدارشان بي شمار و بي تاب. زنان زيادي از سراسر کشور آمده اند و در نوبت انتظار ديدار با دعانويس مشهور به گپ زدن با هم مشغول اند. زن کرد از دخترش مي گويد که تا به حال دو بار خودکشي ناموفق داشته و آمده تا از دعانويس بخواهد طلسم بدبختي او را بشکند، مي پرسم؛ «دخترتان را پيش روانپزشک برده ايد؟»

- نه.

- چرا؟

- خب، دعانويس هم همان کار را مي کند ديگر.

- چه کاري؟

- دعا مي نويسد، مي دهد تا طلسم اين بچه شکسته شود و دست از اين کارها بردارد.

- اما روانپزشک چنين کاري نمي کند. تازه از کجا مطمئنيد که با دعا دخترتان خوب شود؟

- مطمئنم. همسايه هايمان قبلاً آمدند پيش حاج آقا. جواب گرفته اند.

- چقدر پول داده اند؟

- پول که نمي گيرد آقا.

- يعني اين همه آدم را روزانه مجاني مي بيند؟

- نه. اما اسمش «پول » نيست.«نياز » است.«نياز » را هم قبل از نوشتن دعا مي گيرند، وگرنه دعا تاثير نمي کند،

زن ديگري به حرف مي آيد که؛ «خانم بگذار من بگويم بهت. زن برادرم با من دشمني داشت و زندگي ام را طلسم کرده بود. بخت دخترم را بسته بود. اصلاً از اولش حسودي مي کرد به اينکه اخلاق شوهر من خوب است. از چشم هاش که ديگر نگو. چشم زخمش زبانزد فاميل است. من آمدم پيش حاج آقا و او سحر اين زن را برايم باطل کرد. من را از افسون زن برادرم خلاص کرد.»

- چطوري؟ اصلاً از کجا فهميد که چه کسي شما را افسون کرده؟

- اين را که خودم مي دانستم و بهش گفتم. او هم دعا نوشت، داد دستم. دعا را بردم گذاشتم زير فرش آشپزخانه شان. يک قفل هم داد گذاشتم بالاي سر دخترم. روي قفل عددهاي باطل السحر نوشته بود. چند وقت بعد هم کليدش را داد و يکي دو ماه بعد يک خواستگار خوب براي دخترم پيدا شد.

- دخترتان چند سال دارد؟

- 20 سال. الان شش ماه است که عقد کرده.

- خب، سن زيادي نداشته و آمدن خواستگار در اين سن هم اتفاق عجيبي نيست.

- شما حاليت نيست. ايمان نداري. مي گويم دخترم را قفل کرده بود.

- خب پس حالا چرا دوباره اينجايي؟

- به خاطر شوهرم. من يک دعايي هم براي محبت بيشتر گرفته بودم که حاج آقا گفته بود بگذارم توي لباس شوهرم. چيزي نبود. دعا بود فقط. براي رفع چشم زخم و اينکه محبت مان بيشتر شود. اما وقتي که ديد خيلي عصباني شد. او هم مثل خودت ايمان درست و حسابي ندارد. حالا همه اش مي گويد مي ترسم چيزخورم کني و به من بي اعتماد شده. آمدم تا حاج آقا کمکم کند.

- براي قفل و دعاهاي قبلي چقدر پول داديد؟

- براي قفل 650 هزار تومان. اما مي ارزيد، براي دعاها هم هر بار 20 هزار تومان « نياز » مي دهم.

اپيزود سوم؛ تجارت تاروت با وقت قبلي

فرز و بامهارت «تاروت صغير» و «تاروت کبير» را روي ميز مي چيند. قبل از آن چند دقيقه يي هم به «برزدن » ورق ها گذشته. همين طور بي اعتنا به حضور جمع، کارت هاي مصورش را با حرکات موزون از اين دست به آن دست مي کند، درباره کارش هم توضيح مي دهد؛ «اين کار را اصلاً با رمالي و اين حرف ها يکي نگيريد. تاروت يک هنر است. يک جور پيشگويي الهام بخش است...»

