bato-adv
آیا مشهورترین دولتمرد قرن بیستم آمریکا واقعا یک رئالیست بود؟

«هنری کیسینجر» دقیقا آن چیزی که ادعا می‌کرد، نبود!

«هنری کیسینجر» دقیقا آن چیزی که ادعا می‌کرد، نبود!
پس از جنگ سرد واقع گرایان از جمله اصلی ترین منتقدان گسترش قلمروی ناتو بودند سیاستی که کیسینجر علیرغم تاثیر منفی قابل پیش بینی آن بر روابط با روسیه از آن حمایت کرد. اکثر واقع گرایان دریافتند که جنگ با عراق در سال 2003 میلادی به نفع منافع ملی ایالات متحده نیست اما کیسینجر از جنگ قبل از شروع و چندین سال پس از آن حمایت کرد. واقعیت آن است که کیسینجر در زمانی که لازم بود یک واقع گرا بود و زمانی که باد تغییر می کرد یک نئومحافظه کار بود.
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۱ - ۱۵ آذر ۱۴۰۲

«هنری کیسینجر» دقیقا آن چیزی که ادعا می‌کرد، نبود!فرارو- استفن والت؛ پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.

به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، مرگ هنری کیسینجر در هفته گذشته سیل قابل پیش بینی تفسیری را ایجاد کرد که از تحسین ثابت تا انتقاد پرشور را در بر می گرفت. من ارزیابی خود را از حرفه او چند ماه پیش به مناسبت صدمین سالگرد تولدش منتشر کردم و بر آن چه در آن زمان نوشتم پایبندم. در اینجا من به یک پرسش محدودتر اما هم چنان برجسته می پردازم: آیا کیسینجر واقعا یک رئالیست (واقع گرا) بود؟

موضوع صرفا مربوط به مسائل آکادمیک نیست. اگر جهان بینی کیسینجر، اقدامات او در دولت، و حرفه بعدی او به عنوان یک کارشناس و مشاور پردرآمد مترادف با واقع گرایی سیاست خارجی در نظر گرفته شود، این قضاوت بر نحوه نگرش دیگران به کل سنت رئالیستی (واقع گرایی) تاثیر می گذارد. با این وجود، اگر او یک رئالیست واقعی یا به شدت غیرمعمول نبود بینش اصلی رئالیسم می ‌تواند مستقل از قضاوت در مورد شخص کیسینجر یا دهه های که در انظار عمومی گذرانده باقی بماند.

مطمئنا سخت نیست که بفهمیم چرا به نظر می رسد برچسب رئالیستی به خوبی برای او مناسب است. او از همان آغاز کار خود عمدتا به روابط بین قدرت‌ های بزرگ و چالش ایجاد نظم‌ های پایدار در غیاب یک مرجع مرکزی و برخورد اجتناب‌ ناپذیر منافع متضاد توجه داشت. او ماهیت تراژیک سیاست را درک کرده بوده و نسبت به ایده آلیسم (آرمان گرایی) ساده لوحانه محتاط بود. همان طور که بسیاری از منتقدان اشاره کرده اند او توجه کمی به ملاحظات بشردوستانه داشت و مطمئنا فکر نمی کرد که حقوق بشر یا نیاز به حفظ جان بیگناهان یا نکات ظریف قوانین بین المللی یا داخلی باید مانع از تعقیب منافع خودخواهانه یک قدرت بزرگ شود. کیسینجر همچنین یک جنگجوی بوروکراتیک بیرحم و متخصص هنرهای سیاسی تاریک تر بود. او به وضوح از آموزه های ماکیاولی درس آموخته بود ماکیاولی نیز بر این باور بود که رهبران موفق "باید ذهنی داشته باشند که خود را مطابق با باد تطبیق دهند" و در مواقع لزوم "تظاهرکننده و متظاهر بزرگ" باشند. چنین ویژگی هایی با کیسینجر مطابقت دارد. بنابراین، به راحتی می توان فهمید که چرا بسیاری از افراد او را تجسم امریکایی رئالیسم (واقع گرایی) در سیاست خارجی می دانند.

