یادداشت دریافتی- شرفالدین شجاعی؛ اصولا آموزش و پژوهش یکی از ارکان مهم هر نظام سیاسی به شمار می آید و در چند سال اخیر به عنوان یکی از معیارهای توسعه سیاسی قرار داده شده است. به طوری که میزان باسوادان در هر کشور یکی از معیارهای توسعه به شمار می آید.
بالا بودن میزان باسوادی قبل از اینکه به نحوه عملکرد(چگونگی) سیستم آموزش برگردد به ماهیت(چرایی) سیستم آموزش مربوط می شود.
به عبارت دیگر ، سیستم آموزشی هر کشوری دارای دو جزء است. یک جزء آن ماهیت و آن اساسی است که سیستم آموزشی بر اساس آن بنا شده است و دومین جزء که به تبع از جزء اول ایجاد میشود، راهکارها و روش هایی است که در سیستم به کار بسته می شود تا به وسیله آن سیستم آموزشی بتواند به اهداف تعریف شده در جزء اول دست یابد. اصلی ترین مسئله ای که وجود دارد این است که ماهیت آموزشی و در واقع زیربنای آموزشی چگونه ایجاد می شود و چه عواملی در نظام سیاسی ایجاد کننده ی ماهیت سیستم آموزشی هستند؟ این ماهیت در کشورهای صنعتی و غیر صنعتی متفاوت است.
می توان گفت سیستم آموزشی اکثر کشورهای توسعه نیافته یک سیستم وارداتی و تا حدودی غیر بومی است . این فرایند ناخواسته از بعد از دهه استقلال کشورهای مستعمره و بین سال های 1945 تا 1960 اتفاق افتاد. در این سال ها کشورهای توسعه نیافته که از چنگ استعمار نظامی نجات یافته بودند، در استقلال به ظاهر سیاسی خود غرق شده بودند که متوجه یک خلا شدند: فقدان یک نظام آموزشی مناسب و به اصطلاح غربی.
لذا برای این کار دست به دامن کشورهای غربی شدند و همزمان به وارد کردن ظاهر و نقابی از سیستم آموزشی غربی مبادرت کردند. در ظاهر قضیه ، تمامی راهکارها، شیوه ها، ادارات، سرفصلها، قوانین و به طور کلی آنچه در جزء دوم سیستم آموزشی بحث شد ، نمادی از یک سیستم آموزشی منسجم و منظم و به ظاهر پیشرفته را به تصویر می کشد. این سیستم آموزشی تا آنجایی می توانست به نیازهای نظام های سیاسی پاسخ دهد که تضادی بین این سیستم و نسلی که استقلال سیاسی را به ارمغان آورد وجود نداشت.
ولی با عبور از دهه 80 میلادی و به خصوص دهه 90 که متقارن ظهور نسلی در جهان سوم با عنوان نسل سوم بود، سیستم آموزشی موجود دارای تضادهای بنیادین واساسی با این نسل است.
سیستم آموزشی به یک باره با نسلی مواجه می شود که از هر نظر با دو نسل قبلی کاملا متفاوت است. آگاهی سیاسی، فرهنگ سیاسی، انتظارات، تعاریف از اجتماع، اهداف سیاسی_اجتماعی و ... از مواردی بودند که شکافی عمیق بین نسل سوم و نسل های گذشته ایجاد می کرد. ما این شکاف را در عرصه اجتماع نیز می بینیم. تفاوت عقیده و سلیقه بین والدین و فرزندان ،تفاوت فرهنگ سیاسی بین این دو نسل و بسیاری دیگر از تفاوت های اجتماعی_سیاسی بیانگر این موضوع هستند.
پدیده تفاوت عقیده بین دو نسل با حدود 30 سال اختلاف پدیده ای طبیعی است و نباید انتظار داشت این دو نسل بتوانند نظرات هماهنگ داشته باشند ولی مشکل از جایی شروع می شود که این تفاوت به یک شکاف عمیق منجر می شود که پر کردن این شکاف جزء با هزینه های سرسام آور اجتماعی ممکن نیست. لذا اولین مشکل این است که شکاف عمیق وجود دارد. دومین مشکل که بحث اصلی ما نیز هست، این است که سیستم آموزشی وارداتی نتوانست به نیازهای این نسل جدا شده از نسل اول و دوم خود پاسخ دهد.