- يعني شما تاروت را فال نمي دانيد؟

- من؟ من که کاري با اين حرف ها ندارم. به شما مي گويم چون داريد مي پرسيد.

- مي خواهم بدانم شما فالگير هستيد يا نه؟

- به چه دردت مي خورد اين سوال ها؟ سوال اصلي زندگي ات را از تاروت بپرس... اجداد من از کولي هاي اروپايي بودند که تاروت را از مصري ها ياد گرفتند. من هم دارم کار آنها را ادامه مي دهم.

- يعني شما از اروپا به ايران آمده ايد؟

- بالاخره از يک جايي آمده ام ديگر. حالا اصلاً سوالي داري يا فقط آمده يي وقت تاروت را بگيري؟

- نه. اما خب برايم جالب است. اين کارت ها، اين فضا ...

- اين کارت ها را که مي بيني با کلي بدبختي از اروپا آورده ام. کارت هاي ايراني که به درد نمي خورد. يک مشت کارت به اسم کارت ايتاليايي مي دهند توي بازار که همه شان هم سانسور شده. قطع اصلي تاروت را هم ندارد. اصلاً «آرکاناي بزرگ» و «کوچکش» را که ببيني، نمي شناسي بس که بي کيفيت است...اگر رفتيد جايي و ديديد طرف دارد با کارت هاي ايراني تاروت مي خواند، بدانيد که هنوز خيلي تازه کار است و احترام تاروت سرش نمي شود... خب سوالت؟

- راستش دوستم سوال دارد...

موهاي صاف رنگ شده اش را با دست کنار مي زند؛

- ببين تو ديگر حتي اگر صد ميليون هم بدهي چون ايمان نداري، صميميت نداري برايت کارت نمي چينم. فهميدي؟ مي داني چرا؟ براي اينکه جرات نداري از مشکلاتت حرف بزني. جرات نداري از مشکلاتت سوال کني. براي همين سوال هاي بي ربط مي پرسي. من هم سرم خيلي شلوغ است. وقت براي اين کارها ندارم.از پشت ميز بلند مي شود. دست هايش بزرگ و مردانه اند و به سيگار زنانه يي که با فندک اژدها نشان طلايي روشنش مي کند، نمي آيند. بلند که مي شود سر و صداي به هم خوردن زيورآلاتش مي پاشد توي تاريکي اتاق زيرشيرواني . در و ديوار پر از طرح هاي نمادين و نقش هاي اسطوره يي است. با اشاره چشم و ابروي سياهش از دوستم مي خواهد که جاي من، پشت ميزگرد تاروت بنشيند. مي پرسد؛ «چاي يا قهوه؟» اينجا از مشتري هايش که پيش از آمدن بايد تلفني وقت بگيرند، پذيرايي مختصري هم مي کند.

- خب سوالت را از تاروت بپرس. گفتي قبلاً هم آمده بودي؟

- بله. اين سومين بار است که مي آيم.

- هنوز هم نگران تمام شدن آن رابطه يي؟

- چه جالب،، يادتان است شما؟

براي اولين بار مي خندد؛ «معلوم است که يادم هست.»

اين بار يکي دو مرتبه که بر مي زند به شيوه يي متفاوت کارت ها را روي ميز مي چيند. بعد شروع مي کند به خواندن کارت ها. چند کارت را جابه جا مي کند. تاکيد مي کند که کارت هاي سمت چپ مربوط به دوستم و کارت هاي سمت راست مربوط به طرف مورد نظر اوست. خطي به پيشاني «بوتاکس شده اش» مي اندازد و مي گويد؛ اي بابا....انگار نبايد منتظر حل شدن سريع اين موضوع باشي. کار بيخ پيدا کرده. طرفت کاملاً در فکر قطع رابطه است....اما شايد بشود يک کارهايي هم کرد...

سرعت و اعتماد به نفس و مهارت در چينش کارت ها مهم ترين ويژگي کار کساني است که فال تاروت مي گيرند. نزديک 50 سال بايد داشته باشد اما جوان تر از سنش نشان مي دهد. براي هر مشتري بيش از 20 دقيقه وقت نمي گذارد. به هر حال هميشه ديگراني هم هستند که از قبل وقت گرفته و روي صندلي هاي لهستاني کنار در به انتظار نشسته اند و بوي قهوه از فنجان شان مي پيچد توي سکوت مرموز اتاق که با وجود پس زمينه موسيقي کولي هاي اروپا همچنان بر همه چيز غلبه دارد.

- همان قيمت دفعه پيش.

دوستم هفت اسکناس دوهزار توماني از لاي کتابش بيرون مي آورد و مي گذارد روي ميز. زن سيگار ديگري آتش مي کند؛

- به زودي سايت اينترنتي مان هم راه مي افتد و راحت تر مي توانيد وقت بگيريد.

- چه خوب.

- راه که افتاد آدرسش را براي مشتري هاي ثابتم مي فرستم. ضمناً اگر تا ماه ديگر وقت مي خواهيد همين الان به ماندانا بگوييد. چون تا 45 روز ديگر مي روم تبت و مدتي نيستم.

دوستم مي رود سراغ ماندانا تا وقت بعدي اش را بگيرد. ساعت 6 بعدازظهر است و هر هشت صندلي لهستاني کنار در ورودي پر.

- تو بالاخره سوالت يادت نيامد؟ اگر خواستي دفعه بعد با دوستت بيا،

دارم به اين فکر مي کنم که حتي بدون سوال من هم درآمد همين چند ساعت اخير کولي اروپايي، تنها در يک روز چيزي نزديک به 130 هزار تومان است؛ يعني حدود يک سوم حقوق 31 روز من،

اپيزود چهارم؛ زندگي يعني قهوه کف فنجان

جمع شده ايم در اتاق پذيرايي. کلاغ هاي گرمازده در قاب بلند پنجره ها قارقار مي کنند. «مادام» هنوز نيامده. قبلاً شرط کرده بود که نمي تواند وقتش را تلف کند. گفته بود اگر زير 10 نفر باشيم، نمي آيد. يعني برايش صرف نمي کند اين همه راه بيايد چهار تا فال بگيرد و برود. مامان نازنين هم قول داده بود که 10 نفر را حتماً جور کند. حالا ما ده نفريم؛ نشسته ايم توي اتاق پذيرايي روشن و دلباز مامان نازنين و کيک خانگي و چاي تازه دم مي خوريم که صداي زنگ در مي پيچد توي سرمان. مادام به آژانس گفته براي دو ساعت دم در بايستد. خانم ها را يکي يکي به اتاق خواب نازنين دعوت مي کند. به حريم خصوصي پايبند است و فال هر کس را فقط به خودش مي گويد. تذکر مي دهد که با خودمان قلم و کاغذ داشته باشيم تا پيشگويي ها و رهنمودهايش را يادداشت کنيم. نازنين نفر اول است. يک ربع بعد با کاغذي که ريزريز روي آن نوشته بيرون مي آيد. همه کنجکاوند که بدانند چه گفته و چه شنيده.

- خوب بود؟

- فوق العاده بود. گفت بچه ام پسر است. گفت 65 تا 95 درصد جنسيت بچه را درست مي گويد.

- 65 تا 95 که خيلي فاصله دارد؟

- به هر حال درصدش يک اطميناني بود. چند سال چين بوده. از روي يک جدول چيني جنس بچه را مي گفت. ستاره دار يعني پسر، بي ستاره يعني دختر.

- فنجانت چي؟

- گفت زيادي ازش خوردم و ته مانده اش کافي نيست اما نعلبکي را روي فنجان گذاشتم و 5 دقيقه بعد گفت در جهت عقربه هاي ساعت بچرخم و بعد فنجان و نعلبکي ام را خواند. گفت مسعود برايم مي ميرد. گفت بعد از زايمانم سفر مي رويم؛ جايي که من دوست دارم. احتمالاً منظورش ترکيه بوده. يک چيز جالب هم گفت که ديگر کف کردم. گفت مسعود امنيت شغلي ندارد. راست مي گفت. مسعود مي خواهد کارش را عوض کند... خيلي وارد است بچه ها. اين همه چيز مي گويد فقط نفري 15 تومان مي گيرد.

