«من بیشتر وقتها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین
جنگهای گذشته، خود را سرگرم میکردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در
روحیه من باقی میگذارد، بهخصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست
داشتم؛ اینکه میگویم دوست داشتم، نهاینکه خیال کنید او را آدمی لایق
میدانم نه. من به او احترام میگذارم بهواسطه اینکه او بزرگترین درس
زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه
مشکلی به هدف رسید». (غلامرضا تختی، کیهان ورزشی، دیماه ٤٦). آیا او از
ستیز با دشمنان خود ناامید شده بود که نوع مرگش هم به قهرمان غیرمحترم
زندگیاش شبیه شد؟
به گزارش شرق، باوجود
شایعات قتل تختی، بعد از گذشت نزدیک به ٥٠ سال از حیات او حتی دوستان و
نزدیکانش هم دیگر اعتقاد محکمی نسبت به کشتهشدن او ندارند. زمان بهنفع
فرضیه خودکشی جلوتر رفته است تا قتل.
آن زمان این عقیده وجود داشت
که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و وفادارنبودن به حکومت به قتل رسانده
است و این ایده هم در بین مردم شیوع زیادی داشت. همین شایعات بود که موجب
شد مراسم هفتمین روز درگذشت غلامرضا تختی در ابنبابویه به یک همایش سیاسی
علیه حکومت شاه تبدیل شود؛ واقعهای که با هجوم مأموران امنیتی خاتمه یافت،
اما بر ابهامات پیرامون مرگ جهانپهلوان افزود.
جلال آلاحمد، در
مقالهای که سال ۱۳۴۷ منتشر کرده بود، با اشاره به مراسم سوگواری تختی
مینویسد: «از آنهمه جماعت هیچکس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی
فکر نمیکرد». این درحالی بود که دولت وقت بر خودکشی تختی تأکید داشت و
مدرکش، وصیتنامه تختی بود که دو روز قبل از مرگش، در دفترخانه اسناد رسمی
شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی، از اعضای جبهه ملی،
بهعنوان سرپرست فرزندش، «بابک» به ثبت رسانده بود.
روزنامههای
اطلاعات و کیهان در روز ۱۸ دی ۴۶ نوشتند: «غلامرضا تختی بهخاطر اختلافات
خانوادگی با همسرش، شهلا توکلی، بر اثر خودکشی جان باخته است. از
انگیزههای ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامیهایش در مسابقات در پایان
عمر ورزشی تختی نام برده میشود.
علی میرزایی، سردبیر فصلنامه
نگاه نو، چند سال قبل در یادداشتی که به مناسبت سالروز درگذشت تختی در مجله
خود منتشر کرده بود، نوشت: «تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بارها به ساواک
احضار شد و اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیککردن او به دربار و حکومت،
فشارها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع
میشد. تختی پس از دوری دوساله از رقابتهای ورزشی، برای چهارمینبار در
بازیهای المپیک شرکت کرد و برای نخستینبار در این بازیها مدالی کسب
نکرد. بر پایه اسناد بهجامانده، حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی
جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکستخوردن، محبوبیت خود در میان مردم
را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقههای جهانی
بودند. در چنین شرایطی تختی در سال ۱۳۴۵ نیز در بازیهای جهانی شرکت کرد و
بار دیگر دستخالی به ایران بازگشت. برخلاف تصور و انتظار طرفداران شاه،
محبوبیت تختی پس از دو ناکامی او، نهتنها کمتر نشد که افزایش نیز یافت».
باوجود
عکسی دونفره و در حال گپوگفت از تختی و شاه در اواخر دهه ٣٠، اما به نظر
میرسد با نزدیکترشدن تختی به جبهه ملی، بر فاصله او و دربار روزبهروز
افزوده میشد. مقایسه آن عکس با عکسی از تختی در کنار آیتالله طالقانی،
مسیر سیاسی زندگی این کشتیگیر را بهخوبی ترسیم میکند.
تختی در
حالی به جبهه ملی نزدیک شده بود که از یکسو شایعاتی درباره حسادتها و
تنگنظریهای شاپور غلامرضا، رئیس وقت کمیته ملی المپیک و بهویژه بعد از
ماجرای معروف ورزشگاه مطرح میشد.
میگویند تختی در باشگاه پولاد
کشتی را زیر نظر یکی از کشتیگیران قدیمی به نام بلور تمرین میکرد. شاهپور
غلامرضا پهلوی، رئیس کمیته المپیک بود و بعضی مواقع به سالن ورزشگاه
میآمد و کشتیها را از نزدیک تماشا میکرد، گاهی اوقات هم که قرار بود
مدالی اهدا کنند، او مدالها را به گردن ورزشکاران میآویخت. هر کشتیگیری
که روی تشک کشتی میرفت، با ورود خود رو به شاهپور غلامرضا که در بالا
نشسته بود تعظیم میکرد، ولی تختی از همان ابتدا وقتی روی تشک میرفت،
مطلقا رو به سمت شاهپور غلامرضا نمیکرد و بهسوی مردم در سه طرف دیگر خم
میشد و تعظیم میکرد.
گفته میشد که این رفتار تختی برای
برگزارکنندگان و مسئولان کشتی سنگین بود و تبعاتی داشت. همان که بعدا
دستمایه علت مرگ او هم شد. میگویند سالن کشتی محمدرضا شاه کنار پارک شهر
بود، اما دستور داده بودند که نگذارند او وارد شود. کشتی مستقیم از رادیو
در حال پخش بوده که دوستانش او را از در پشتی وارد ورزشگاه میکنند و صدای
«تختی تختی» گفتن از سوی جمعیت بلند میشود و بلافاصله برنامه رادیو قطع
میشود و شاهپور غلامرضا که آنجا حضور داشته، از ورزشگاه بیرون میرود.
در
زمان انقلاب هم شایع شده بود که او قاتل تختی است، اما خسرو سیف، از اعضای
سابق جبهه ملی، این ایده را قبول ندارد و گفته است: «ابدا. نسبت به
چهچیزی حسادت کند؟ مگر ورزشکار بوده است؟ این یک برنامه کلی دربار بود.
شاه میدانست که تختی در جبهه ملی است و جبهه ملی خنجر تیزی بود که شاه به
آن حساسیت داشت. خیلیها عضو جبهه ملی بودند، اما تختی مطرح بود، پهلوان
بود، محبوب بود. تختی را نمیشد راحت حذف کرد. این فشارهای روحی روی او
آمده بود که دست به این کار زد. او خودکشی کرد، اما عواملی باعث این خودکشی
شد. این عوامل به حکومت بازمیگردد».
او
البته دلایل دیگری را هم مزید بر این و در خودکشی تختی مؤثر میداند:
«وقتی مسیر زندگی او را دنبال کنیم، میشود فهمید او چطور به جایی رسید که
چنین کاری کرد. تختی علاوه بر اینکه ازدواج کرده بود، اما تعهداتش به
خانواده خودش سر جایش بود، چون سرپرست خانوادهاش هم بود. در راهآهن شاغل
بود؛ اما از کار بیکارش کردند. بااینحال زیر بار هیچ کمکی هم نمیرفت.
شاهد بودم در سختترین شرایط زندگیاش به او پیشنهاد کردند از عکسش برای
تبلیغات تیغ ریشتراشی استفاده شود و ۲۵ هزار تومان بگیرد؛ اما زیر بار
نرفت. بالاترین جایزه بلیت بختآزمایی آن زمان ۲۵هزار تومان بود، با این
پول میشد یک خانه خرید. امیرسیاه که «کالجبار» را داشت وضع مالیاش خیلی
خوب بود و میتوانست به او کمک کند و حتما پیشنهادهایی هم داشته؛ اما
امکان نداشت از او کمک بگیرد. برادرانش هم چالشهایی برایش ایجاد میکردند.
تنگناهای مالی رویش فشار میآورد. نه فقط شغلش که از میدانهای ورزشی هم
کمکم داشتند کنارش میگذاشتند».
خونی که بند نمیآید نگاه
یعقوب حیدری که گویا کتابی درباره تختی در دست نگارش دارد هم به نگاه سیف
نزدیکتر است؛ او معتقد است مرگ تختی خودکشی سقراطی بوده؛ او به سایت تاریخ
ایرانی گفته بود: «من در این کتاب با مرور زندگی این ورزشکار از دوران
کودکیاش که مصادف بود با حکومت رضاشاه پهلوی تا دوران جوانیاش که همزمان
بود با حکومت محمدرضا پهلوی، به مقوله خودکشی این ورزشکار ایرانی
پرداختهام...؛ بارها و بارها از او خواسته شد از سیاست کنار بکشد و او زیر
بار نرفت... من بهشدت معتقدم که خودکشی تختی، خودکشی سقراطوار بود.
او با خودکشی خود در واقع شاه را کُشت».