با این وجود، نمی توان مطمئن بود که کیسینجر در هسته خود یک واقع گرای واقعی بود یا خیر. اگرچه او هزاران صفحه درباره سیاست بین ‌الملل و سیاست خارجی نوشت اما هیچ یک از کتاب ‌هایش نظریه متمایز خود را درباره سیاست بین ‌الملل با جزئیات ارائه نمی ‌کند. شما می ‌توانید از آثار حجیم کیسینجر در مورد نحوه رفتار دولت ‌ها چیزهای زیادی بیاموزید اما نمی ‌توانید بیانیه صریحی بیابید که توضیح دهد چرا آنان برای کسب قدرت رقابت می ‌کنند، چه میزان قدرتی را می ‌خواهند یا این که کدام نیروهای علی در محاسبات رهبران سیاسی بیش ترین اهمیت را دارند.

علاوه بر این، دیدگاه‌های او اغلب با دیدگاه‌ های برجسته ‌ترین رئالیست ‌ها (واقع گرایان) در تضاد بود. اکثر واقع گرایان باور داشتند که تسلیحات هسته ای صرفا برای بازدارندگی مفید هستند اما نوشته های متنوع (و مسلما متناقض) کیسینجر در مورد استراتژی هسته‌ ای گاهی اوقات تسلیحات هسته ای را به عنوان ابزاری قابل استفاده برای جنگیدن به تصویر می ‌کشد. واقع ‌گرایان برجسته ‌ای مانند جورج کنان، هانس مورگنتاو، کنت والتز و والتر لیپمن با جنگ ایالات متحده در ویتنام مخالفت کردند و پیش از آن که افکار عمومی علیه جنگ سوق پیدا کنند این کار را به خوبی انجام دادند اما کیسینجر پیش از ورود به دولت از جنگ ویتنام حمایت کرد و در زمان در قدرت بودن باعث طولانی تر شدن آن شد حتی در صورتی که تشخیص داد نمی تواند در آن جنگ پیروز میدان باشد.

پس از جنگ سرد واقع گرایان از جمله اصلی ترین منتقدان گسترش قلمروی ناتو بودند سیاستی که کیسینجر علیرغم تاثیر منفی قابل پیش بینی آن بر روابط با روسیه از آن حمایت کرد. اکثر واقع گرایان دریافتند که  جنگ با عراق در سال 2003 میلادی به نفع منافع ملی ایالات متحده نیست اما کیسینجر از جنگ پیش از آغاز و چندین سال پس از آن حمایت کرد. واقعیت آن است که کیسینجر  در زمانی که لازم بود یک واقع گرا بود و زمانی که باد تغییر می کرد یک نئومحافظه کار بود.

چه چیزی موقعیت منحصر بفرد کیسینجر را در جامعه واقع گرایان توضیح می دهد؟ می توان دلایل زیادی را در نظر گرفت اما من فکر می کنم دو عنصر به هم مرتبط جهان بینی اش در خروج او از جزم اندیشی واقع گرایانه نقشی اساسی داشتند.

نخست آن که در حالی که اکثر واقع گرایان (به ویژه واقع گرایان ساختاری) بر عناصر مادی قدرت (یعنی جمعیت، قدرت اقتصادی، منابع، قدرت نظامی و غیره) تاکید می کنند کیسینجر معتقد بود ایده ها به طور بالقوه به همان اندازه قدرتمند هستند و می توانند به طور خاص خطرناک باشند. نیل فرگوسن مورخ و زندگی نامه نویس کیسینجر که در تلاش برای ارائه چهره یک ایده آلیست نوکانتی از او بسیار زیاده روی کرده اما روایت اش به باور همیشگی کیسینجر به این موضوع اشاره کرده که ایده‌های خطرناک می ‌توانند ویرانی عظیمی را در صورت جذب طرفداران به بار آورند زیرا به مثابه قوی ‌ترین ارتش ممکن محسوب می شوند. چگونه می‌توانیم ترس اغراق‌آمیز کیسینجر از کمونیسم اروپایی یا واکنش شدید او به انتخاب سالوادور آلنده  به عنوان رئیس‌جمهور سوسیالیست میانه ‌رو  در شیلی را درک کنیم؟ نگرانی ‌های کیسینجر در مورد تاثیر بی ‌ثبات ‌کننده ایده‌ها او را نسبت به کوچک‌ ترین آشفتگی ‌ها در کشورهای استراتژیک حاشیه ‌ای حساس کرد و او را به واکنش افراطی نسبت به آنان به گونه‌ ای که سایر واقع‌ گرایان مخالف آن بودند سوق داد.

نکته دوم آن که جایی که اکثر واقع ‌گرایان معتقدند که دولت‌ ها (و به ویژه قدرت‌های بزرگ) تمایل دارند در برابر رقبای قدرتمند یا تهدید کننده تعادل برقرار کنند به نظر می ‌رسید که کیسینجر اغلب برعکس این موضوع را صادق می ‌دانست. اگرچه او مکررا از منطق توازن قوا استفاده می کرد (و گشایش در چین نشانه کاملی از چنین رفتاری بود) در اعماق وجودش چنین باوری نداشت. همان طور که او در "مذاکرات صلح ویتنام" نوشته بود: "ملت‌ ها تنها در صورتی می‌توانند اقدامات خود را با ما تطبیق دهند که بتوانند روی ثبات ما حساب کنند". و منظور او فقط کشورهای نسبتا ضعیف جنوب شرقی آسیا نبود. او نگران بود که خروج از ویتنام باعث ایجاد شک و تردید در مورد قدرت و اعتبار ایالات متحده شود و متحدان ایالات متحده را به سمت انتخاب بی طرفی (یا حتی بدتر از آن همسویی با اتحاد جماهیر شوروی) سوق دهد. این ترس توضیح می دهد که چرا او فکر می کرد که ایالات متحده باید به جنگی ادامه دهد که می دانست نمی تواند در آن پیروز شود. کیسینجر در این عقیده تنها نبود. در واقع، وسواس اعتبار در تشکیلات امنیت ملی ایالات متحده وجود دارد اما این وسواس با یک اصل اساسی سنت واقع گرایی در تضاد است.

با نگاهی به گذشته هم چنین واضح است که کیسینجر در اشتباه بود و سایر واقع ‌گرایان درست می‌ گفتند. متحدان اروپایی آمریکا از خروج از ویتنام استقبال کردند تا حدی به این دلیل که جنگ توجه و منابع ایالات متحده را از امور اروپایی منحرف کرده بود. تصادفی نیست که قدرت و انسجام ناتو پس از خروج ایالات متحده از هندوچین، بازسازی ارتش جنگ زده خود و تمرکز مجدد بر محور مرکزی رقابت جنگ سرد بهبود یافت. واقع گرایانی مانند کنان، والتز و مورگنتا نیز درست می ‌گفتند که ناسیونالیسم ایدئولوژی بسیار قوی ‌تری در مقایسه با کمونیسم شوروی است و ازدواج راحت بین پکن، مسکو و هانوی زمانی از بین می ‌رود که حضور ایالات متحده در ویتنام دیگر زمینه ساز بروز این ایده‌ ها نباشد. این موضوع نشان می دهد که چرا پس از خروج ایالات‌ متحده از ویتنام کشورهای چین، ویتنام و کامبوج به جای تشکیل یک حوزه کمونیستی متحد با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند. به طور مشابه مخالفت واقع گرایانه با جنگ در عراق و گسترش ناتو امروز عاقلانه تر از حمایت کیسینجر از هر دوی آن ابتکار عمل ها به نظر می رسد.

با این وجود، یک حس وجود دارد که طبق آن کیسینجر را می توان به عنوان فرزند واقع گرایی پس از جنگ جهانی دوم قلمداد کرد. مورگنتا واقع ‌گرای کلاسیک در کتاب "انسان علمی در مقابل سیاست قدرت" ریشه‌ منازعات بین‌المللی را در میل به تسلط می دانست و ماهیت آن را در سرشت انسان یافته بود. شاگردان من گاهی اوقات وقتی این استدلال را می خوانند دچار شک و تردید می شوند شاید به این دلیل که اکثر آنان خود را برای تسلط بر دیگران به روشی که مورگنتا توصیف می کند نمی بینند. با این وجود، اگر مورگنتا به دنبال مثالی برای نشان دادن این مفهوم بود به سختی می توانست بهتر از کیسینجر عمل کند. همان طور که در مقاله قبلی خود درباره کیسینجر بحث کردم هیچ کس در تاریخ آمریکا به اندازه او برای کسب و حفظ نفوذ و قدرت سخت ‌تر یا طولانی ‌تر کار نکرد و افراد کمی در این زمینه موفق ‌تر از او بودند. مورگنتا هم چنین ممکن است هشدار داده باشد که تا زمانی که افرادی مانند کیسینجر بتوانند در کشورهای قدرتمند و نه فقط در ایالات متحده به قدرت برسند همه باید مراقب خود باشند. نمی‌توانم به بینش واقع‌گرایانه ای ماندگارتر از آن فکر کنم.

 

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین