نقد و بررسی سریال «چهار فصل»: دردسرهایی ملایم در بهشت میانسالی

«چهار فصل» با وجود بهرهمندی از بازیگرانی مطرح، به دلیل روایت پراکنده و پرداختی کمرمق، نتوانسته است به عمق احساسات و پیچیدگیهای واقعی روابط انسانی نفوذ کند.
فرارو- سریال جدید نتفلیکس با عنوان «چهار فصل»، به قلم تینا فی و با بازی گروهی از بازیگران برجسته، نگاهی طنزآلود اما سطحی به بحرانهای میانسالی، روابط زناشویی و دوستیهای دیرینه دارد.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، سریال جدید نتفلیکس با عنوان «چهار فصل» که توسط تینا فی، لَنگ فیشر و تریسی ویگفیلد خلق شده، تلاش میکند تصویر صادقانهای از روابط میانسالی ارائه دهد. در این مجموعه، سه زوج قدیمی در چهار تعطیلات جداگانه حضور مییابند و هر سفر شامل دو قسمت است. هرکدام از شخصیتها با بحرانهای شخصی و رابطهای روبهرو هستند؛ از تکرار روزمرهی زندگی زناشویی گرفته تا تعارض میان همراهی، دوستی و میل جنسی در میانسالی و آنچه در فصل بعدی زندگی انتظارشان را میکشد. این سریال اقتباسی مدرن از فیلمی با همین نام است که در سال ۱۹۸۱ توسط آلن آلدا نوشته و کارگردانی شد و خود او نیز در آن نقشآفرینی کرد. آلدا در این نسخه نیز حضوری کوتاه دارد. در نسخه جدید نتفلیکس، بازیگران اصلی شامل تینا فی و ویل فورت در نقشهای کیت و جک هستند؛ همان نقشهایی که در نسخه اصلی توسط کارول برنت و آلدا ایفا میشدند. تیم بازیگری با حضور استیو کارل، کری کنی-سیلور، کولمن دومینگو و مارکو کالوانی تکمیل شده است. با وجود آنکه ساختار کلی داستان شبیه فیلم اصلی باقی مانده، اما تفاوتهایی نیز در آن دیده میشود.
مهمترین تغییر، حذف طنز تند و گفتگوهای عمیق نسخه اصلی و جایگزینی آن با سبک ملایمتر و سطحیتری است که با فضای معمول نتفلیکس هماهنگتر است. «چهار فصل» که بهتازگی پخش شد، اثری دلنشین است، اما هرگز نمیتواند این حس را از بین ببرد که بینندگان بیشتر علاقهمندند صدای خود بازیگران را بشنوند تا شخصیتهایی که ایفا میکنند. بازیگران بااستعداد، شوخطبع و خاطرهانگیز هستند؛ اما در این سریال، درخشندگی آنها پنهان مانده است. ماجرای قسمت اول از ویلایی کنار دریاچه آغاز میشود که محل جشن بیستوپنجمین سالگرد ازدواج آن و نیک (با بازی کری کنی-سیلور و استیو کارل) است. شبهنگام، در حالی که همه یکدیگر را میستایند و عشق و وفاداری را جشن میگیرند، نیک دوستانش را غافلگیر میکند و میگوید قصد دارد آن را ترک کند. به گفته او، دیگر احساس خوشبختی نمیکند و همسرش بیش از حد دچار سکون شده است. جک در واکنش به این موضوع میگوید همهی ازدواجها دورههایی دارند که زوجها بیشتر شبیه همخانه میشوند تا شریک عشقی. اما نیک پاسخ میدهد: «کاش همخانه بودیم. همخانهها با هم وقت میگذرانند. ما بیشتر شبیه کارمندان یک نیروگاه هستهای هستیم: شبهنگام کنار هم نشستهایم، ولی هرکدام به صفحهای متفاوت نگاه میکنیم.» این بحران میان جمع ششنفره، جرقهی آغاز داستانهای بعدی است. هرکدام از شخصیتها، حالا ناچارند نهتنها در مورد نیک و آن قضاوت کنند، بلکه نگاهی دوباره به زندگی خود بیندازند.
