مطلب زیر را یکی از مخاطبان به نام آقای «مهدی س» به فرارو ارسال نمودهاند
روزتان خوش
میخواهم برای فرارو از دردی بگویم؛ از پول حرفی نمیزنم خیالتان راحت. از شما پول نمیخواهم. این درد، درد فقط من نیست که بلکه درد هزاران جوان دیگر چون من هم هست.
روزی که به من خبر دادند که آرش فوق لیسانس مکانیک و دوست دوران مدرسه به خاطر همین درد خود را به پشت سد شهرچای در ارومیه پرت نمود تا غرق شود گفتم «آخر ادم برای چنین چیزی خودکشی میکند»!؟
اما حالا بعد از دو سال آن درد را میفهمم. ماه پیش چندین بار به حالت دپرس وارد شدم و ناخود آگاه گریه میکردم. احساس میکردم بدنم بیماری صعب العلاجی گرفته. بدنم کهیر زده بود دردهای عجیب و سردردهای سنگینی که هرگز در عمرم نمونه آن را ندیده بودم. حتی درد آنفولانزا نیز از آن سبکتر بود.
مغزم از فرمان من خارج شده بود و چندین بار دچار حمله ترس و شک عصبی شدم. چندین تست مختلف روی من انجام شد که هزینههای آن از یک و نیم میلیون تومان گذشت، ولی همه چیز نرمال بود. بدن کاملا سالم! گاه فکر میکردم سال آینده را نخواهم دید. گاه به خودکشی فکر میکردم و هزاران فکر دیگر که مرا سرشار از غم کرده بود.
در نهایت فهمیدم که به دلیل بیکاری و فشار عصبی ناشی از عدم پیدا کردن کار مناسب وارد افسردگی شدید شدم. حالا میفهمم چرا سعید و آرش خودکشی کردند.
من ماههاست در جستجوی یک کار هستم. کاری که حقوقش منصفانه باشد حتی اگر سخت باشد. من صنعتگرم ولی باز هم برایم فرقی نمیکرد، فقط میخواستم کار کنم. به چندین شرکت مراجعه کردم. حتی نزد آقای قاضیپور هم رفتم تا بلکه او مرا راهنمایی کند. او نیز خدا خیرش دهد ما را به کارخانهای فرستاد و آنجا فهمیدم که هزاران بیکار پیشتر از من در صف این شغلند!
راضی بودم حتی گارسونی کنم به چندین رستوران و غذاخوری سرزدم ولی باورم نمیشد که در کشور من برای ۱۵ ساعت کار در روز مبلغ ماهانه ۴۰۰ هزارتومن بدون بیمه از سوی غذاخوریها و غیره پرداخت میشود و با کمال تاسف نام آن را هم قانون کار میگذارند!
ماههاست که در موسسات کاریابی نیز فرم بیکاری پر کردهام ولی باز از کار خبری نیست. بعد از آن بود که آن دردها شروع شد. امروز چندین هفته از آن روزها میگذرد، هر چند با ورزشهای ذهنی در حال آرامش دادن به خود هستم تا شایدکمی از غمهای درونم را کم کنم ولی باز هم راه زیادی برای خارج کردن غم از ذهن من باید طی شود.
پزشک روانشناس جندین بسته آرامبخش قوی برایم تجویز کرد تا شاید غمهایم را فراموش کنم ولی این درد با آرامبخش قابل علاج نیست.
من پول نمیخواهم، وام نمیخواهم که ذاتن با این وامهای کم و بازپرداخت سریع کاری نمیتوان به پیش برد. من فقط کار میخواهم روزی ۱۲ ساعت باشد ولی حقوقش منصفانه باشد. آن خدا میداند که به ۷۰۰ تومان هم راضیم.
من یک نمونه از جوانهای بیکار در این کشورم که درد سنگین آن را تحمل میکنم. کاش فقط درد به بیکاری ختم میشد. به خدا سوگند نگاههای سنگین اطرافیان به مراتب سنگینتر از وزن غم و درد بیکاریست که بر سرم خروار میشود. خیال میکنند که بیعرضگی از من هست در حالی که همین آدم سالها بود کار میکرد و چندین ماه روزانه ۱۴ ساعت کار کرد، بدون آن که خم به ابرو بیاورد. جوانانی را میبینم که فقط با دیپلم ماهانه 1.5 میلیون دردآامد دارند ولی من بیکار و درآمد صفر.
به نظر شما چکار باید بکنم؟
چندین روز است که به سعید و آرش فکر میکنم. دیدن بهار سال آینده برایم به آرزویی دور دست بدل شده.
من مهدی هستم
متخصص کامپیوتر و نرافزار
دانشجویی که از فرط بیپولی و شدت کار از ترم ۷ به دانشگاه نرفت هرچند دوست دارم بازگردم و آن را تمام کنم.
میتوانم به زبانهای انگلیسی و ترکی استانبولی به راحتی صحبت کنم و بنویسم. ۵۰ درصد هم عربی میدانم. چندین تخصص صنعتی هم دارم از جمله جوش و برش صنعتی و برق صنعتی و مونتاژ و تأسیسات ولی بیکارم و فقط یک چیز میخواهم..... کار و فقط کار همانند هزار جوان بیکار دیگر