bato-adv
کد خبر: ۷۹۹۸۱۷

۴ روایت از زبان اتباع افغانستان؛ طالبان انتقام‌جویانه می‌کشد

۴ روایت از زبان اتباع افغانستان؛ طالبان انتقام‌جویانه می‌کشد

معضلات اتباع افغانستان موضوع داغ این روز‌های اجتماع هست در همین راستا روزنامه شرق در مصاحبه با چهار نفر از آنها به این موضوع پرداخته و زندگی آن‌ها را به نقل از خودشان روایت کرده است.

تاریخ انتشار: ۰۹:۵۰ - ۲۸ آبان ۱۴۰۳

بیش از دو هفته از این گفت‌وگوی جمعی  10 نفره می‌گذرد. ما قرار گذاشتیم که تا گرفتن پاسخی از مراجع ذی‌صلاح درباره این گروه از اتباع، از انتشار این گزارش خودداری کنیم. اما تماس‌های مکرر ما با کمیسیاری عالی پناهندگان ملل متحد، مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت کشور و تلاش و درخواست برای گفتگو با مدیر کل جدید امور اتباع و مهاجران خارجی سازمان ملی مهاجرت به جایی نرسید. همه ما را به خبر‌های کلی ارجاع دادند و نمایندگان برخی از آنها هم از واژه «طرد همدلانه»! استفاده کردند. البته طرد همدلانه برای فعال حقوق زنان افغان یا سردار ارتشی عدلیه جواب‌گو نیست و به محض رد مرز شدن احتمال اعدام خانوادگی آنها قوت می‌گیرد.

به گزارش شرق، اما مسئله اصلی آن است که هیچ‌گونه همدلی حداقل با رسانه‌ها درباره مسئله اتباع وجود ندارد. آن‌هایی که جان‌شان را در دست داشتند و ترسیده از تهاجم خبرنگارنما‌ها که آنها را قاتل و دزد می‌نامند و جامعه را نسبت به آنها تحریک می‌کنند، دل‌خون بودند. قاطبه آنها حداقل دو مدرک تحصیلی بین‌المللی داشتند، اما حالا کارگر تعویض روغنی بودند یا سرایدار یا برش‌کار. اما مسئله آنها امروز جان است؛ همان جانی که برداشتند و به کشور همسایه فرار کردند. نویسنده مخالف و منکر اقدام درست برای ورود اتباع خارجی به کشور نیست، اما توهین‌های بی‌سابقه از طرف افرادی معلوم‌الحال که خود را خبرنگار می‌نامند و به توهین و تحقیر «پناهنده» می‌پردازند، باعث جریحه‌دار شدن قلب آنها از یک سو و همچنین بدبینی عموم مردم درباره مهاجران است که سال‌های سال در ایران و در کنار ما با بدی و خوبی زندگی کرده بودند. حالا آنها تن‌ها یک پاسخ می‌خواهند. کمیساریا جواب‌گوی تلفن نیست و در مراجعه حضوری با توهین آنها را می‌راند، در مراکز مربوط به مهاجران نیز رفتار و پاسخ درستی نمی‌بینند و حتی وحشت از رد مرز دارند. آنها تن‌ها پناه می‌خواهند و نه برای جان خود، بلکه از جان بستگان خود می‌ترسند.

 این روایت‌ها، روایت کسانی است که در ساعتی کوتاه پناه آوردند و ما کاری جز شنیدن برای‌شان نتوانستیم بکنیم و دست‌مان کوتاه از هر پاسخی بود. متأسفانه و صادقانه باید اعلام کنیم که در شش ماه گذشته کمترین هماهنگی را از سوی مدیران دولتی داشتیم که امیدوار به پاسخ‌گویی‌شان بودیم. هیچ نهادی به ما پاسخی نداده و همه به روال قبل دست به جوابیه حاضرند. این نه یک گزارش، بلکه روایت‌های کوتاه از رنجی است که این پناهندگان با خود حمل می‌کنند. می‌خواهیم برای‌تان بگوییم که چه بر اینها می‌گذرد که شاید اندکی از همدلی گذشته را بازگرداند. به دلیل حفظ امنیت این افراد، از نام‌های مستعار استفاده می‌کنیم. ما در این روایت تلاش کردیم در گویش و لهجه میهمانان چندان دست نبریم.

