پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
از بچگی، اولیا و مربیانمان گوشزد میکردند که باید رفت دنبال یک شغل نان و آبدار. اولیا و مربیان و دیگر عزیزان، حین گوشپیچاندن سعی میکردند شیرفهم کنند که روزنامهنگاری شغل آیندهداری نیست. برای همین ما از اسفند گذشته مشاغل مختلف را اپلای میکنیم. امروز کاندیداتوری غیرسیاسی را اپلای کردیم بلکه عاقبتبهخیر شویم؛
رزومه کاندیداتوری
سوال: شما سابقهداری؟ چه سابقهای داری؟
جواب: بله. ما خانوادگی توی کار کاندیداتوری بودیم. یعنی بابام همیشه تو کار کاندیداها بود و میرفت باهاشان رفیق میشد. عموم خودش کاندیدا میشد اما بابام رفیق نمیشد. من هم از بچگی هرکی کاندیدا میشد میرفتیم شبانه روی پوسترهای تبلیغاتیاش عکس عموم را میچسباندیم.
سوال: آیا بابا یا عموی شما بالاخره رای آوردند؟
جواب: نه. اونها اعتقادی به رای نداشتند. میگفتند کاندیدایی که رای نیاره توی مردم محبوبیت پیدا میکنه. اونی که رای بیاره پدرش درمیاد و مسوولیت پیدا میکنه.
عقبنشینی
مجری: هاها... شما با چه رویکردی کاندیدا شدی؟
کاندیدا: رویکرد عقبنشینی.
مجری:هاها... لطفا توضیح دهید چرا به کاندیدای عقبکی معروف شدید؟
کاندیدا: بله. البته دوستان شوخی دارند. چون ما اصولا کاندیدا میشویم و دقیقه نود بهخاطر یکی دیگر عقبمیکشیم به ما میگویند عقبکی.
شغل فصلی
سوال: ببخشید شغل شما چیست؟
جواب: شغل من فصلی است. یعنی سالی است. یعنی هر چهار سال یکبار کاندیدا میشوم. زنگ میزنم به دوستان که حمایت کنند، ما هم یک پولی به جیب میزنیم و میرویم تا چهار سال بعد.
آخه دوست دارم
طرفدار سابق: ببخشیدها شما که تا دیروز روی نیمکت ذخیره هم نمیگذاشتند بنشینی، هر وقت هم که خواستی یکپادوپا کنی لایی خوردی، یک گل هم تا حالا نزدی، الان چطوری داری برای خودت تیم میچینی؟ چرا آخه؟ واقعا چرا؟
کاندیدای جویای نام: آخه دوست دارم.
در آینده چهکاره میخواهید بشوید؟
آقامعلم: چیچیجان، انشایت را بخوان پسرم...
چیچیجان: چشم. با تشکر از معلم خوبم که این موضوع را به ما داد. من دوست دارم وقتی بزرگ شدم کاندیدا شوم. پایان.