این خودکشی سقراطی یعنی
تختی هدفمند دست به این کار زده و از پیش درباره آن فکر کرده بود تا جایی
که روایت خسرو سیف هم میتواند این ادعا را تکمیل کند: «یادم هست همان شب
که او خودکشی کرد، تعدادی از دوستان ازجمله آقای جیرهبندی با یک ماشین
آمدند دنبال من. تختی چند دوست شمالی داشت که آنها هم در ماشین بودند و من
نمیشناختمشان. من دوستان سیاسیاش را میشناختم. یکی از آنها در همان حالت
ناراحتی مدام توی سرش میزد و میگفت او هفته قبل آمده بود شمال و میگفت
من میخواهم خودم را بکشم؛ ولی ما باور نکردیم و فکر کردیم دارد شوخی
میکند، سربهسرش گذاشتیم و گفتیم کی حلوایت را بخوریم. گریه میکرد و به
خودش لعنت میفرستاد که من نفهمیدم، او جدی گفت و من نفهمیدم».
از
سویی دیگر شواهد دیگری به جز مسائل سیاسی هم بود که بر گمانه قتل تختی
دامن میزد؛ حفره خونی پشت سر جسد، اگرچه درباره آن هم هنوز اتفاق نظری
وجود ندارد؛ برخی معتقد بودند این حفره اثر گلولهای شلیکشده به پشت سر
تختی بوده است؛ اما برخی هم شهادت دادهاند به هنگام جابهجایی از سوی
مأموران یا در غسالخانه سرش به زمین خورده و لکههای خون ناشی از آن ضربه
بوده است. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان، خبرنگار
روزنامه کیهان، گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم.
مأموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم بهشدت به
زمین خورد و آسیب دید؛ این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی
سر تختی وجود داشت...».
سیدمحمد آلحسنی، معروف به «آقممد» که از
دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، دراینباره میگوید: «اگر
قضیهای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر
مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس
کردم».
حسین شاهحسینی به نکته دیگری اشاره میکند: «جنازه در محل
تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند، وقتی یکی از کارکنان ملحفه
را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکهبرداری این کار را
کردهاند. روایت زیاد است». نبی سروری، دوست نزدیک جهان پهلوان در باشگاه
پولاد هم بهخوبی همهچیز را در خاطرش نگه داشته: «وقتی در غسالخانه او را
میشستند، من روی سرش آب میریختم. دیدم از پشت سرش دارد خون میآید. سرش
شکافته شده بود، مدام آب میریختیم؛ اما بند نمیآمد».
وفادار به مصدق ورود
تختی به حوزه سیاست به زمان تشکیل جبهه ملی دوم اواخر دهه ٣٠ و اوایل دهه
٤٠ باز میگردد. او زمانی به برخی اعضای حزب زحمتکشان نزدیک بود و بعد از
طریق دکتر خنجی که از زحمتکشان انشعاب کرده بود و در جریان کنگره «جبهه
ملی» که سال ۱۳۴۱ تشکیل شد، عضو رسمی شورای جبهه ملی شد. در شورای جبهه
ملی کمیتههای مختلفی تشکیل شد، ازجمله کمیته دانشگاه، بازار، محلات و
ورزشکاران. تختی مسئول کمیته ورزشکاران بود و در یکی از همین جلسات است که
کمیته لو میرود و ساواک همه را دستگیر میکند. گفته میشود تختی و یک نفر
دیگر از پلههای ساختمان بالا رفتند تا از راه پشتبام فرار کنند؛ اما
ساواک پشتبام را هم محاصره کرده بود؛ اما چون تختی چهره جهانی بود و روی
او حساسیت وجود داشت، دوران کوتاهی در زندان ماند.
تختی هیچوقت
وارد هیچ حزب و دسته خاصی نشد؛ اما همواره عضو جبهه ملی و یک مصدقی وفادار
باقی ماند. حسین شاهحسینی، اولین رئیس سازمان تربیتبدنی پس از انقلاب و
عضو سابق جبهه ملی، درباره شرکت تختی در مراسم مصدق گفته است: «با وجود
محاصره کامل احمدآباد از سوی مأموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق
میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود، چراکه اگر مردم
باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن
تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، ازاینرو او را بهشدت و با
واهمه از مراسم دور کردند». تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیتبدنی
وقت از او خواسته شد برای دیدار با شاه اقدامی انجام دهد، گفته بود: «با
کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد، حتی نباید
حرف زد...».
