روایتی از یک شب زندگی در مددسرای بانوان «آفتاب نیلوفری»؛
اولش فکر میکنند از خانه فرار کردهام، نگاهشان را پر از تردید و شک میکنند و بعد، اما زمانی که داستانی را که سرهم کردهام، میشنوند، راهم میدهند داخل، به جایی که نامش را گذاشتهاند مددسرای «آفتاب نیلوفری»، مددسرای منطقه ۲۲ تهران، به یکی از ۴ مددسرای مخصوص زنان. جایی که زنان و دخترانی در آنجا خانه دارند که هر کدام بعد از بالا و پایین شدنهای بیشمار زندگی، گذرشان رسیده است به این نقطه، به مالکیت عاریهای از یک تخت آهنی. اغلب بانوانی که خانهشان شده است آفتاب نیلوفری، امیدی به ادامه زندگی ندارند، افسرده و دلشکستهاند و حتی به کمترینها راضیاند. دلخوشیشان این است که صبح و شب شکمشان سیر است، اغلبشان، تنها زورشان این است که خود را، وزنشان را بکشند و روی پا بند باشند. آنها از فردا حرف نمیزنند، چیزی ندارند که بگویند، از گذشته حرف میزنند، با جزییات و داستانهای دروغ و راستی که به اینجا رساندهشان، حتی اگر روز مادر باشد و تبریکی برای مادر و بانو بودن داشته باشیم، آنها نمیدانند باید چه بگویند، از زندگی کردن، فقط نفسش را میکشند، ناخودآگاه.
این مسئول انتظامی در ادامه گفت: شاکیه خانمی مطلقه و سرپرست یک دختر پیش دبستانی میباشد به علت نیازهای مالی با مشاهده آگهی در وب سایت دیوار با موضوع کمک خیریه به نیازمندان، متأسفانه ساده لوحانه با صاحب آگهی چت میکند و ضمن دریافت پیشنهاد ازدواج موقت از سوی شخص مجرد ۲۶ ساله عاقبت در دام مسائل غیراخلاقی گرفتار میشود، عاقبت برای رهایی از تهدید و اخاذی جهت شکایت به دفتر خدمات الکترونیک قضایی مراجعه میکند.
هر کدامشان برای خود داستانی دارند و وقتی وارد انجمن حمایت و یاری از آسیبدیدگان اجتماعی شوید و پای حرفهایشان بنشینید، فرقی نمیکند که چند سال داشته باشند، آنها برایتان حکایت زندگی تعریف میکنند؛ حکایت ترسهایی که داشتند، تنهاییهایی که کشیدند و تُفولعنتهایی که شنیدند تا رهایی.