این مقاله قرار است به مادرها تقدیم شود. اشخاصی که دنیا را برای همه ما قشنگتر و قابل تحملتر کردند و در مقابل هیچچیز از ما طلب نکردند. در این مقاله قرار است سراغ مادرانی برویم که به دلایل متفاوت در هفته گذشته به قلب میلیونها کاربر شبکههای اجتماعی نفوذ کردند. هرچند بیشتر مخاطبان این مقاله احتمالا به خصوصیات مشابه مادر خودشان فکر خواهند کرد، اما در حقیقت این مقاله را آن دسته از مخاطبان واقعا درک خواهند کرد که مادرشان را از دست دادهاند.
"چند روز پیش شنیدم که مادرم از یکی از همسایهها درخواست مقداری نمک کرد. وقتی مادرم به خانه آمد به او اعتراض کردم که اگر نمک میخواهی چرا به من نمیگویی؟ ""مادرم توضیح داد که همسایه مذکور وضع مالی خوبی ندارد و در طول هفته بارها و بارها مواد غذایی مختلفی را از ما طلب میکند و به این شکل و با درخواست نمکِ ارزان قیمت کاری میکنم که آن همسایه رویش بشود باز از ما چیزی بخواهد. "
"مادر من در سال گذشته ۴۸ پتو برای بچههای فقیر و بیمار بافته و همه را به دست بچهها رسانده است. "
در این تصویر غرور یک مادر مراکشی را تماشا میکنید که با اشک شوقِ جمعشده در چشمانش، فارغالتحصیلی دخترش را تماشا میکند.
"چند روز پیش مادرم به من پیام داد و گفت که قرار است دوباره مادر شود. داشتم فکرهای عجیب و غریبی میکردم که چند ثانیه بعد این عکس را برایم فرستاد. "
"این اسباب بازی را مادرم برای سگم بافته است و حالا هروقت که سگم با آن بازی میکند نمیتوانم شوخطبعی مادرم را تحسین نکنم. "
"مادر من جمعه قبلی بازنشسته شد و به افتخار این اتفاق برای اولین بار او را به شهربازی دیزنیلند بردم. از زمانی که مادرم یک دختر خیلی کوچک بود، همیشه عاشق و شیفته سفیدبرفی بود و این عشق را در زمان کودکی ما و تا امروز حفظ کرده است. ""این عکس را زمانی گرفتم که مادرم در دیزنی لند بالاخره سفیدبرفی را ملاقات کرد. وقتی به چهره پر از تحسین و بهت مادرم نگاه میکنم خودبخود اشک در چشمانم جمع میشود. "
"چند روز پیش پس از کلی گیر کردن در ترافیک در نهایت نیم ساعت پس از پایان تولد، فرزندم را به خانه دوستش رساندم. میدانستم که جشن تمام شده و فقط میخواستم کادو را تحویل بدهیم و برویم. ""مادر دوستِ فرزندم به محض دیدن فرزندِ من و ناراحتیاش از نرسیدن به جشن، تمام بچهها را جمع کرد و اعلام کرد که بخش دوم جشن تولد به افتخار فرزندِ من شروع میشود. فرزندم حسابی خوشحال بود و با خودم فکر کردم کاش من هم چنین مادری باشم. "
"این خانم بامزه مامانبزرگ من است. او این عکس را در مقابل بوته گلی گرفته که ۴۵ سال پیش مادرش برای او کاشته است. ۴۵ سال پیش و زمانی که مادربزرگ من هنوز یک دختر بسیار کوچک بود، مادرش برایش این بوته گلِ رودودِندرون یا صدتومانی را کاشت و او تا به امروز از آن مراقبت کرده است. "
"این آخرین تار موی مادر فوقالعاده من است. ۴ ماه از شیمی درمانی باقی مانده و روحیه و قدرت این زن هر روز من را شگفت زده میکند. "
"امروز بالاخره به دانشکده مادرم رفتم و حسابی همه جا را به من نشان داد. با دوستان و همکلاسیهای مادرم آشنا شدم و به نظرم او بامزهترین دانشجوی دنیاست. "
"این عکسِ پدر و مادر من است. حالا بیش از ۴۰ سال از ازدواج آنها میگذرد. پدر من چند سالی است که به بیماری آلزایمر مبتلا شده و مادر من به صورت تمام وقت از او مراقبت میکند. ""بیماری پدر من در این سالهای اخیر شدیدتر شده و حالا او به ندرت ما را میشناسد. در این عکس، اما پدرم برای لحظهای مادرم را شناخت و برای چند ثانیه با لبخند به صورت او خیره شد. لبخندی که میتوانستی سپاسگزاری را در آن حس کنی. "
"این تصویر مادر ۹۰ ساله من در کنار آخرین تابلوی نقاشی است که به تازگی تمام کرده است. او چند سال پیش به سراغ نقاشی رفت و حالا همه ما از نقاشیهایش لذت میبریم. "
"وقتی ۸ ساله بودم مادرم دقیقا پشت پنجره اتاق خوابم این درخت کاملیا را کاشت و حالا من ۲۰ ساله هستم و قرار است به زودی نقل مکان کنم. به نظرم هیچ هدیهای نمیتوانست از این بهتر باشد. "
این مادر صورتش را دقیقا شبیه به ماهگرفتگی صورت فرزندش رنگ کرده است.
"مادر من به تازگی این کاناپه بامزه و کوچک را برای گربهاش بافته است. "
"مادر من عاشق غذا دادن به سنجابهاست و به تازگی پا را از این هم فراتر گذاشته است. او برای راحت بودن سنجابها در هنگام صرف غذا، روی همه درختهای دور و بر خانه چنین میزِ پیکنیکی وصل کرده است. "
"مادر من حالا مدتهاست که حیوانات مختلف را با کاموا میبافد. بعد از تمام شدن کار بافتنی، مادرم حیوانات را همراه کاغذی که اطلاعات مختلف از آن حیوان روی آن نوشته شده در نقاط مختلف میگذارد تا بچههای غریبه آنها بردارند. "
منبع: برترینها