فرارو- آرمان شهرکی؛ در سالو salo آخرین فیلم پیر پائولوپازولینی کارگردان فقید ایتالیایی، بدن به عنوان یک هستیِ بدیهی قطعی و لاینفکِ از آدمی مورد هجوم بیرحمانه عاملین و مامورین یک حکومت فاشیستی قرار میگیرد.
بدنهای قربانیان زیر زجر و شکنجه و تجاوز جنسیِ مشتی هوسباز، دغلکار، بیمار روانی و سیاستباز، تکهپاره و ازهمگسیخته میشود. بصیرت و نظرگاه نافذ پازولینی آنجا خود را هویدا میسازد که بر سرکوب بدن و سیطره برچیزی که علیالقاعده محرمانهترین و نزدیکترین و مسلمترین مایملک آدمی است از سوی یک ساختار سیاسی مهر تایید زده و آن را به رادیکالترین شکل ممکن تصویر کرده است.
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی بر این عقیده است که در زمانه مدرن، این نه داغ و درفش مستبدین بلکه ساختارها و گفتمانهاست که آدمیان محسوسِ از گوشت و پوست و خون را سرکوب و متلاشی می سازند.
در هر دو دیدگاه حقایقی نهفته است. گفتمانها بدون حضور معتقدین بدانها توانی ندارند و آدمیان نیز همواره حامل انواع و اقسام گفتمانها و ایدئولوژیها هستند.
اما آنچه پازولینی به تصویر کشید غل و زنجیری بود که بدن را نمیشکافت تنها آن را مورد تعرض قرار میداد به بردگی میکشید و یا از طریق شکنجه دردآلودش میساخت.
فوکو نیز وقتی خط سیر تحول سرکوب بدنی را تشریح میکرد از دشنهآجین ساختن متهمینِ به مرگ در قرون وسطی آغازید و به سرکوب نامحسوس اما دلبخواهیِ انسانها در عصر مدرن ختم کرد.
در هردوی این موارد بدن شکافته نمیشد و حیطه عملگریِ متجاوز از سطح پوست قربانی به درون بدن او تسری پیدا نمیکرد مگر اینکه قصد معدوم ساختن یک متهم در میان بود. اما فروش کلیه/جوارح و خرید نظاممند آن قصه دیگری است.
بدن آرام آرام و طی یک جراحیِ تدریجیِ بهداشتی-در بیمارستان- یا غیربهداشتی-در تاریکخانه قاچاقچیان-شکافته شده عضوی از اندامهای آن خارج شده و در ازای آن پول پرداخته میشود یا گاهن پولی هم در کار نیست. آنچه طی این جراحی بدن را میشکافد تنها جراح و ابزارالات او نیست؛ اقتصاد و گفتمانهای وابسته بدان نیز هست نوعی "شکافت و پولیشدنِ بدنی" توامان.
از منظر خریداران اما، آنهنگام که همدستی کلینیکهای خاطی را درنظر بگیریم؛ حرف همان حرفی است که فوکو زد یعنی اینکه نوعی گفتمانِ اقتصادیِ بازتولید شده در بیمارستانها و کلینیکها در اقدامی بهغایت ددمنشانه که تنها در حجابی از بهداشت و سلامت پنهان شده بهنحوی نظاممند؛ بدنهای قربانیان را مورد تاختوتاز خویش قرار دادهاند. اینجا کلینیک از عملگری و کارکرد اصلی خویش که همانا "حفظ و ارتقاء سلامت" است تخطی نموده منحرف گشته و گواهاش صفهای طویلی است که اهداءکنندگان را سالها بلکه ماهها در انتظار اهداء عضو نگاه میداراند و مافیایی که عضو قربانیِ نگونبخت را در بازار سیاه آب میکند. اگر نماینده مجلسی در بی عیب بودن خریدوفروش اعضاء بدن سخن رانده او هم دستکمی از اعضای باندهای مافیایی ندارد.
تمامی دَمودستگاه بیمارستانی و سیاستورزانهای که در خرید و فروش اعضای بدن دست دارند؛ همگی یک هیلشمِ Iranian Hailsham ایرانی از نوع بسیار خشن و ظالمانهاش برپا کردهاند.
هیلشم نام یک مدرسه شبانهروزی در رمان هرگز رهایم مکن Never let me go نوشته نویسنده ژاپنی کازوئو ایشیگورو Kazuo Ishiguro است آنجا که دانشآموزان را برای فروش اعضای بدنشان پرورش داده و تربیت میکنند.
در هلشیم دانشاموزان فارغالتحصیل نمیشوند این اعضای بدن آنهاست که جدا شده و آنها را طی یک یا چند عمل جراحی از زندگی فارغ میکنند. هیلشم تجسم باندها کلینیکها و مافیای خرید و فروش اعضا و جوارح بدنی است که بر روی هم و در قامت یک کلیت، نهاد و ماشین apparatus فروش بدن راه انداختهاند.
این استدلال که همواره کسانی هستند که از سر فقر و نداری بر بدن خویش چوب حراج زدهاند همانقدر شنیع و دلآشوبندهاست که بگوییم اگر زنی مورد تعرض قرار گرفته حتمن تمایلی درونی به این کار داشته.
اینجا ایران است نه عراق یا نیجریه سیاستمدار ما بنابهفرض با اعضای بوکوحرام و داعش فرق میکند و پزشکان ما نیز هنوز در ذهن ما مردم با کریستین زلِ Christian Szell فیلم دونده ماراتون Marathon Man آن پزشک نازیِ بیرحم توفیر دارند.
بر رسانههاست که هرجا ردی از اقدام فاجعهبارِ شکافت بدن و فروش اعضا میبینند به فاحش ترین شکل رسوایش کنند و بر قانونگذار ماست که هرچه سریعتر قانونی در اینخصوص سروسامان دهد.
این بدنها که اینگونه دست تطاول بدانها گشوده شده حق مسلم قربانیان است.
ر.ج:
سودجوییهای خاص در فروش اعضای بدن