چه سوزناک میخواند برای عزیزانش در هفتمین روزی که زمین بلعید خانهها را با هر آنچه در خود داشت؛ میخواند برای خانواده و عموزادههایی که تنهای زخمیشان را سپرد به دل همان زمین تا شاید آرام بگیرد جانشان از خشم روزگار.
به گزارش ایسنا، سرآواره نجفی، روستایی گمشده در دشت بزرگ ذهاب، 70 کیلومتر بعد از سرپل ذهاب، جایی که در پیچ و خم تنگ بدرعلی همان مکانی که به دنبالش آنقدر پیچ و خم ارتفاعات را بالا میروی تا به بن بست کوه برسی. تازه میرسی به طایقه نجفیها. همانهایی که اعلامیه فوت 18 نفر از خانوادهشان به دنیای مجازی وارد شد تا یادآوری کند سرنوشت برخی از آنها چطور در عرض تنها چند ثانیه دست خوش تغییر میشود که تا نبینیشان در ذهنت نمیگنجد چه بر سر آنها گذشته است.
سه راهی کوئیک را به سمت تنگ بدرعلی سپس روستای یارولی و در نهایت به سمت روستای سرآواره نجفی پشت سر می گذارم. تعداد آبادیها آنقدر زیاد و خرابیها در این ارتفاعات آنقدر شدید است که هر طرف از چپ و راست را نگاه کنی فقط ویرانی میبینی و چادرهایی ماه نشان و بیشتر از آن کپرهای ساخته شده با نی و روکش حصیری و نایلونی.
جاده را به دنبال خانواده نجفی و یاری جلوتر میروم. خانوادههایی که نامشان در همان اعلامیه معروفتر از بقیه است. خانوادههایی که از هر کسی سراغشان را میگیری می گویند در بین طایفهها و روستاهای این حوالی بیشترین کشته را در زلزله داشتند.
کم کردن سرعت ماشین و ایستادن کنار جاده برای روستاییان زلزله زده به معنای ورود کمکهای مردمی است. آنهایی که کنار جاده در انتظار دستهای یاری رسان هستند میدوند به سویت دیگر آب و غذا و لباس نمیخواهند. حتی جویای چادر برای ایجاد سرپناه هم نمیشوند. بلکه چراغی برای گرم شدن در شب و فرار از سرمای استخوان سوز شبهای این کوهها را مطالبه میکنند. از دور که میبینند ماشین را کنار جاده متوقف میکنی. ابتدا با دست اشاره میکنند چه آوردهای با خود؟.
پس از پشت سر گذاشتن پیچ و خم در بالاترین قسمت جاده باز چادرهای ماه نشان نمایان میشود. از اولین چادر صدای شیون و مویه زنان میآید. دستهای مرد چند قدمی دورتر از چادر روی تنه درختی و روبروی آتشی که از هیزم برپا کردهاند غم زده نشستهاند. عدهای زن و مرد از چادرهای بالاتر به سوی این چادر برای فاتحه خوانی میآیند. زنان تا نزدیک میشوند صدای زاری و شیون بلندتر میشود. جای چنگ ناخنهایشان به روی صورتشان نمایان است. چنگی در صورت میزنند، دستی بر سر میکوبند و سپس همان دستها را بر پاها میزنند. گویا سنتی در عزاداریهایشان باشد. موهایشان را همچون زنان عشایر از فرق سر باز کرده، بافته و به دو طرف شانه بیخیال رها کردهاند. روسری و سربندی سیاه بر سر بستهاند. با همان لباس سنتی زنان کرد اما این بار تن پوشی سیاه و مخملی روی لباسها بر تن کردهاند تا ابراز همدردی کنند با فامیلهای داغ دیده.
مسنترها خال کوبیهایی به روی چانه و دست دارند. اینها بیشتر و با صدای بلندتر شیون می کنند و در سوگ عزیزانشان میخوانند که چطور رفتهاند. چه بلایی بر سرشان آمده و حال چطور ادامه زندگی دهند بدون آنها.