در هر فصل، روابطی که زمانی صمیمانه و عاشقانه بودند، به تدریج دچار فرسایش میشوند. صمیمیتِ مغرورانه جایش را به تلخیِ خاموش میدهد و محبت به سرخوردگی و رنجش تبدیل میشود. تنها چند ماه پس از سفر به دریاچه، نوبت تعطیلات تابستانی میرسد. این بار آن در جمع حضور ندارد و نیک با دوستدختر جدید و بسیار جوانترش، جینی (با بازی اریکا هنینگسن) به سفر آمده است. جینی محل اقامت را یک اقامتگاه اکولوژیک انتخاب کرده که مورد تنفر دیگران واقع میشود. اگر تجربهی دیدن فیلمها و سریالهایی دربارهی گروهی از دوستان قدیمی با اصطکاکهای پنهان را داشته باشید، احتمالاً حدس میزنید که سفر پاییزی به دوران کالج مربوط است. اعضای گروه به دانشگاه سابق خود سر میزنند، جایی که دختر جک و کیت، و همچنین دختر آن و نیک، در حال حاضر مشغول تحصیلاند. با رسیدن به فصل زمستان، اینبار نیک است که طرد شده. او شب سال نو را با جینی و دوستان جوانش سپری میکند، در حالی که دوستان قدیمیاش در یک اقامتگاه اسکی گرد هم آمدهاند. (شاید خندهدارترین لحظهی سریال آنجاست که دوستپسر جدید آن گیتاری به مهمانی میآورد و نگاه وحشتزدهی دیگران همهچیز را بیان میکند.)
تینا فی پیش از این دورانهای مختلف زندگی را در آثار خود به تصویر کشیده است: نوجوانی در «دختران بدجنس» (Mean Girls)، اوایل بزرگسالی در «کیمی اشمیت شکستناپذیر»، و بزرگسالی در «۳۰ راک». حالا نوبت به دوران آشیانهی خالی رسیده است. برخی از ویژگیهای همیشگی آثار فی مانند اضطراب اجتماعی و علاقهی ویژهاش به ساندویچ در این سریال نیز دیده میشود، اما این بار نه بهعنوان شوخی، بلکه بهعنوان تلاشی برای واقعگرایی. موضوع همیشگی دیگر در آثار او نیز محدودیت شخصیتهای زن و آرزوی رهایی و اختیار بیشتر است. در «چهار فصل» نیز ردپایی از این مضمون دیده میشود، اما بسیار کمرنگتر و کماثرتر از گذشته. در آثار قبلی، قانون بازی روشن بود: دبیرستان جایی است که باید برای محبوببودن، نقش بازی کنی؛ کیمی باید سالها در یک پناهگاه زیرزمینی دوام بیاورد؛ و لیز لِمون برای ساخت برنامهاش ناچار است با جک و تریسی کار کند. زنان در محیط کار، خانه، مدرسه و جامعه با قوانینی سختگیرانه و نابرابر مواجهاند. در اینجا نیز کیت احساس محدودیت میکند. جک در یکی از بحثهایشان میگوید: «تو همونی هستی که آرزو میکنی میتونستی زندگیتو منفجر کنی و از نو بسازی.» اما مشخص نیست دقیقاً چرا.
او ظاهری جذاب دارد، زندگی مرفهی میگذراند، از رابطه احساسی خود راضی است، دختری در دانشگاه واسار دارد، یک خودروی شاسیبلند عظیم در اختیار دارد و بهراحتی در طول ۹ ماه، چهار تعطیلات طولانی ترتیب میدهد. بدترین چیزی که دربارهی خودش میگوید این است که پوست خشکی دارد. اگر در کیت جنبههای پنهانتری هم وجود دارد—نظیر تنش، اضطراب، خودبیزاری، ترس، جاهطلبی یا کنجکاوی—ما آنها را نمیبینیم. نارضایتی او، هرچند واقعی و حتی فراگیر، بسیار کلی و بیجهت است. در مجموع، سریال «چهار فصل» همانطور است که از آن انتظار میرود: قابلفهم اما گنگ است، آشنا برای بسیاری اما نه آنقدر که تصور میکند. این سریال دربارهی روابط زناشویی و دوستیهای عمیق است، اما خودِش فاقد صمیمیت و عمق واقعی است. در بهترین حالت، مانند یک آشنای معمولی عمل میکند—برای تماشا در یک بعدازظهر مناسب است، اما آن شور و کیفیت ماندگار یک اثر عمیق را ندارد.