صداي مادام مي آيد؛ «نفر بعد. زود باشين. معطلم نکنيد دخترا.»

نازنين فوق ليسانس معماري است و مادرش معلم دبيرستان. مامانش مي گويد؛ «اي بابا...اينها فقط جنبه تفريح دارند. مي خواهيم دور هم جمع شويم. حالا چهار تا کلمه هم از يک فالگير بشنويم،به اينکه نمي گويند خرافات.»

- يک ساعت گذشته و آژانس هنوز دم در است. مادام همه را ويزيت کرده. به نوشين گفته در فالت يک زن بانمک مي بينم که به زندگي ات نظر دارد...»

- قبل از اينکه شال بلند قرمز رنگش را سر کند، اعلام مي کند؛ «شماره موبايلم را که داريد. سه شنبه ها هم در آرايشگاه قهوه و ورق مي گيرم. اگر مشکلي داشتيد، بياييد. (مي خندد) زندگي همين است ديگر...قهوه کف فنجان... بياييد. تازه قرار است آموزش «فنگ شويي» هم بگذارم.

اپيزود پنجم؛ تجارت پرسود خرافات

لازم نيست راه دور برويد. فال و «دعا» در خيابان هاي همين شهري که در آن زندگي مي کنيم از 2 هزار ريال تا دو ميليون تومان به فروش مي رسد. از فال هاي حافظ در پاکت هاي کاهي گرفته تا کف بيني و چهره خواني و آينه بيني و دعاهاي گشايش طلسم. در اين ميان بعضي خدمات خرافي مثل «تسخير جن» و «فروش موکل جن» هم مشتري هاي خاص خودش را دارد. مشتري هايي که اغلب پولدار و حتي تحصيلکرده اند و طيف متنوعي از زنان خانه دار تا خانم هاي استاد دانشگاه را دربرمي گيرند. عده يي از فالگيرهاي تهراني حتي با دريافت هزينه مکالمات تلفني شان - البته به دلار- به مشتري هاي خارج از کشور هم خدمات خرافي مي دهند. درآمد متوسط اين گروه از فالگيرها گاه تا روزي يک ميليون تومان هم مي رسد، اين طوري است که خيلي از آنها در برج هاي شيک و مدرن پايتخت، دفتر کار و اغلب تنها به صورت سفارشي و با تعيين وقت قبلي، مشتاقان را مي پذيرند. برخي از فالگيران براي گرفتن فال قهوه تا 150 هزار تومان دستمزد مي گيرند و زناني هستند که تا 50 هزار تومان هم براي احضار ارواح، فال ورق، يي چينگ، تعبير خواب و فال شمع و تفاله چاي پرداخته اند. از طرفي رمالي اينترنتي هم در سال هاي اخير رشد عجيبي را به نمايش گذاشته است. براساس آخرين اطلاعات به دست آمده از موتورهاي جست وجوگر اينترتي، در حال حاضر بيش از دو ميليون و 170هزار صفحه وب در بخش فارسي خدمات فالگيري وجود دارد که اطلاعاتي درباره انواع فال در اختيار کاربران خود قرارمي دهند يا براي آنها به صورت اينترنتي فال مي گيرند. بسياري از اين سايت ها کتاب هاي طالع بيني هندي، چيني و ژاپني و انواع محصولات خرافي را معرفي کرده و با قيمت هايي بيش از قيمت پشت جلد کتاب مي فروشند. فال هاي اينترنتي هم اغلب از دو،سه هزار تا 300هزار تومان قيمت دارند که از طريق اعلام حساب هاي بانکي به دست فالگيرهاي دنياي مجازي مي رسد تا واقعيت هر روز بيش از ديروز در فنجان ها ته نشين شود.

ارسال نظرات