روایت اول/ عماد

طالبان انتقام‌جویانه می‌کشد

من اول این دوستان را نمایندگی می‌کنم و چند نکته را عرض می‌کنم. چند قضیه که بیشتر روی آن تمرکز داریم، این است که اولا اخراج اجباری، قانون هر مملکتی است؛ این هم حق دولت ایران است که در قبال مهاجران قوانینی را مشخص کند. چون حجم آنها از همه کشور‌ها در اینجا بیشتر است. حق‌شان است یا عده‌ای را اخراج کنند یا بالاخره ساماندهی کنند. ولی اینکه وسط اینها، ما و عده‌ای قربانی شویم که جان‌شان در خطر است، انصاف نیست. ما سه سال قبل به ایران آمدیم، نسبت به اینکه در افغانستان، طالبان آمد. خیلی از اشخاص و افراد متضرر شدند. از جمله نظامی و عدلیه‌چی که در دولت قبلی مستقر بود. من خودم خبرنگار بودم، آنجا روزنامه‌نگار بودم. در کنارش مطالب ۲۰ سالی که نوشته بودم، در تقابل با طالبان قرار داشت. فکر کنید این ۲۰ سالی که نیرو‌های ارتش‌مان در مقابل طالبان جنگیده بود، انتقامش را اینها هنوز هم می‌گیرند. طالبان، انتقام‌جویانه می‌کشند.

مسئله دوم این است که مایی که در معرض چنین معضلی قرار داریم، با ویزا و قانونی وارد ایران شدیم و حالا مدت ویزای ما تمام شده و اگر بخواهیم به افغانستان برگردیم و خروج کلی بزنیم، همان برگشت به مرگ است. ولی اگر این کار را نکنیم، اینجا هم غیرقانونی و در شرایط فعلی نمی‌توانیم زندگی کنیم. هرکدام از ما که اینجا هست، به نمایندگی از گروهی آمده است. یکی به نمایندگی از خبرنگاران، یکی از نظامیان، یکی از فعالان حقوق زن، یکی از فعالان حقوق بشر.

هر‌کدام از این دوستان در عرصه‌های مختلف در افغانستان فعالیت‌های بشردوستانه داشتند. هیچ‌کدام از اینها، نه در افغانستان زندگی خودشان را پیش بردند و فهمیده شدند، نه اینجا که آمدند حداقل احترام آن‌چنانی هم نشدند. البته من نمی‌گویم تقصیر دولت بوده، نمی‌گویم تقصیر ملت بوده است. شاید مهاجر ما از ۴۰ سال پیش به ایران خشت را اشتباه گذاشته. ولی با این وضعیت چطور می‌شود با دولت و ملت ایران کنار آمد؟ موقعی که این بحث‌ها پیش آمد، خودم طرحی دیدم که بتوانیم به طور کلی مهاجران در آسیا را ساماندهی کنیم. اسم آن طرح را «مهاجرت، یک فرصت یا یک تهدید» گذاشتیم. چطور می‌توانیم این تهدید را به فرصت برای دو طرف تبدیل کنیم؟ یا چطور می‌توانیم این را تهدید امضا کنیم؟ در سال ۲۰۱۶، وظیفه من در مقر سازمان ملل در ترکیه بود، از آنجا با ارتباطات و آشنا‌هایی که داشتم، با پارلمان اروپا حتی ارتباط گرفتم. این قضایا را مطرح کردم و در جریان گذاشتم. به شما هم اگر خواستید نشان می‌دهم، اگر خواستید مطالعه کنید. خواستیم جناح‌های سفارت‌های آسیایی، چه پاکستان و چه ازبکستان و چه ترکیه، در این برنامه مشارکت کنند و در کل مقر برگزاری آن را ایران در نظر بگیریم، چون در ایران حجم مهاجران بیشتر از همه کشور‌های دنیاست. در کنارش من تأکید می‌کنم ما اصلا از منفی‌گرایی حمایت نمی‌کنیم. آنهایی که نظم و نظام فرهنگی یا اجتماعی ایران را به هم می‌زنند، ما از آنها حمایت نمی‌کنیم. نه‌تن‌ها ما، مطمئن هستیم هیچ‌جای دنیا این کار را نمی‌کند. هیچ‌گاه نگفتیم کسی لباس فرهنگی افغانستان را در این شهر بپوشد، دنبال او برویم که فرهنگ ما را در اینجا رایج می‌کند. قبول دارم شاید آن فرهنگ لباس در بلوچ‌های ایران هم هست ولی این با آن فرق می‌کند. چون من ذات افغانی دارم، اینجا ذات‌شان بالاخره به ایران و جمهوری اسلامی تعلق می‌گیرد. کشوری که در‌حال‌حاضر پس از ۴۰ سال که روی تحریمش آمد، بعد از تحریم هم حجم مهاجرانش بیشتر و بیشتر شد. به‌ویژه در این بیشتر از سه سال است که طالبان حکومت را در دست گرفتند. ما افکار خوب جامعه خودمان را از دست دادیم. ما حتی حقوق دختری را که کلاس ششم می‌خواند و نمی‌تواند به هفتم برسد، از دست دادیم. چه چیز‌هایی از دست ندادیم؟ از فرهنگ گرفته تا مکان زندگی و آزادی بیان. حتی دیروز خبری گرفتم از طالبان که گفتند دو خانم بالغ کنار هم که با هم صحبت کنند، صحبت‌کردن‌شان ممنوع است. یعنی فضا طوری است که مادر با دخترش اگر بخواهد صحبت کند، در فضای افغانستان ممنوع است.