خیلیها مثل عبداله موحد کشتیگیر همعصر او میگویند
تختی به آن معنا سیاسی نبود و او را بهزور سیاسی کردند و برای همین هم فقط
عضو جبهه ملی ماند و وارد احزاب دیگر نشد. او گفته است: «تختی تا جایی که
من شناختم و مدتها در اردوها با او شطرنجبازی کردم، آدمی سیاسی نبود و
برای خودم دلایلی دارم. به نظرم اگر هم عضو گروهی شده بود، او را به آن سمت
کشیده بودند و بهتر بگویم بهزور او را بردند و تختی رویش نمیشد به آنها
بگوید که نمیخواهد کار سیاسی انجام دهد. تختی انسان آزادهای بود و هر
کاری که انجام میداد برای مردم کشورش بوده، نه به خاطر حزب خاصی».
حسین
شاهحسینی معتقد است: «تختی تفکرات خاص خود را داشت و اگر در راهی میرفت،
برای این بود که بتواند خدمتی به جامعه انجام دهد و حقیقت این است که شاید
در آن مقطع نگاهش این بود که اینگونه میتواند برای سیاست و جامعه مفید
باشد. میل به رشد و حضور در عرصههای اجتماعی هم برای تختی بسیار اهمیت
داشت».
خسرو سیف از اعضای سابق جبهه ملی که با تختی هم نشست و
برخاست داشته اما نظری کاملا برعکس دارد: «مگر کسی مثل امامعلی حبیبی خودش
سیاسی بود؟ اتفاقا این حکومت بود که سعی داشت از برخی ورزشکاران به نفع خود
بهرهبرداری سیاسی کند، کاری که با تختی نتوانست بکند و این رمز ماندگاری و
تفاوت تختی بود. حبیبی که نماینده مجلس شده بود، هر سال در سالگرد کودتای
۲۸ مرداد که رژیم نام قیام ملی به آن داده بود، در میدان مخبرالدوله به
نمایندگی از ورزشکاران سخنرانی میکرد. اما تختی اصلا دنبال جاه و مقام
نبود. تازه رهبران جبهه ملی برای اینکه کمی جلو او را بگیرند که تند نرود
نصیحتش میکردند».
تختی بهشدت هوادار مصدق بود. خسرو سیف میگوید:
«وقتی برای مسابقات جهانی میرفت از آنجا سوغاتهایی با تصاویر مصدق
میآورد، فندک، بشقاب و پتو. خطرناک بود اما او میآورد به دوستان میداد،
به خود من یک بشقاب با تصویر مصدق داد. وقتی من مسئول باشگاه جبهه ملی بودم
آن را زده بودم بالای سرم».
اگر مرگ تختی به زندگی سیاسی او گره
خورده است اما محبوبیت او و جهانپهلوان لقبگرفتنش بیشتر به زندگی اجتماعی
او باز میگردد تا مرگش. چهره مردمی و شخصیت اجتماعیاش، حضور فعالش برای
جلب کمکهای مردمی در سیل تهران و زلزله بوئینزهرا و نقلشدن اخبارش دهان
به دهان، بر محبوبیت او میافزود. در ماجرای سیل تهران میگویند که تختی یک
روز را اعلام عمومی کرد، لنگی به سر بست و کیسهای در دست گرفت و برای
جمعآوری کمکهای مردمی خیابان ولیعصر فعلی را از بالای تجریش تا راهآهن
پیاده راه افتاد، مردم هجوم آوردند و گونیگونی کمک جمع شد.
در
خاطرات بعضی از نزدیکان تختی درباره کاروان جلب کمکهای مردمی تختی برای
زلزلهزدگان بوئینزهرا روایت شده است که نیروهای ساواک در خیابان پهلوی
سابق کاروان او را متوقف کردهاند؛ اما ابوالفضل حسینپور، کشتیگیر و دوست
تختی میگوید: کسانی که مانع شدند، نیروهای شهربانی بودند. به گفته او
«نیروهای شهربانی سر خیابان نادری جلوی کاروان را میگیرند و اصرار میکنند
که باید کارت و پرچم شیر و خورشید داشته باشید که آقای تختی قبول نمیکند و
جمعیت با صلوات از سد مأموران میگذرد».
در نهایت تختی با کمک
کمیتهای که در جبهه ملی تشکیل شده بود، خودش شخصا کالاها و پولها را به
قزوین برد. کالاها بین زلزلهزدگان توزیع شد و با پولهای جمعشده دو
مدرسه به نامهای دهخدا و ضیاءالدین حاج سیدجوادی و یک درمانگاه ساخته
شد. بابک تختی تنها فرزند جهانپهلوان سالها بعد گفت که درباره هیچکدام
از احتمالات مرگ تختی یعنی «خودکشی یا قتل» به نتیجه قطعی نرسیدهایم اما
آنچه مهم بود زندگی تختی بود نه مرگش.
نظر امامعلی حبیبی درباره تختی: سیاسی نبود، عاشق مصدق بود امامعلی
حبیبی به ببر مازندران معروف بود. از کشتیگیران همدوره تختی که مدالهای
زیادی آورده است و این روزها دهه هشتم عمر خود را در باغ شخصیاش در
قائمشهر میگذراند. او هم مانند عبدالله موحد کشتیگیر دیگر آن دوران
معتقد است که تختی اهل سیاست نبود و او را به سمت سیاست هل دادند. اصولا
کشتیگیران و ورزشکاران غیرسیاسی یا خارج از جبهه ملی در آن دوره، اصرار
عجبی بر غیرسیاسیبودن شخصیت تختی دارند. حبیبی علت خودکشی تختی را مسائل
خانوادگی و ناکامی در مسابقات آخرش میداند.
آقای حبیبی اولین خاطرهای که از تختی دارید، مربوط به چه زمانی است؟ مرحوم
تختی را خدا رحمت کند. دستش هم از این دنیا کوتاه است. ما مدت ١٢ سال با
هم دوست بودیم. رفتوآمد خانوادگی داشتیم. خاطرات زیادی از او دارم اما این
طفلک در اثر گرفتاریهای خانوادگی و شدت اختلافاتش به جایی رسید که چنین
تصمیمی گرفت. یعنی ما وقتی متوجه شدت مسائل او شدیم که ایشان خودکشی کرد.
چقدر مسائل سیاسی و فشارهایی را که روی او آورده شد، در خودکشی او دخیل میدانید؟ ابدا
او آدمی سیاسی نبود. من و عباس زندی شاهدیم که تختی اصلا آدمی سیاسی
نبود. زندی که هنوز زنده است و میتوانید بروید از او بپرسید؛ من شمارهاش
را به شما میدهم. آنها همسایه بودند. ایشان بر اثر ناکامیهای خانوادگی
دست به خودکشی زد. اگر خاطرتان باشد ایشان اواخر در مسابقات جهانی هم باخته
بود؛ آن زمان ما خیلی به او اصرار کردیم که در مسابقات شرکت نکن. چون او
با حسن کنکور رقیب ترکیاش کشتی گرفته بود و پایش میلرزید، آنجا بود که
متوجه شدیم تختی دیگر آن توان و قدرت را ندارد. من و عباس زندی خیلی به او
تأکید کردیم و خواستیم کشتی را کنار بگذارد.
پس معتقدید که ناکامیهای ورزشی او عامل این اتفاق بوده است. البته
هم ناکامیهای ورزشی بود و هم اختلافات خانوادگی. یک زمان آقای بازرگان و
آقای خرمشاهی به اتفاق غلامرضا تختی آمدند منزل ما که من هم بشوم یکی از
اعضای جبهه ملی. من گفتم از شما یک سؤال دارم. آیا ملت ایران کلا همه حامی و
عضو جبهه ملی هستند. گفتند نه. گفتم این لباسی که تن من است، لباس ملی است
و متعلق به یک حزب و جناح نیست؛ اگر همه باشند من هم میآیم. از من سؤال
کردند پس چرا غلامرضا تختی قبول کرد؟ گفتم خب او مختار است. اختیار من را
که ندارد. یک دستهگل هم برای من آورده بودند. نشان به آن نشان که وقتی
میخواستند بروند، گفتم این گل را هم با خودتان ببرید. نبردند و من هم
انداختم دور. یعنی میخواهم به شما بگویم که ایشان اصلا اهل سیاست و این
حرفها نبود و بهزور از او امضا گرفتند و در روزنامهها چاپ کردند که آقای
تختی گفته است من همه موفقیتهایم را مدیون افراد جبهه ملی میدانم.
آقای
عبدالله موحد هم مانند شما معتقد است تختی را به سمت سیاست هل دادند. چرا
کشتیگیران و رفقای ورزشی تختی برخلاف رفقای سیاسی او اینقدر اصرار و تکیه
بر وجهه ورزشی تختی و رد وجهه سیاسی او دارند؟ راست میگوید؛
من هم همین را میگویم. من قسم میخورم و دست روی قرآن میگذارم و عباس
زندی را هم وادار میکنم که او هم بیاید قسم بخورد که تختی اهل سیاست نبود.
تختی یک آدم ورزیده و ورزشکار و عاشق کشتی بود. مسلمان بود. اهل نماز و
خدا بود و هیچ غشی نداشت.
پس به نظر شما علت رفتنش به سمت سیاست و حتی بازداشت کوتاهمدتش چه بود؟ یعنی معتقدید که او از خودش ارادهای نداشت؟ ایشان بازداشت نشد؛ چه کسی میگوید بازداشت شده است.
آقای
صباغیان خاطرهای تعریف میکنند که در یکی از جلسات کمیتههای جبهه ملی که
گویا مخفی بوده، ساواک میریزد و همه را دستگیر میکند و تختی هم که مسئول
کمیته ورزشکاران بوده، قصد داشته از پلههای پشتبام فرار کند که موفق
نمیشود و دستگیر میشود اما چون چهره معروفی بوده، زودتر از بقیه آزاد
میشود. من درباره این اتفاق چیزی نشنیدهام. اما میتوانم قسم
بخورم که تختی آدم سالم و شریفی بود؛ حتی یک مورچه را هم لگد نمیکرد. اما
او را بردند در جبهه ملی. او هم نمیفهمید جبهه ملی چیست.
ولی همه اذعان دارند که خیلی به مصدق علاقهمند بود و در مراسم فوت مصدق حضور فعالی داشته است و حتی به احمدآباد میرود. اشکالی ندارد. بله او عاشق مصدق بود و من هم عاشق آیتالله بروجردی بودم. ایشان به من خلعت هم دادهاند.
رابطه
شما با آقای تختی چطور بود؟ آقای خسرو سیف که زمانی عضو جبهه ملی بوده
است، میگوید شما زمانی علیه تختی حرفی زده بودید که روزنامهها منتشر کرده
بودند. ایشان از تختی میخواهد که واکنش نشان دهد اما تختی میگوید چیزی
نیست؛ این حرفهای حبیبی نیست، حرفهای دیگران است. من خودم
میدانم. دروغ بود. آقای دری در کیهان ورزشی آنها را از قول من نوشته بود
که من تکذیب هم کردم و منتشر شد و سندش در همان روزنامه موجود است. حالا
دری که بود؟ خودش کشتیگیر اهل ساری بود که من در یک دقیقه و٣٠ ثانیه او را
ضربه فنی کردم. غش کرد و نعشش را بیرون از تشک بردند. خواسته بود از من
انتقام بگیرد.
آقای حبیبی شما مدعی هستید که تختی سیاسی نبود اما خود شما وارد سیاست و نماینده مجلس شدید. من اهل سیاست بودم.
خیلیها
معتقدند چون تختی که چهره محبوبی بود، سمت جبهه ملی رفت، حکومت از شما
بهعنوان یک آلترناتیو استفاده و از شما برای ورود به مجلس حمایت کرد. من
اهل بابل هستم. بابلیها من را وادار کردند که نمایندهشان شوم نه حاکمیت.
٣٥ هزار نفر به من رأی دادند. چهار سال نماینده مجلس بودم. من ورزشکاری
بودم که هیچ کشتیگیری نتوانست من را در دنیا خاک کند. من کسی نبودم که زیر
بار حاکمیت بروم. در بابل کار کردم. خدمت کردم. دبستان و دبیرستان و
ورزشگاه ساختیم. شهر را آباد کردیم. جاده ساختم. بعد فیلم بازی کردم که
زندان نروم. اینها کارهای من بوده است. من از روز اول کشتیگیر بودم و
باغدار.
درباه رابطه تختی و
شاپور غلامرضا هم صحبتهایی هست؛ میگویند مثلا یک زمان که هر دو وارد
ورزشگاه میشوند، همه برای تختی هورا میکشند و تشویق میکنند و این باعث
دلخوری و حسادت برادر شاه میشود. من خودم آنجا بودم. وقتی ما
وارد سالن ورزشی میشدیم، مردم ابراز احساسات میکردند. برای تختی هم
کردند. شاپور غلامرضا آمده بود آنجا، برای او هم کفکی زدند، نه به اندازه
تختی ولی این حرفهای حسادت و اینها نبود. دروغ میگویند. البته دکتر علی
امینی که نخستوزیر بود، با جبهه ملی درافتاد و تختی هم جزء جبهه ملی بود.
حتی وقتی اعضای جبهه ملی را محاکمه میکردند میگفتند که چرا تختی را عضو
خودتان کردهاید.