خدیجه، ساعت خروسخوان روستای تاجمیر، پلک باز میکند و بعد از صبحانه و کارهای خانه، سروقت نخ و سوزن، چوب، نمد، تکههای رنگارنگ دورریختنی پارچه و دکمههای درون صندوق کوچکش میرود. اگر از قبل بداند که از روی کدام الگو، باید عروسک را دست بگیرد که تکلیف معلوم است اگر نه؛ مینشیند و به پشتی تکیه میدهد. چشم میبندد و باز میکند به اهالی روستا فکر میکند؛ به سرگذشت آدمهای اطرافش، به صورت و لباس آنها و اینکه چه شغلی دارند و چگونه روزگار میگذرانند. یک عروسک در دنیای خدیجه، تقریبا در همین حال و هوا…