به هر حال از کلاس ششم که گذشتیم، روی اجتماعی می‌آییم که زنان افغانستان حق این را ندارند که حتی در جامعه آزاد زندگی کنند. ما اشخاص و افرادی داشتیم که در افغانستان از مزایای آن نظام و این رژیم استفاده می‌کنند. اما افرادی را هم داریم که اصلا هیچ‌چیز در آن دوره هم جز کشور بر بادی که دنبال آبادی آن بودند، جز اینکه برای فرهنگ آنجا کار کنند، چیز دیگری دست‌شان نیامد. امروز هم برای مهاجران شرایط بسیار سختی ایجاد شده است. ما پس نمی‌خواهیم از منظر سیاسی در اینجا صحبت کنیم.

بحث ما حقوق بشر است. همان انسانیت دنیا بحث ماست. من با آقای ابوالفضل بهشتی، نماینده جمهوری اسلامی در پارلمان اروپا هم صحبت کردم. خودشان بیان کردند که برای مهاجرانی که در ایران هستند، از سوی خانواده‌شان در کشور‌های دیگر ماهانه ۵۰۰ میلیون دلار ارسال می‌شود. این پولی است که به اقتصاد کشور وارد می‌شود، ولی چیزی است که اصلا جمهوری اسلامی ایران روی آن کار نمی‌کند. با این وصف، این ۵۰۰ میلیون دلار که به ایران می‌آید، به اقتصاد ایران هم طبیعی است که کمک خودش را می‌کند. جدا از این برخی از اتباع تجاری بودند که برای خودشان کار و کاسبی داشتند. پول‌شان را به خاطر تهدید برداشتند و به ایران آمدند و حالا آن را خرج می‌کنند. شاید آنها نمی‌دانند می‌توانند با پرداخت یک‌میلیارد‌و خرده‌ای درخواست اقامت در ایران کنند. ولی نمی‌خواهد اینجا بحثی پیش آید که فردا روز در اجتماع ایران بحث بیفتد که افغانی‌ها ایرانی می‌شوند و برای خودشان حق و حقوق بخصوصی می‌خواهند درست کنند. حال آنکه شاید خودتان آگاهی دارید و معلومات شما بیشتر از من باشد که افغانی‌هایی اینجا هستند که خانه‌های مجللی دارند که به اسم ایرانی‌هاست. می‌توانند با آنها اقامت دائمی برای خودشان بگیرند. چرا نمی‌کنند؟ این احترام بشری است که آنهایی که به اینجا رسیده‌اند، فضای فرهنگی یک کشور و اجتماعی یک کشور را درک می‌کنند.

یعنی درست است در دنیا ملتی شده‌ایم به اسم کارگر فوق‌العاده، ولی ما افکاری داریم که زمانی آن مملکت را به اسم افغانستان ساختند. زاده‌های آنها را تا الان داریم که از خودشان چیز‌هایی تولید می‌کنند، افکاری یا ذهنیت‌هایی. من دو مدرک لیسانس از ترکیه دارم، یکی علوم اجتماعی و یکی هم مدیریت و رهبری. در‌حال‌حاضر نصاب کابینت هستم که بعد از طرح اخراج اجباری خانه‌نشین شده‌ام.

راستش فکر می‌کنم باید طرحم را اجرا کنم. دلم می‌خواهد یک کار بین‌المللی در حوزه مهاجرت انجام دهم. با پارلمان اروپا که صحبت کردم، بیشتر آنها می‌گویند اول این را مجازی با پارلمان اروپا برگزار می‌کنیم، یعنی با حمایت ایرانی‌ها، دیپلمات‌هایی که هستند تا اینها را تشویق کنیم که این برای شما، یعنی از طرف شما برگزار می‌شود. برگزاری این اگر اینجا بود خیلی بهتر بود. با آقای ابوالفضل بهشتی درباره این قضیه صحبت کردم. ایشان وعده کردند ولی در ادامه وعده، متأسفانه عمل نداشتند. به‌هرحال اگر در این عرصه‌ها همکاری شما باشد و اینکه بتوانیم حداقل در جامعه‌ای که زندگی کردیم، افهام و تفهیم درستی با کسانی شود که افهام آنهایی شود که تفهیم است. منظورم از افهام، کسانی هستند که در ایران با وضعیتی زندگی می‌کنند که واقعا در برگشت به افغانستان، حتی مرگ و زندگی‌شان دیگر معلوم نیست. اغلب گم شده‌اند. خانم‌هایی در اینجا می‌شناسم که موی سرشان را فروخته‌اند تا به بچه‌هاشان غذا بدهند. بی‌سرپرست مانده، شوهرش یک نظامی بوده که به افغانستان رفته و دیگر برنگشته. ما یک مشکل، هزار مشکل، میلیون‌ها مشکل اینجا داریم. از هر میلیونی که زندگی می‌کنند خبر داریم و روی آن کار می‌کنیم که حداقل برای اینها هیچ‌چیز که نه، شرایط زندگی حداقلی که بتوانند همان کاری که می‌کنند، در ازای آن پولی دست‌شان می‌آید، از آنها استفاده کنند و زندگی‌شان در اینجا آرام‌تر باشد.

روایت دوم/سارا

من راوی رنج زنان بودم

این معضلی است که نیاز است فعالان حقوق بشر در ایران یا فقط ایران نه، در هر کشوری که حقوقی نقض می‌شود، دست به دست هم دهند، علیه آن معضل حداقل کار کوچکی انجام دهند. الان یک سال می‌شود که اخراج اجباری تشدید پیدا کرده است. یعنی در حدی است که حتی کودکان زیر سن هم به افغانستان دیپورت می‌شوند. حتی خانواده‌هایشان هم خبردار نمی‌شوند. زنان که رد مرز می‌شوند شرایط سختی دارند. یک زن نمی‌تواند بین این همه مرد در اردوگاه باشد. این خیلی اذیت‌کننده است. خودم خیلی اذیت می‌شوم این حرف را می‌شنونم؛ چون خودم فعال حقوق بشر هستم و در کنار آن جنبشی به نام جنبش ساده زنان افغانستان دارم که در ایران هستیم برای زنان افغانستان دادخواهی می‌کنیم، برای حقوق‌شان. خوشبختانه اتحادیه اروپا پذیرفتند تا جایی آپارتاید جنسیتی را به رسمیت بشناسند، برای اینکه در افغانستان به‌صورت آشکار خشونت اتفاق می‌افتد. از اینها اگر بگذریم، چون یک فعال حقوق زن هستم، نمی‌توانم دوباره به افغانستان بروم. اگر آنجا بروم کشته می‌شوم. حتی در سفارت افغانستان در ایران ما را شناسایی کرده‌اند. یعنی الان استخبارات طالبان در ایران تعقیب و پیگیری می‌کنند که کدام‌یک از فعالان حقوق زنان را پیدا کنند، کدام‌یک از فعالان حقوق بشر، خبرنگار یا نظامی را پیدا کنند برای اینکه آنها را به افغانستان بکشانند و اینها را مجازات کنند. خود این معضل بزرگی است.

برای این البته قبلا هم برای کودکانی که نمی‌توانستند به مدرسه بروند دادخواهی‌هایی کرده بودیم. اعتراض‌هایی گرفته بودیم برای اینکه حداقل با کمی تغییرات در سامانه‌ای که بسته شده، دوباره باز شود که اینها بتوانند دوباره به مدرسه بروند؛ چون آینده اطفال خیلی مهم است. حتی اگر اتباع باشند، حتی اگر خود ایرانی‌ها باشند. چون برخی صحبت‌ها شنیدیم حتی زمانی که مثلا یک ایرانی با افغانی ازدواج می‌کند، حتی کودکان آنها هم به‌درستی نمی‌توانند در مدرسه‌ها درس بخوانند. این یک معضل است. معضل اصلی اخراج اجباری است. معضل بزرگ اخراج اجباری است. زمانی که آمدیم، فقط سه بار ویزای ما تمدید می‌شد. دیگر نمی‌شد؛ چون به صورت سیاحتی به اینجا آمدیم و زمانی که می‌خواستیم از افغانستان به ایران بیاییم، هیچ کشور دیگری ویزا نمی‌داد و باید صادق باشیم که زمانی که ایران به ما ویزا داد و اینجا آمدیم، سیاحتی بود؛ یعنی اینجا پیاهندگی نگرفتیم. همه ما قانونی آمدیم، اما زمان ویزای ما تمام شده است. زمانی که خواستیم دوباره تمدید کنیم، گفتند اگر بیایید مهر خروجی می‌زنیم. دوباره باید به افغانستان بروید. اصلا نمی‌شود کار دیگری کرد. ما نمی‌توانیم به افغانستان برویم. کسانی که رفتند کشته شدند، شناسایی شدند. ما از آنجا به اینجا پناه آوردیم ولی اینجا هم با اخراج اجباری روبه‌رو هستیم. این بزرگ‌ترین معضل ماست. من مردم ایران را درک می‌کنم و از مهمان‌نوازی آنها ممنونم، اما بعضی از آنها به ما طوری نگاه می‌کنند انگار یک حیوانیم. یعنی که افغانی مثل یک حیوان است. این خیلی نگران‌کننده است برای منی که مثلا از حقوق بشر دفاع می‌کنم، اما با خودم مثل یک حیوان برخورد می‌شود. ما برای این معضلات اخیرا نامه‌ای نوشتیم که برای رئیس‌جمهور بفرستیم که آنها هم کمی توجه کنند به این وضعیت. اگر در افغانستان جانمان حفظ می‌بود، خودم اصلا فکر نمی‌کردم به ایران بیایم. اما آنجا جانم در خطر بود به ایران آمدم. اما این رسمش نیست، رسم پناهندگی نیست که مثلا با این معضلات، با اینکه از ترس جان خودمان به ایران آمدیم، دوباره به افغانستان برویم؛ جایی که جان‌مان حفظ نیست. جایی که جان خانواده‌مان حفظ نیست. یعنی همه اینها چیزی است که باید مد نظر گرفته شود. همه ما که اینجا هستیم یا فعال حقوق بشر هستیم یا فعال حقوق زن، خبرنگار یا نظامی دوره جمهوریت. درواقع اینها جایی برای رفتن نداشتند. پاکستان ویزا نمی‌داد. هیچ کشور دیگری ویزا نمی‌داد. اینجا آمدیم که متأسفانه اینجا هم بیرون می‌کنند. خودم زمانی که از خانه بیرون می‌روم می‌ترسم. می‌گویم اگر من را بگیرند و به افغانستان ببرند شاید آنجا کشته شوم.

