میثم همدمی؛ یادم میآید زمانی که تازه وارد دانشگاه شده بودم با دوستی آشنا شدم. پنج سالی از من بزرگتر بود، برخلاف من به سربازی رفته و حسابی اهل مطالعه بود. کتابهای زیادی به من معرفی کرد. کتابهایی که هنوز هم از خیلیهایشان سر درنمیآورم.
دوست جدید من بسیار موشکاف و باسواد بود اما رفته رفته با یک ویژگی خودمرا میآزرد: او خیلی ایراد میگرفت. مثلاً روزی درایام امتحانات مشغول مطالعه بودم، کتابها حجیم بودند و اساتید سختگیر. از آنجایی که درسهایم را همیشه به شب امتحان موکول میکردم چند روزی بکوب مشغول خواندن بودم. دوستم که میدید مدتی است فقط درس میخوانم، با تحکم گفت: «خجالت نمیکشی! چقد این چرت و پرتا رو میخونی، یه ذره هم تاریخ بخون یه ذره فلسفه بخون، این چه وضعیه، اینجوری شاید دکتراتم بگیری ولی یه آدم سطحی باقی میمونی».
با حرکت سر حرفش را تأیید کردم. راست میگفت با این رویه هم خودم را عذاب میدادم، هم از مطالعهٔ مطالب دیگر محروم میشدم و هم نسبت به درس بیزار.
امتحانات تمام شدند، مشغول خواندن کتابی بودم با عنوان «ظهور و سقوط رایش سوم»، همین دوستم قبلاً معرفی کرده بودش. به محض اینکه وارد اُتاق شد برای اینکه خودی نشان دهم گفتم: «دستت درد نکنه، خیلی جالبه، آلمانیام ملت عجیبی هستنا».
کتاب را به آرامی از من گرفت کمی ورق زد و گفت: «ببین دوست من، تابستون بهترین فرصت واسه درس خوندنه، میتونی با مطالعهٔ حساب شده تو همین چندتا تابستون آینده به راحتی با بهترین رتبه، بهترین جا قبول شی، اینارم وقت واسه خوندنشون هست».
خیلی دمق و البته متعجب شدم. به تدریج فهمیدم اشکال تراشیهای دوست من خیلی فراتر از کتاب خواندن و تحصیل است. بعضاً توصیهای میکرد، چون واقعاً معتقد بودم باتجربهتر از من است توصیههایش را بکار میبستم، اما کمی بعدتر با توصیهای متضادِ توصیهٔ اولِ خودش، مچم را میگرفت:
«چیه همش لباس تیره آخه، مگه کسی مرده؟»، «این جلف بازییا چیه، سرتاپا سفید تنته، عروسیته امشب؟»، «چرا مسواک زدنو اینقد طول میدی، لثههات داغون میشنا»، «اینکه نشد مسواک زدن، هولهولکی، دندوناتو نشوری بهتره»، «چرا اصلاً با همکلاسیهای خانم صحبت نمیکنی، مگه نمیخوای وارد اجتماع شی؟»، «تو خجالت نمیکشی با دختر مردم حرف میزنی؟» …
حالا مدتهاست آن دوست را ندیدهام، مدتهاست که فراموش کرده بودمش. چیزی که مرا بیاد او انداخت، ایرادهای خیلی از دوستان دلواپس به آقای دکتر ظریف بود. تا صحبتها و ایرادهایشان را از رادیو میشنوم یا در مطبوعات میخوانم، سریعاً به یاد ایرادهای عجیب دوست دلواپس خودم میاُفتم.
بعضی از دوستان دلواپس آقای ظریف معتقدند او ۱۰۰درصد غربی فکر میکند، از اینرو ممکن است جمهوری اسلامی ایران را به آغوش غرب بیاندازد و نظام را وادار سازد تا در مقابل خواستههای سلطهطلبان و استکبار جهانی کوتاه بیاید.
آنها لبخند زدن در مذاکرات ۱+۵ را به حساب مماشات و نادیده گرفتن منافع ملی میگذارند. اگرچه معتقدند صحبت کردن ظریف به انگلیسی بیاعتنایی او به زبان فارسی است، موسیقی ایرانی که میتواند جلوهگاه ادبیات فارسی باشد را لهو و لعب میخوانند.
دلواپسان دیگری هم معتقدند ظریف انگلیسی صحبت میکند تا مردم نفهمند او چه میکند.
برخی از آنها میگویند ریش پروفسوری آقای ظریف با رفتار انفعالی او در دیپلماسی همسو بوده است.
آنها انتظار داشتندآقای ظریف در راستای انجام مذاکرات هستهای، به زمان محدود و ضربالاجل تعیین شده تا تیرماه توجهی نمیکرد و عازم فرانسه نمیشد.
شاید آقای ظریف میبایستی در بورکینوفاسو با وزیر امور خارجهٔ فرانسه دیدار میکرد اصلاً هم مهم نبود که مهلت ضربالاجل تعیین شده بدون اینکه گفتگوی مؤثری صورت بگیرد به سر آید، اتفاقاً از نظر دوستان دلواپس خیلی هم خوب میشود چراکه در اینصورت آنان بهانههای بیشتری جهت تاختن به تیم مذاکره کننده خواهند داشت.
از منظر این دوستان مذاکره باید حتماً به شکل نشسته و احتمالاً به دور میز گرد باشد، لذا نمیتوان با طرف مقابل حین قدم زدن گفتگو کرد زیرا در این صورت عزت و غیرت ملی زیر سؤال خواهد رفت.
پیاده روی در جنگلهای لاویج آن هم هفتهای یکی دو روز کار ناشایستی است و میتواند نشانهٔ این باشد که تیم دیپلماسی دولت به اندازهٔ کافی کار نمیکند.
آستین لباس یک دیپلمات بایستی دو سانت بیرون باشد و نه بیشتر، و البته گلدوزی هم نشده باشد، چراکه چنین چیزی به دور از عرف دیپلماتیک است.
همهٔ این توصیهها باید به کار بسته شوند تا به شرافت و اقتدارنظام در دنیا خدشهای وارد نیاید و اگر بواسطهٔ انجام توصیههایی اینچنینی، روزی فرا برسد که مردم ما مجبور شونددر شبانهروز یک وعده غذا بخورند هیچ اشکالی ندارد.
البته در انتها غیرمنصفانه است اگراضافه نکنم که دوست دلواپس من چند تفاوت اساسی با بسیاری از دوستان دلواپس آقای ظریف داشت؛ او حداقل در زمینههایی که دلواپسم بود بسیار باتجربهتر و پختهتر از من بود، نسبت به من مطالعه و سواد بیشتری داشت، صادقانه و از صمیم قلب دلواپس من بود و اگرچه دلواپسیهایش بعضاً غیرمنطقی بودند، مطمئنم هیچ سود یا امتیازی را عایدش نمیساختند.