به عبارت دیگر ، شدیدترین تصادف اجتماعی که در بین سال های 80 و 90 میلادی _ و طبعتا بعد از دهه 90 میلادی نیز ادامه یافت_ اتفاق افتاد و تلفات بسیاری را به همراه داشت تصادف نسل سومی ها با سیستم آموزشی و نسلهای پیشین بود.
نسل سومی ها در این سال ها با دو غول _ به دید آنها _ به مبارزه ای ناخواسته برخواستند. یکی از غول ها نسل قبلی آنها بود و غول دیگر سیستم آموزشی کهنسال.
فاجعه زمانی رخ داد که این دو غول نیز به نوبه خود تفاوت های زیادی داشتند. به عبارت دیگر نمیتوان گفت که نسل سوم یک غول _به عنوان دشمن مشترک_ داشت بلکه دو غول وحشتناک پیش رو داشت که برای مبارزه با هرکدام حربهای میباید.
یک نسل سومی از نظر عقیدتی ممکن است با نسل قبلی خود مشکلی داشته باشد ولی هنگام مواجه با سیستم آموزشی _ خانه دوم _ دچار تضاد بیشتری می شود و بالعکس.
برای مثال، یک دختر نسل سومی در خانواده _ نماینده نسل قبلی_ طوری تربیت یافته که معاشرت با جنس مخالف یک امر عادی پنداشته می شود. جدای از درست یا غلط بودن این پنداشت، این دختر هنگام مواجه با سیستم آموزشی ، بنا بر اجباری که وجود دارد از معاشرت با جنس مخالف به راحتی _ و البته با توسل به ابزارها و راهکارهای قانونی مشخص در سیستم آموزشی _ منع می شود.
غم انگیزترین قسمت قضیه این است که پندار مخالف پندار وی _ممنوعیت با جنس مخالف _ کفه سنگین ترازو برای این دختر می شود. یعنی ممکن است در اجتماع و رسانه نیز بر ممنوعیت معاشرت با جنس مخالف تأکید شود. در این صورت دختر نسل سومی در محاصره ای از پندارهای مخالف با پندارهای خویش قرار می گیرد.
اصلی ترین مسئله ای که باید بدان پرداخت این است که باید یک هماهنگی بین پندارها و هنجارهای جامعه و سیستم آموزشی پدید آید. در غیر این صورت شاهد قربانی شدن نسل سومی های بیشتری خواهیم بود. تا زمانی که بین نسل سوم و سیستم آموزشی هماهنگی به وجود نیاید نباید انتظار یک قشر وسیعی از دانشجویان و دانش آموزان باشیم که بتوانند جامعه ای ایده آل را بنا نهند.
می توان این گونه گفت که یک تضاد آشکار و محسوس بین سیستم آموزشی کشورهای جهان سوم و نسل سوم سربرآمده وجود دارد. نسلی که از یک تقلید بزرگ سردرآورده است.
این نسل هنگامی که با عدم وجود یک الگوی فرهنگی منسجم و قابل پذیرش رو به رو می شود دست به تقلید می زند. تقلید از یک سری ظواهر غربی مدرن بدون در نظرگرفتن باطن اصلی آن ظاهر.
ورود نسل سوم به زندگی اجتماعی مقارن بود با ورود جهان به قرن 21. قرن 21 حاصل دو قرن تکاپوی بشر برای یافتن به دنیای جدید بود. در این قرن تمام شعارهای بشر به عرصه ظهور رسید. هر چند ما هم اکنون در دهه اول آن هستیم و تغییر قابل محسوسی را که بتوان به حساب آورد نمی توان دید اما در 20 سال اخیر جهان ما تغییرات گسترده ای به خود دید.