ما حداقل ۴۰۰ نفریم که چنین شرایطی داریم. ویزای اینها باید تمدید شود و در اینجا زندگی حداقلی اینجا داشته باشند تا زمانی که افغانستان آزاد شود که دوباره همه آنها بروند. تا آن زمان، اینجا جای امن و سرپناهی برای‌شان باشد. از توانایی و قابلیت ما استفاده کنید. ما صرفا کارگر نیستیم. نیروی پزشک داریم، مهندس داریم، روان‌شناس و پرستار داریم. اگر خودم ویزا داشتم شاید می‌توانستم راحت کارم را پیش ببرم؛ چون کار من فعالیت در بخش حقوق زنان است. از شما این خواهش را دارم که حتما با ما همکاری کنید. این رسم انسانیت است که در کنار انسان‌های دیگر حتما باید بایستیم. نگذاریم حقوق نقض شود یا حداقل جان یک انسان را نجات دهیم. این برای ما بزرگ‌ترین دستاورد است. من این‌طور احساس می‌کنم. خیلی ممنونم که پذیرفتید و شنیدید. دوستان دیگر اگر صحبت داشته باشند....

روایت سوم/ جلال‌الدین

درجه‌دار ارتش یا کارگر تعویض‌روغنی

من یکی از افسران وزارت داخله دوره جمهوریتم که تا آخرین ساعت‌هایی که شهر ما سقوط کرد در آنجا حاضر بودم. ما در هرات بودیم. در زمانی که هرات سقوط کرد، مجبور شدیم چراکه هیچ چاره دیگری نداشتیم. درجه نظامی داشتیم. کار ما طوری بود که مبارزه علیه دشمن که همان طالب بود، انجام می‌دادیم. خواسته یا ناخواسته در جنگ، کسانی کشته می‌شوند. از دوستان ما زیاد کشته شدند، شهید شدند. از آنها هم کشته شدند. الان که قدرت دست آنهاست، تمام آن خصومت‌ها و چیز‌ها در ذهن آنها هست. هیچ‌موقع این هم برداشته نمی‌شود. زمانی که این شرایط را دیدیم مجبور شدیم به سمتی حرکت کنیم که علاوه بر خودم، جان فرزندم و خانواده، همه در خطر بود. همه را برداشتم و به سمت ایران آمدم. در اینجا هم که آمدیم، با مشکلاتی در ابتدا دست و پنجه نرم کردیم. بعدش بعضی موضوعات بود مانند برگه‌های سرشماری که مدتی اعتبار دارد، بعد از آن باز بی‌اعتبار است. کلا یک بار برای ما صادر شد، همان ماند.

