صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۱۱۳۸۸
جواني كه متهم است به دليل رابطه با زني متاهل، جوان ديگري را به قتل رسانده‌ مدعي شد ضربه‌اي به مقتول نزده‌ است.
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۳ - ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱
جواني كه متهم است به دليل رابطه با زني متاهل، جوان ديگري را به قتل رسانده‌ مدعي شد ضربه‌اي به مقتول نزده‌ است.

اين مرد جوان مدعي است زمان درگيري چون عينك به چشم نداشت نه آلت قتاله را ديد و نه متوجه شد چه كسي ضربه را به مقتول وارد كرد.

روشن نماينده دادستان در ابتداي اين جلسه محاكمه در جايگاه حاضر شد و خطاب به قضات شعبه 71 دادگاه كيفري ‌استان تهران گفت: حامد كه از تاريخ يكم خرداد سال گذشته بازداشت است متهم است جواني به نام پدرام را به قتل رسانده در حالي‌كه پدرام قصد داشت در يك نزاع ميانجيگري كند.

او گفت: «روز حادثه حامد هنگام رفتن به محل كارش با جواني به نام نيما درگير شد و اين دعوا دقايقي بعد پايان يافت اما بعدازظهر همان روز حامد دوباره با نيما و چند نفر ديگر به نزاع پرداخت و پدرام كه قصد ميانجيگري داشت مورد هجوم حامد قرار گرفت و كشته ‌شد.

 متهم سه روز بعد از حادثه بازداشت شد و به قتل اعتراف كرد.»نماينده دادستان ادامه داد: «بررسي‌ها نشان داد حامد با زني رابطه داشت و از آنجايي كه اين زن متاهل بود و اهالي محل از اين موضوع خبر داشتند بنابراين به او اعتراض كردند. اين اعتراض ابتدا توسط نيما و دوستانش مطرح شد و به همين دليل هم آنها درگير شدند و پدرام در اين ميان به قتل رسيد. متهم در بازجويي‌ها علاوه بر اينكه به رابطه با زن همسايه اعتراف كرد، توضيح داد قتل را چطور مرتكب شده‌است. بنابراين با توجه به مدارك موجود در پرونده به عنوان نماينده دادستان تهران درخواست صدور حكم قانوني را دارم.»

در ادامه جلسه محاكمه پدرومادر مقتول در جايگاه حاضر شدند و درخواست صدور حكم قصاص كردند آنها كه اعضاي بدن فرزندشان را اهدا كرده ‌بودند گفتند حاضر به گذشت از قاتل نيستند. پدر مقتول گفت: سه ساعت از ضربه خوردن پسرم گذشته بود كه به من خبر دادند او در بيمارستان است. گفتند اين ضربه به سرش وارد شده و جواني به نام حامد او را زده ‌است. پسرم در كما بود و من حتي نتوانستم با او خداحافظي كنم. بعد هم پزشكان گفتند او دچار مرگ مغزي شده است و پيشنهاد دادند اعضاي بدنش را اهدا كنم.

 من هم با همسرم صحبت كردم و او رضايت داد. قلب و دو كليه پسرم را اهدا كرديم اما حاضر نيستم قاتل او را ببخشم. در ادامه متهم به دفاع از خودش پرداخت و با رد اتهام قتل گفت: صبح آن روز من با نيما درگير شدم. مدتي بود كه نيما هر وقت من را مي‌ديد پوزخندي مي‌زد و چيزي مي‌گفت. آن روز بعدازظهر وقتي داشتم به خانه برمي‌گشتم يكي از بچه‌محل‌ها را ديدم. نامش ناصر است. دست تكان داد.

 من هم نگه‌ داشتم سوار موتورم شد و گفت شنيده‌ام با نيما درگير شده‌اي و قرار است شب دوباره با هم دعوا كنيد. جواب دادم من كاري با نيما ندارم ولي او به من بد‌وبيراه مي‌گويد. مقابل خانه كه رسيديم دوستان نيما من را ديدند و درگيري بين ما آغاز شد آنها مرا زدند. چون چشمانم خيلي ضعيف است وقتي عينك زمين افتاد ديگر جايي را نديدم پدرام جلو آمد و گفت براي چه دعوا مي‌كنيد و فحش مي‌دهيد گفتم به جاي اينكه ما را جدا كني خودت هم داد مي‌زني يك‌دفعه لباسش را درآورد و به من حمله كرد.

 اصلا نمي‌ديدم چه كسي جلويم است و مرا مي‌زند، پايم به چيزي‌گير كرد و خم شدم آن را برداشتم. هنوز هم نمي‌دانم قتل چطور اتفاق افتاد اما يكدفعه صداي مردم را شنيدم كه داد مي‌زدند چه كردي چرا زدي؟ بعد هم چند جوان كه آنجا بودند او را به بيمارستان رساندند. در اين هنگام قاضي از متهم پرسيد انگيزه اين درگيري چه بود كه متهم جواب داد نمي‌دانم چرا من را آنقدر اذيت مي‌كردند.

 سپس قاضي عزيز محمدي-رييس دادگاه- بخش‌هايي از گفته‌هاي متهم در دادسرا را خواند و گفت: اعتراف كردي با زني به نام مينا كه شوهر داشت و همسايه شما بود ارتباط داشتي. مينا هم اين رابطه را تاييد كرده‌است از آنجايي كه اهالي محل اين موضوع را مي‌دانستند غيرتي شدند و به تو اعتراض كردند و انگيزه درگيري همين موضوع بود. تو در بازجويي‌ها در مورد آلت قتاله هم توضيح دادي و گفتي با ميله‌اي بلند كه نوك آن خم شده‌بود به پيشاني مقتول كوبيدي بنابراين بهتر است در دادگاه هم واقعيت را بگويي.

متهم اين گفته‌ها را انكار كرد و گفت: آن زن فقط به خانه ما رفت‌وآمد داشت. چون با مادرم دوست بود. ضمن اينكه اعترافاتم را قبول ندارم. من تحت فشار بودم. بعد از اظهارات متهم رديف اول و سه متهم ديگر كه به اتهام شركت در نزاع در دادگاه حاضر شده‌ بودند وكيل‌مدافع حامد دفاعيات خود را مطرح كرد و هيات‌قضات براي صدور راي دادگاه وارد شور شدند.

ارسال نظرات
افروز
۲۳:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۲/۱۳
ماشاالله جوانهای محل اونقدر غیرت به خرح داده اند که ظاهرا دیگر نیازی به مداخله شوهر مینا خانم نبوده!