فرارو- تا مدتها پس از پیروزی انقلاب مشروطه، در سالهای 1285 تا 1287، هرگاه در گوشه و کنار کشور جنگ و کشت و کشتار می شد مردم فریاد می زدند «مشروطه شد، مشرطه شد»!
متفکرین و نظریه پردازان «Constitutionalism»، که در ایران به «مشروطیت» ترجمه شده بود، هیچ گاه تصور نمی کردند روزگاری این مفهوم دلالت بر هرج و مرج و بی قانونی داشته باشد اما در دهه های 1280 و 1290 خورشیدی این مفهوم، مثل خیلی دیگر از مفاهیم مدرن در ایران، دچار دگردیسی مضحکی شده بود.
در بحبوحه جنگهای داخلی، که برای سرنگونی محمدعلی شاه میان آزادیخواهان و سلطنت طلبان شعله ور شده بود، مردم عوام که نه سواد داشتند و نه ارتباطی با جریانهای مشروطه خواه و نه سیستمهای حکمرانی در «بلاد فرنگ» را دیده یا می شناختند، در خیال خود «مشروطه» را نوعی جنگ و هرج و مرج میان دو گروه متخاصم تلقی می کردند، به همین دلیل هر جا جنگ و کشمکش می دیدند فریاد برمی آوردند که «مشروطه شد، مشروطه شد.»
این تصور ساده انگارانه در نگاه اول شاید احمقانه به نظر برسد اما در خود وجهی از واقعیت تاریخ معاصر ایران را نهفته دارد و آن اینکه جنبشهای اجتماعی-سیاسی بزرگ در کشور ما، بویژه پس از پیروزی، معمولاً به هرج و مرج و منازعات بی پایان میان گروههای متخاصم، که سابقاً متحد هم بودند، تبدیل می شود و این قبیل منازعات گاهی آنقدر پیچیده، طولانی و گسترده می شوند که مردم عادی قادر به درک پیچیدگی و چرایی آن نیستند، تا حدی که گاه اصلاً نمی توانند تشخیص دهند که بالاخره حق با کیست؟! و این منازعات به خاطر چیست؟!
پس از آنکه «اصلاحات درون حکومتی» قاجارها بوسیله صدراعظمهای «روشن بین» از امیرکبیر تا سپهسالار، بی نتیجه ماند، فعالیتهای زیرزمینی و مبارزات مسلحانه در دستور کار احزاب و گروههای پیشرو اجتماعی قرار گرفت.
از سال 1282 که کمیته های انقلابی برای پیشبرد اصلاحات ترقی خواهانه تشکیل شد، ناآرامیهای فزاینده در شهرهای بزرگ به مردم می گفت که عصر جدیدی آغاز شده است. از شبنامه ها و روزنامه های چاپ خارج که مخفیانه در داخل کشور توزیع می شد تا تحصن و ترور در پایان کار ناصرالدین شاه و طول حکومت مظفرالدین شاه (1275 تا 1285)، همه و همه خبر از فرارسیدن دورانی از ناآرامی و ناامنی داشت.
اقدام مشروطه خواهان به «هجرت صغری» و «هجرت کبری» (دو تحصن بزرگی که عملاً تهران را به تعطیلی کشاند)، ترور «اتابک اعظم» در مقابل مجلس، درگیری مشروطه خواهان با قوای دولتی، سلطنت طلبان و سرانجام مشروعه خواهان، تحصن و درگیری در شهرهای سراسر ایران برای تصویب متمم قانون اساسی مشروطه که محمد علیشاه زیر بار آن نمی رفت، آغاز جنگ داخلی و پیشروی مجاهدین مشروطه خواه از جنوب (اصفهان)، شمال (رشت) و غرب (تبریز) به سوی تهران برای مقابله با شاه مستبد که مجلس را با کمک روسها به توپ بسته بود و... تنها بخشهایی از آن چیزی بود که در ذهن عوام «مشروطه» نامیده می شد.
حتی پیروزی مشروطه خواهان هم باعث پایان یافتن منازعات و ناامنی در کشور نشد، ائتلاف شکننده میان گروههای انقلابی بلافاصله فروپاشید و تهران عرصه جنگ میان دسته جات متخاصم مسلح شد.
مجلس اول توسط محمدعلیشاه به توپ بسته شد و این برای مردمی که عادت داشتند صدای شلیک توپ را تنها در آستانه تحویل سال نو خورشیدی بشنوند البته بهت آور بود، مجلس دوم با لشکرکشی روسیه تزاری به ایران و اولتیماتوم معروف، توسط قوای امنیه تحت رهبری «یپرم خان» ارمنی بسته شد و مجلس سوم مشروطه نیز با هجوم سه کشور روسیه، انگلستان و عثمانی به ایران در بحبوحه جنگ جهانی اول، ابتدا به قم و سپس به کرمانشاه منتقل (بخوانید فراری) شد تا اینکه سرانجام با تصرف کرمانشاه توسط روسها، از هم پاشید.
دو دهه جنگ داخلی و بر سر کار آمدن سه پادشاه، از پس 50 سال حکومت باثبات و یکنواخت ناصرالدین شاه، سرنوشت تراژیک «مشروطه خواهی» در ایران بود. براستی چرا تحولات اجتماعی در تاریخ معاصر ایران برآیندی مثبت و هم افزا پیدا نمی کند؟ چرا کنش و واکنش نیروهای سیاسی به یک سنتز رو به ترقی ختم نمی شود؟ چرا تلاش برای بدست آوردن آزادیهای سیاسی از طریق تضعیف و محدود نمودن دولت، در ایران به هرج و مرج و ناامنی ختم می شود تا توسعه آزادیهای قانونی؟
برای توضیح این چرایی اشاره به چند متغیر داخلی و خارجی در دهه های 1280 و 1290 در ایران (که البته قابل تعمیم به دوره های دیگر نیز هست) ضروری است:
1- فقدان مناسبات اقتصادی لازم. امروزه «آزادی» همان «توسعه» است، به این معنا که اگر مناسبات سرمایه دارانه شهری در کشوری نهادینه نشود و طبقه متوسط شهرنشین، و البته مستقل از دولت، قوت نگیرد. خواست آزادی، امری تهی و پوچ خواهد بود. دموکراسی ها همواره بر شانه طبقه متوسط سوارند.
در دهه های پایانی سلسله قاجار نه تنها از طبقه متوسط شهرنشین خبری نبود، که حتی شهرنشینی هم رونقی نداشت. بیش از 75 درصد جامعه ایران در خارج از شهرها به صورت ایلی، عشایری و روستایی زندگی می کردند و بیش از 80 درصد وجه تولید اقتصاد کشور بر محور «شبانکارگی» و «دهقانی سهم بری» استوار بود و وجه تولید «سرمایه دارانه» در خوش بینانه ترین حالت چیزی کمتر از 10 درصد اقتصاد کشور را شامل می شد.
2- ضعف نهاد دولت. انقلاب مشروطه علیرغم اینکه بنیادش بر «آزادی خواهی» قرار داشت اما حقیقت غیرقابل انکاری را برملا ساخت و آن اینکه فرمول قدیمی «مشروط/تضعیف نمودن دولت = آزادی بیشتر افراد» قابل تعمیم به ایران عصر قاجار نیست. بزرگترین ابتکار مشروطه خواهان، نه تاسیس پارلمان که پی بردن به این فرمول بود «مشروط/تضعیف نمودن دولت=هرج و مرج و ناامنی».
شاید به همین دلیل بود که اکثر مشروطه خواهان کارکشته و قدیمی در سال 1299 به جای «تضعیف/محدود نمودن دولت» به «مدرن نمودن» آن رو آوردند. به همین دلیل به حمایت از کودتای رضاخان پرداختند، بله آنها پی برده بودند همانگونه که توسعه اقتصادی بدون «انباشت سرمایه» ناممکن است توسعه سیاسی نیز بدون دوره ای از «انباشت قدرت» ناممکن است.
3- بحران در نظام بین الملل. کشور ایران به دلیل واقع شدن در منطقه ای ژئوپلتیک همواره جایگاه ویژه ای در استراتژی قدرتهای بزرگ داشته است. در عصرمشروطه ایران به لحاظ دخالت نیروهای خارجی در یکی از سیاه ترین اعصار تاریخی خود قرار داشت. تا پیش از سال 1907 (یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه) به دلیل رقابت امپریالیسم روسیه و انگلستان ایران در «منطقه حائل» میان این دو قدرت توسعه طلب قرار داشت، که نتیجه آن به رسمیت شناختن استقلال ظاهری کشور و نفوذ در آن، به جای تصرف سرزمینی بود.
با ظهور خطر آلمان دراروپا و نزدیک شدن روسیه و انگلستان به یکدیگر علیه این خطر جدیدی، قرار داد 1907 میان دو رقیب سابق به امضاء رسید که بر طبق آن بخش اعظم ایران توسط روسیه و انگلستان اشغال و تنها منطقه ای محدود در مرکز مستقل باقی می ماند.
نتیجه این قرار داد ورود نیروهای خارجی به ایران و اشغال شمال و جنوب کشور بود، این قرار داد از این حیث برای مشروطه خواهان فاجعه بار بود که پایگاه سنتی آنان در شمال کشور و آذربایجان به صورت کامل به اشغال روسها درآمد، روسیه ای که خصم آشتی ناپذیر مشروطه خواهان بود. اگر رژیم مرتجع تزاری در سال 1917 از درون فرونمی پاشید، به طور حتم حداقل نیمی از قلمرو سرزمینی ایران توسط روسها بلعیده می شد.
«انباشت قدرت» در قالب «دولت-ملت سازی» موفق، پیش شرط توسعه کشورهاست و «انباشت سرمایه» در قالب رشد مناسبات سرمایه دارانه و شکل گیری طبقه متوسط شهرنشین در حقیقت مرکز ثقل و لنگرگاه دموکراسی است که در عصر مشروطه جامعه ایران، در هر دو فاکتور، وضعیت بسیار وخیمی داشت. متغیر نظام بین الملل نیز در عصر مشروطه بر توسعه طلبی امپریالیستی دلالت داشت که به هیچ عنوان همسو با منافع ملتی که می خواست ضمن حفظ استقلال، به توسعه و آزادی دست یابد نبود. دراین شرایط طبیعی است که «مشروطه» دلالت معنایی متفاوتی از آنچه که باید باشد، بیابد.