بچه خودم را که می‌خواستم در مدرسه ثبت‌نام کنم، تا مهرماه اصلا برگه حمایت تحصیلی به ما نداد. بعد از مهرماه، آن زمان برگه را به ما داد. برگه را زمانی که به آموزش و پرورش و مدرسه و هر جایی بردم، گفتند الان همه جا پر است، هیچ امکان ندارد، برای سال بعد بروید. مجبور شدم بچه‌ام را جایی ببرم که معلم خصوصی داشت تا به او چیزی یاد دهد که بی‌سواد نماند. من خودم کارگر تعویض‌روغنی هستم. بعد از موضوعاتی که در افغانستان اتفاق افتاد، بعضی از دوستان یا آشنایان از همکاران ما که آنجا بودند و نیامده بودند، شکنجه شدند، عده‌ای اصلا هیچ سراغی از آنها نیست. عده‌ای شهید شدند. ما هم از ترس جان خود مجبور هستیم همین‌جا بمانیم. رفتن ما به منزله دستگیرشدن، شکنجه‌شدن و کشته‌شدن است. یعنی هیچ برگشتی از اینها دیگر وجود ندارد. ما بایمیتریک‌شده هستیم. تمام دستگاه‌ها دست آنهاست. زمانی که سر مرز می‌رویم، اول انگشت ما را روی دستگاه می‌گذارند. زمانی که روی دستگاه گذاشت، تمام مشخصات ما درمی‌آید. مشخص می‌شود چه کسی بودیم و چه کردیم و چند سال خدمت کردیم، درجه ما چه بود. همه این چیز‌ها در آن مشخص می‌شود. از این لحاظ واقعا در خطر هستیم و هیچ امیدی به رفتن در آنجا نداریم. در زمان‌های سابق، پدرم جهادی بود. زمانی که طالب در آن دوره آمد، می‌گفتند باید به افغانستان برویم. او می‌گفت اگر من به شوروی بروم به افغانستان نمی‌روم. چون جانم در آنجا در خطر است. الان آن حادثه دوباره سر ما آمده است. ما مردم افغانستان از زمانی که متولد می‌شویم تا زمانی که می‌میریم، این دردسر‌ها در وجود ما هست. من در ایران متولد شدم، دوباره به آن سمت رفتم. دوباره همان حادثه‌ای که سر پدرم آمد، سر من آمد. مدرسه را اینجا تا اول دبیرستان خواندم. بعد از آن دولت جمهوریت به افغانستان آمد، به آنجا رفتم و شروع به کار نظامی کردم. از آن زمان تا سقوطی که شد. دوباره به این سمت آمدم. از این جهت جان ما واقعا در خطر است. بعضی چیز‌ها و بعضی قانون‌ها که من مطالعه کردم، از زمان‌های قبل از انقلاب است در مورد مهاجران. بعضی قانون‌ها برای ابتدای انقلاب است. هیچ بازبینی، هیچ چیزی در آن نشده است. همه همان چیز‌ها را همان‌طور ادامه می‌دهند. اگر راه‌حلی برای مهاجران، حداقل کتگوری و تقسیم‌بندی شود که جان چه کسانی بیشتر و چه کسانی کمتر در خطر است.

اگر بررسی کند و ببیند واقعا جان من در خطر است و می‌تواند به من کمکی کند، خوب است. سازمان ملل و سازمان‌های حقوق‌بشری واقعا در حق ما کوتاهی می‌کنند. در کشور‌های دیگر کلا اولویت بندی می‌شود، همه به ترتیب به کشور‌هایی که مهاجرپذیر هستند انتقال داده می‌شوند. اما در اینجا زمانی که شخصا رفتم به دفتر سازمان ملل، یک شماره تماس به من داد و گفت به این زنگ بزن. روز‌ها و هفته‌ها تماس گرفتم، اما اشغال بود. هیچ کسی جواب نمی‌دهد. غیر از اینکه یک روز، دو روز آنجا برو و بیا. آخر هم هیچ. سازمان ملل، کاری که واقعا باید در حق پناهنده‌هایی که در ایران هستند بکند، نمی‌کند. داستانی هست که پدری بود که با او آشنا هستم و با هم صحبت می‌کردیم. می‌گفت زندگی او در آنجا خیلی خوب بود. ماشین، خانه، همه چیز داشت.

اما می‌گفت دخترم که کلاس ششم را تمام کرد با چشمان اشکبار آمد و گفت بابا دیگر نمی‌گذارند به مدرسه بروم. من می‌خواهم درس بخوانم، چه‌کار کنم؟ پدر او تمام آرزوها، تمام فامیل، تمام خانواده، هر چیزی که داشت گذاشت، فقط به‌خاطر بچه‌اش به ایران آمد. اینجا آمد، اینجا هم دربه‌در پشت در آموزش و پرورش، پشت در مدرسه، پشت در دفتر‌های کفالت بود. همه جا می‌دود که دخترش که به‌خاطر او آمده است، درس بخواند. اگر به دوره انقلاب برگردیم، حضرت امام خمینی همین موضوع‌ها را گفت. همه اینها را گفته است. ما باید حداقل یک اندازه از آنها را عملی کنیم. ما از دولت جمهوری اسلامی در راستای مهاجران واقعا تشکر می‌کنیم. در دهه‌هایی که هشت سال جنگ در مقابل عراق داشت، در زمانی که تحریم‌ها و توطئه‌های خرد و بزرگ علیه آن بود، مهمان‌نوازی کردند. ما اینجا بودیم. همه خدمات به ما رسید، اما گاهی کم یا زیاد. این شرایط، سخت‌ترین شرایط افغان‌هاست. یعنی در طول سال‌هایی که افغان‌ها در طول چهار دهه مهاجر شدند، از این سخت‌تر وجود ندارد. همه کشور‌ها نظامیان را فراموش کرده‌اند؛ همه. زمانی که وظیفه داشت، با ایتالیایی‌ها کار می‌کردم. یعنی با آنها جلسه می‌گرفتیم، با آنها زیاد ارتباط داشتم. در بخش‌های آموزش و پرورش بودم و کار می‌کردیم. اما با ایمیل‌دادن و همه کارها، فقط مدارکی خواستند، دوباره فراموش شد.

 هیچ‌کس به فکر ما نیست. فقط این تقاضا را داریم از اینکه جان‌مان در خطر است، انسانیتی که هست، ایران آن را در نظر بگیرد فعلا تا ببینیم شرایط چه می‌شود. ممنون از لطف شما.