صدای شیون با ورود زنان به چادر فاتحه خوانی بلند و بلندتر میشود «ووی ووی ووی»، داخل چادر پنج، شش زن نشستهاند در انتظار ورود مهمانها برای عرض تسلیت. امروز هفتمین روز مرگ عزیزانشان است. در این چادر پنج قاب عکس به یاد افراد از دست رفته در زلزله در کنار هم چیده شده با تنبوری که بالای قاب عکسها آرام نشسته، همان تنبوری که در دست یکی از فوتیها در قاب عکس دیده میشود.
زنی که به زبان محلی شیون میکند و در داغ از دست رفتگان میخواند عموزاده فوت شدگان این چادر است. میگوید: از خانواده نجفی است که 18 تن از اعضای خانوادهاش را از دست داده است. حالا مردان هم با دیدن منِ غریبه به چادر نزدیک شدهاند. خوش آمدگویی میکنند، رسم مهمان نوازی را بر جای آورده و با تعارف به داخل چادر توضیح میدهند: «هر 18 نفر فوت شده از خاندان یا طایفه نجفی هستند (چهار زن، هشت کودک و مابقی مرد) اما با فامیلیهای مختلف در شناسنامه؛ این چادر خانواده با فامیلی نجفی است که پنج نفر را در زلزله کرمانشاه از دست داد».
هر چند تازه داغدار هستند اما گویا همدردی ملت ایران با آنها آرامشان کرده باشد. ابتدای هر جمله تشکر میکنند از مردم دلسوز ایران با این فاجعه: «بعد از شش روز هلال احمر آمد اینجا، چادرهایی که میبینید آرم هلال احمر دارد را مردم برایمان آوردند. آب و برقمان وصل شده اما آب همچنان غیرقابل شرب است. آب و غذا نمیخواهیم. شبها اینجا به شدت سرد است، نفت، چراغ و کپسول گاز نیازمان است».
وارد چادر دیگری میشوم از به سوگ نشینان همان طایفه این چادر خانواده جمال نجفی است که دو فوتی داشت.
به چادری دیگر میروم؛ چادر خانواده والی زاده، به راحتی میتوان چادرهای فاتحه خوانی را با وجود مردمی که در کنار چادر برای عرض تسلیت و فاتحه خوانی دور هم جمع شدهاند شناخت.
مرد خانواده تنها کسی است که از بین سایر اعضای خانواده زنده مانده است. کلاهی سیاه و هدبندی سیاهتر بر پیشانی بسته، ساکت بیرون چادر ایستاده در کنار سایر مردان، هر کسی میرسد میایستد، فاتحهای میخواند و به کنار میرود. علی محمد داستان روز واقعه را با لهجه غلیظ کردی برایم تعریف میکند: «زنم، فرزندانم مردند، یتیم برادرم که نگهداریاش میکردم مصدوم شد و در بیمارستان است. انگار که از هر لحظه آن واقعه چیزی به ذهنش برسد از هر قسمت ماجرا تکهای را بیان میکند. «تا به خود بیایم دیدم نه زن و بچهام مانده و نه مال و داراییم مثل بادی آمد و خانوادهام را با خود برد. خودم در خانه بودم. منم از زیر آوار بیهوش بیرون آوردند». مردانی که اطراف علی محمد جمع شدهاند کلاه و هدبندش را کنار میزنند و آستین لباسش را بالا میدهند. دگمه بالای پیراهنش را باز میکنند تا سر و دست و کتف زخمیاش را نشان دهند، پیشانیاش تمام کنده شده بود. بدنش تماما زخمی است.
روز حادثه از کسانی که زیر آوار ماندند تنها سه، چهار نفر زنده بیرون آورده، بقیه مردند. حال توضیح میدهند که چطور متوجه زلزله چهار ریشتری اول نشدند یا تنها برخی متوجه شدند. اینکه چطور در کمتر از نیم ساعت زلزله ویرانگر دوم آمد و اینکه چطور دامهای زیادی را از دست دادهاند که جزو داراییشان بود و بسیاری از آنها در زیر تلی از ویرانههای زلزله هنوز ماندهاند. به چادر دیگری میرود. اینها هم نجفی هستند. کسانی که در زلزله هفت ریشتری کرمانشاه سه نفر از خانواده خود را از دست دادند. عروس خانواده مرا به ویرانه بر جای مانده از خانه پدرشوهرش میبرد. جایی که بعد از زلزله آتش گرفت و دو خواهرشوهرش و یک کودک در زیر آوار سوختند. اینکه چطور پسر خانواده قطع نخاع شده و لگن عروس دیگر شکسته، تنها فرد نجات یافته این خانواده مادرشوهر است. کسی که سایر اعضای زنده مانده خانواده را نجات داده، خودش نیز جان سالم به در برده است.
نگاهی به روستا میاندازم باورکردنی نیست. معنای واقعی با خاک یکسان شدن را میتوان در این ارتفاعات دید. در سایر روستاها قسمتی از خانه ریخته و یک قسمتی هر چند به شدت آسیب و ترک خورده اما حداقل میتوان ستونی سرپا دید اما در اینجا خانهها از سقف به کف آمدهاند. هیچ اثری از خانه نمیبینیم گویا سنگهای باقی مانده از خانهها جزئی از طبیعت هستند و هیچ شباهتی به بقایای باقی مانده از خانه ندارند. به دنبال احیا دهیار یا عضوی از شورای روستا میگردم تا آماری دقیق از جمعیت و مصدومان و فوتیها بیابم. یکی را بالاخره پیدا می کنم «علی شاه نجفی» عضو اصلی شورای روستا تعداد خانوارهای این روستا را 33 خانوار که در 27 خانه زندگی میکردند عنوان میکند.
وی جمعیت سابق این روستا قبل زلزله را 87 نفر، تعداد کشتهها را 18 و مصدومان را پنج تن اعلام میکند.
وی نیاز ضروری و کنونی روستا را ابتدا 10 چادر و سپس انتقال کانکس به دلیل برودت شدید هوا در شبها عنوان میکند.
در قسمت انتهایی این روستای کوچک پلاکاردی بر دیوار نصب شده: برای عرض تسلیت به خانواده غفار یاری. خانوادهای که تمام اعضای آن (زن، شوهر و دو فرزند زیر آوار زلزله جان سپردند. پدر غفار که حالا عزادار پسرش شده در کنار سایر مردان بیرون چادر ایستاده است. آتشی برپا شده که در خاکستر کنار آن کتری و قوری چای برای مهمانان فراهم شده است. فقط گریه میکند که چطور به ثانیهای داغدار چهار تن از اعضای خانوادهاش شده است.
پیرمردی که قد و هیکل کشیدهاش حکایت از دوران جوانی تنومندش دارد. حال کمرش شکسته زیر داغ فرزند. سربندی سیاه به سر بسته به رسم آنچه مردان کرد بر سر میگذارند. مینشیند کنار آتش و دستانش را بر سر میگذارد و میزند بر سرش.
نمیتوان بیشتر از این نظارهگر اندوه پدری بود که سرش از مرگ پسر، عروس و نوههایش به روی زانوانش قرار گرفته، نگاهی به چهره ماتم زده اهالی میاندازم. غم واقعه در چهرههاش به حدی نمایان است که جای صحبتی نمیگذارد. شیب کوه را به سمت مسیر برگشت پایین میآیم. اما همچنان در فکر این 18 نفری هستم که قرار است امروز هفتمین مراسم درگذشتشان یکجا برگزار شود. 18 نفری که فامیل و عموزاده یکدیگر بودند اما با فامیلیهای مختلف.
اهالی روستا باز هم تشکر را بدرقه راهم میکنند. به سمت دشت بزرگ ذهاب به راه میافتم جادهای که حال شلوغتر از زمان آمدنم شده است. خودروهای شخصی و کامیونهای کمکهای مردمی در حال آمد و شد هستند. برخی پر و برخی دیگر خالی شده؛ حالا دیگر خودروهای مسلح سپاه در کنار جادهها برای برقراری امنیت مستقر شدهاند و عدهای همچنان در انتظار دریافت کمکهای مردمی کنار جاده ایستادهاند.