روایت چهارم/ نیلا

من معلم بودم

من معلم بودم و فعال حقوق مدنی، فعلا که بافنده در تهران هستم. به بچه‌های ما در مدرسه افغانی کثافت می‌گویند.

همچنین کارمند شهرداری یکی از روستا‌های تهران، گفتند که افغانی‌ها بو می‌دهند، نمی‌توانیم آنها را در مدرسه بگیریم. همچنان بی‌توجهی سازمان ملل در قبال افغان‌هاست. وقتی به دفتر سازمان ملل می‌رویم و می‌گوییم این مشکل را داریم می‌گویند پرونده ما در حال جریان است. ما باید پرونده خود را ببینیم که در حال پروسس است یا نیست. می‌گویند اینجا چه‌کار می‌کنید، دوباره به وطن‌تان بروید. با لحن بسیار بد و الفاظ بسیار زشت از دهان دفتر سازمان ملل جواب می‌دهند. فقط همان یک برگه است برای تماس که هیچ‌کس جواب‌گو نیست. کلا توجه سازمان ملل در ایران اصلا طرف افغان‌ها نیست. هر‌چه هم زنگ بزنیم هیچ‌کس جواب‌گو نیست. همچنین ترس این را داریم که مبادا معاهده‌ای که بین ترکیه و طالبان امضا شده بود، دوباره در ایران سر ما تکرار نشود. اگر تارگت‌شان فعالان حقوق زن، فعالان حقوق مدنی یا مدافع حقوق اطفال و نظامیان باشد. طالبان به ترکیه گفتند باید روزانه ۲۰ افغان به شکل اجباری دیپورت شوند. ما ترس این را هم داریم که مبادا یک روز همین معاهده بین طالبان و ایران امضا شود. تارگت‌شان صد‌درصد ما هستیم. ما از ترس جان‌مان اینجا آمدیم، دوباره سر مرز بفرستند، دست طالبان بیفتیم. این خطر واقعا جدی است که نمی‌توانیم کاری کنیم. در‌حال‌حاضر سؤالی که برای مهاجران پیش می‌آید، این است که چرا ما خودمان با وجود اینکه می‌دانیم در ایران نهادی به اسم سازمان ملل متحد وجود دارد، توسط ایران، کنوانسیون پذیرش پناه‌جویان در سال ۶۵ یا ۵۶ امضا شده است. با همه این تفاهم‌هایی که در‌حال‌حاضر وجود دارد، به ما در فضای مجازی به اسم خبرنگار توهین می‌کنند؟ درد ما، درد مشترک از این نهاد‌های بین‌المللی است که اینجا آمدند یا هر کشور آسیایی که مهاجران بی‌سرنوشت هستند. در کل پس از آمدن طالبان، گفتم قضیه این همه آدم‌هایی که حداقل شعور فرهنگ شهرنشینی را دارند یا از هر بعدی احترام دو‌طرفه را رعایت می‌کنند، بالاخره یک نویسنده ایرانی را با یک نویسنده افغانستانی کنار هم بگذارید، هر‌دو نویسنده هستند.

موضوع دیگر این است که جامعه ایران باید بیشتر به سازمان ملل فشار بیاورد. سازمان ملل، مرجع رسیدگی به مشکلات مهاجران است. باید به سازمان ملل فشار بیاید، تأکید صورت گیرد که به پرونده کسانی که جان‌شان در خطر است رسیدگی کنند. اگر امکانش هست اسکان مجدد برای زندگی بدهند. چون بیشترین آسیب‌پذیر قشر... هیچ‌کس نیست صدای ما را بشنود. هیچ‌کس نیست برای ما دادخواهی کند. ما آمدیم به نمایندگی تمام خانم‌ها، تمام نظامیان که بسیار بدبخت شدند و حال‌شان بسیار بد است. همین که خودم ورزش می‌روم، نظامیان را می‌بینم که این‌قدر پریشان هستند. همراه‌شان صحبت می‌کنم.

این پایان غم‌انگیز

از سال‌های اولیه ورود مهاجران افغان به ایران در دهه ۱۹۸۰ میلادی، تعامل میان جامعه ایرانی و این مهاجران متأثر از تحولات سیاسی و اقتصادی بوده است. در دهه‌های اول، ایران با پذیرش گسترده پناهندگان افغان، از طریق ارائه اقامت موقت و فرصت‌های شغلی، نقشی حیاتی در حمایت از آنان ایفا کرد. اما با گذشت زمان و تحت فشار‌های اقتصادی داخلی و تغییر سیاست‌ها، فضای پذیرش مهاجران افغان تنگ‌تر شد. بسیاری از این مهاجران، حتی پس از چندین دهه زندگی در ایران، همچنان در سایه‌ای از بی‌ثباتی قانونی به سر می‌برند و برخی نیز با خطر اخراج اجباری مواجه هستند.

اخراج اجباری افغان‌ها از ایران غالبا به دلایل اقتصادی و امنیتی توجیه می‌شود. ایران، با اقتصاد تحت تحریم و نرخ بالای بیکاری، حضور مهاجران غیرقانونی را به عنوان عامل فشار بر بازار کار و زیرساخت‌های عمومی معرفی می‌کند. افزون بر این، نگرانی‌های امنیتی نیز در توجیه این سیاست‌ها نقش داشته است. اما این سیاست‌ها در عمل چه پیامد‌هایی برای افغان‌ها دارد؟

اخراج اجباری اتباع افغان، اغلب به صورت ناگهانی و بدون فرصت کافی برای آماده‌سازی انجام می‌شود. بسیاری از این افراد، تمام دارایی‌های خود را در ایران از دست می‌دهند و با بازگشت به افغانستان، کشوری که همچنان درگیر بحران‌های اقتصادی و امنیتی است، با مشکلات مضاعفی روبه‌رو می‌شوند. جدایی خانواده‌ها یکی از مهم‌ترین پیامد‌های این سیاست است. بسیاری از مهاجران افغان در ایران دارای خانواده‌هایی هستند که برخی از اعضای آنها ممکن است مدارک اقامتی داشته باشند و برخی دیگر فاقد این مدارک باشند. این وضعیت منجر به فروپاشی ساختار‌های خانوادگی و ایجاد تنش‌های روحی شدید برای اعضای خانواده می‌شود.

علاوه‌بر مشکلات اقتصادی و خانوادگی، کودکان افغان نیز از این سیاست‌ها به‌شدت آسیب می‌بینند. بسیاری از کودکان مهاجر در ایران متولد شده و ایران را به عنوان خانه خود می‌شناسند. اخراج آنها نه‌تن‌ها ادامه تحصیلشان را مختل می‌کند، بلکه باعث می‌شود در افغانستان با محیطی کاملا غریبه مواجه شوند. این کودکان اغلب از دسترسی به امکانات آموزشی مناسب محروم می‌شوند و در نتیجه، آینده‌ای نامعلوم در انتظارشان خواهد بود.
همچنین، اتباع افغان که به افغانستان بازگردانده می‌شوند، اغلب با شرایطی وخیم مواجه هستند. بی‌ثباتی اقتصادی، نبود زیرساخت‌های اساسی و خطرات امنیتی ناشی از فعالیت گروه‌های مسلح، فقط بخشی از چالش‌هایی است که در افغانستان در انتظار آنهاست. بسیاری از این افراد نه‌تن‌ها نمی‌توانند زندگی جدیدی آغاز کنند، بلکه مجبور می‌شوند بار دیگر به مهاجرت‌های غیرقانونی روی آورند.

این وضعیت، توجه جامعه بین‌المللی را نیز به خود جلب کرده است. کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد (UNHCR) بار‌ها از ایران خواسته است که به تعهدات بین‌المللی خود در قبال پناهندگان پایبند باشد و از اخراج اجباری افغان‌ها خودداری کند. اصل «عدم بازگرداندن»

 (non-refoulement) که در حقوق بین‌الملل به عنوان یک اصل اساسی پذیرفته شده، تصریح می‌کند که هیچ پناهنده‌ای نباید به کشوری بازگردانده شود که در آنجا با خطر آزار‌و‌اذیت، شکنجه یا مرگ مواجه است. اما ایران نیز از جامعه جهانی انتظار دارد که در مدیریت این بحران مشارکت بیشتری داشته باشد.

برای حل این بحران، باید اقداماتی هماهنگ و چندجانبه انجام شود. ایران باید سیاست‌های مهاجرتی خود را با توجه به حقوق بشر و اصول بین‌المللی بازنگری کند. فراهم‌کردن فرصت‌های قانونی برای اقامت، کار و تحصیل مهاجران می‌تواند از اخراج‌های اجباری جلوگیری کرده و هم‌زمان به کاهش فشار بر جامعه ایرانی کمک کند. از سوی دیگر، جامعه بین‌المللی باید از ایران در مدیریت بحران پناهندگان حمایت کند؛ از جمله با تأمین منابع مالی و ارائه راه‌حل‌های عملی برای اسکان مجدد پناهندگان در کشور‌های ثالث.

به طور کلی، رنج‌های اتباع افغان در ایران بازتابی از بحران‌های گسترده‌تر منطقه‌ای و جهانی است. مهاجرت و پناهندگی، مسائل انسانی و پیچیده‌ای هستند که فقط از طریق همکاری‌های بین‌المللی و اتخاذ سیاست‌های انسانی قابل حل خواهند بود. در غیر این صورت، سیاست‌های سخت‌گیرانه‌ای مانند اخراج اجباری، فقط بر رنج‌های میلیون‌ها انسان می‌افزاید و چرخه‌ای از بحران و بی‌ثباتی را تداوم می‌بخشد.

مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین