فرارو- زهرا فدایی؛ 1. هفته گذشته خبر تکاندهندهای خواندم. در سانحه رانندگی، پژو 206 جان هشت نفر را گرفت. 206 اتوبوس نیست که هر هفته چند تن را به کشتن دهد. قطار نیست که از ریل خارج شود. هواپیما هم نیست تا سقوط کند. هشت نفر برای 206 زیاد است؛ خیلی زیاد. آنقدر که باورش سخت است.
علت حادثه دلیل این زیادی را مشخص میکند. نقض ماده 4 آییننامه ایمنی راهها. عبور از وسط اتوبان. اتوبان؛ یعنی آزادراه قزوین – زنجان.
ماجرا بر این قرار بوده است: یک اتوبوس آنجا که نباید، توقف کرده است. مسافرانش را پیاده کرده. جلوتر نرفتهاند. از زیرگذر نرفتهاند. راه ایمن را نرفتهاند. مسافران به جشن عروسی دعوت شده بودند؛ اما هرگز نرسیدند.
در این اتفاق، هشت نفر رفتند به آن دنیا؛ ما هم ماندهایم در این دنیا و همچنان نقض قانون میکنیم. باز هم آنجا که نباید پیاده میشویم. هرکجا نباید سوار میشویم. تند میرویم. کند میرویم. فراموش میکنیم زیرگذری هست؛ روگذری هست و راه ایمنتری.
2. پوستمان کلفت شده است. عادت کردهایم به خبرهای تصادف. به آمار کشتهشدگان جادهای. سانحههای درونشهری. به مصدوم؛ به مجروح؛ به توضیح؛ به توجیه.
تلویزیون صحنههای تصادف را نشان میدهد. برنامههای آموزنده. میخواهد درس بدهد. پند بدهد. موفق هم هست. ما بر و بر نگاه میکنیم. مادرانمان نگران میشوند و خبرهای تصادف به قوت قبل باقی میماند.
تصادف حرف دارد. معانی زیادی را تداعی میکند. اینکه چرا دولت فکری نمیکند؟ چرا مجلس قانونی نمی گذارد؟ و اینکه پلیس راه دائم شعار می نویسد روی در و دیوار!
اصلاً تصادف آدم را یاد قطعات چینی میاندازد. یاد کارگران فلان کارخانه، که رئیسشان گفته گاهی خوبند، گاه بد. یاد خودروهای ملی که هندوانه دربستهاند!
خودروهای وارداتی اما، فرق میکنند. باید تند بروند. صد و چند میلیون دادهاند که پرواز کنند. صد میلیون دادهاند که وقتی چپ میکنند، تقصیر را گردن جادهها بیندازند. گردن راههای غیراستاندارد؛ تابلوهای از رده خارج.
تصادف تقصیر همه هست غیر از ما. با این وضع رانندگی. با این حجم قانونگریزی.
3. به راحتی از قوانین مختلف عبور میکنیم؛ هر روز و هر ساعت. خط قرمزهای قانون را زیر پا میگذاریم. با کمان نیست دودش به چشم که میرود. این تخطیها انواع مختلف دارد. گاه در سطح است و جزئی. گاه میرود به عمق.
ممکن است شما همیشه یک متخلف سطحی بمانید؛ اما من، پا فراتر بگذارم. شاید هم یک قانونشکن کامل شوم. در این مورد خاص، تخممرغ دزد لزوماً شترمرغ نمیدزد. و البته برعکس.
گذار از قانون دلایل مختلف دارد. مثلاً میل به سرکشی در روح جمعی جامعه. یا فرهنگی که میبایست نهادینه شود ولی نمیشود. شاید به دلیل آموزشهای نصف و نیمه و حتی متضاد. این گذارها گاهی آگاهانه است و از روی عمد؛ گاه ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه.
حسی درونی وادارمان میکند جلو رویم. آنقدر که از خط قرمزهای قانون بگذریم. این حس میخواهد در صف جلو بزند. پل عابر پیاده را ندیده بگیرد. این حس عاشق پارک کردن زیر تابلوی توقف ممنوع است. عاشق ورود ممنوع رفتن.
همین حس به شیطنتهای دانشآموزی مزه میدهد. قانونشکنان را پرطرفدار میکند. بر پایه حس مذکور، کارمند از زیر قوانین میگذرد؛ مرد سیاست از روی قانون.
بگذریم؛ نمیخواهم حرف سیاسی بزنم. میخواهم از حسی بگویم که بیفکر است. که نمیداند قانون، قانون است و بیاعتنایی به قانون، ریز و درشت ندارد. نمیداند کاری که میکند آخر و عاقبت ندارد. این حس خبر ندارد که نقض ماده 4 ایمنی راهها، از مجلس عروسی، عزا میسازد.
4. اگر عجله کار شیطان است، ما – خیلیها را میگویم- خود شیطانیم؛ بیآنکه بدانیم.
"عجله داشتن" فرهنگ ما شده است. حین رانندگی با تلفن صحبت میکنیم، چون صبر نداریم. تلفن غیرضروری هم که باشد باز پاسخ میدهیم. آنجا که ممنوع است، دور میزنیم. تند میرانیم. پیاده باشیم یا سوار، تا بتوانیم به چراغ بیاعتنایی میکنیم. بوق میزنیم. لایی میکشیم. با نور بالا چشم راننده جلویی را درمیآوریم. آخر سر هم فریاد میکشیم: «گاریچی! یابو سوار! مگه عروس میبری؟!»
همه برای این است که زودتر برسیم؛ حتی چند دقیقه. برسیم که لم دهیم روی کاناپه. تلویزیون تماشا کنیم. یادمان نمیآید بوق و چراغ و فریاد برای رسیدن به چه بود. یادمان نمیآید، چون با زمان بیگانهایم. زمان نه ارزشی دارد، نه احترامی. میخواهیم زمان را کوتاهتر کنیم. میخواهیم از روی زمان عبور کنیم. میخواهیم عمر زمان را بگیریم. در عوض چند دقیقه زودتر برسیم. زودتر برسیم به مهمانی، به خانه، به محل کار. به هرکجا که اگر منصفانه نگاه کنیم، حضورمان یک ساعت کمتر یا بیشتر، تفاوتی ندارد. در یک کلام، زمان را کوتاهتر میکنیم که بعد اتلافش کنیم.
رفته رفته به عجله داشتن، انس میگیریم. میشود خصلتمان؛ عادتمان. ترک عادت هم عواقب ناجوری دارد، پس به خاطرش هر قیمتی میپردازیم. قانون که جلویمان بایستند، از قانون رد میشود. بعد خبرهای ناگوار میرسد. بعد عروسیها عزا میشوند. ناراحت میشویم. دولت و مجلس و زمین و زمان را مقصر میخوانیم ولی هرجا فرصتی دست دهد باز از چراغ قرمز قانون رد میشویم.
ابتدا از شما تشکر میکنم بخاطر طرح موضوع ،اما لازم میبینم نظر شما به این نکته جلب نمایم که مردم ما مردم قانون مداری هستند
درسالهای قبل از انقلاب عابرین پیاده درسر چهارراهها پشت چراغ قرمز توقف منمودند،اگر چرخ ماشینی برروی خط ممتد میرفت راننده 52 ریال جریمه میشد ،امکان نداشت اتوبوس واحد در خارج از ایستگاه مسافر سوار یا پیاده کند .
ایا پس از گذشت40 سال از آن زمان با وجود تکنولوژی و امکانات سخت ابزاری ونرم افزاری هیچ توجهی به چراغ عابر پیاده یا تابلو علائم رانندگی و مقررات سوار وپیاده شدن مسافر در ایستگاه میکردد.
تا زمانی که مسئولین باور نداشته باشند که باید قانون اجرایی گردد مردم خود تغافل میورزند
مقررات کمربند ایمنی چطور فرهنگ سازی شد ،مردم بارها در اجرایی شدن قانون لبیک خود راگفته اند .هیچ اشکالی ندارد که درراه اجرایی شدن قانون ،دفترچه تردد یاگواهینامه چند راننده متخلف ضبط یا ابطال گردد .
ایران امری عادی شده است که متاسفانه پلیس راهنمائی و رانندگی آنطور که باید در مقابل
این انسانهای بی مسئولیت مقاومت از خود نشان نمی دهد. فقط جریمه نقدی دردی را درمان
نمی کند. برای مثال در کشور آلمان در سال 2011 درمقابل 52 میلیون خودرو فقط 4000
نفر کشته داشته ایم در صورتی که در ایران با 12 میلیون اتومبیل در سال 90 تعداد کشته
شدگان بالای 20 هزار نفر بوده است. اقدام پلیس باید بسیار جدی تر باشد
دریغ از اینکه در همان خارج گوسفند هم دستشان نمیدهند برای چراندن.
ونهایتا اینکه این قشر و این قانون گریزی یک مسئله جامعه شناختی عمیق و ساختاری بوده که راه حلش فقط فرهنگی هست و آن چیزی نیست جز گسترش فرهنگ ضد ارزش شمردن این گونه رفتارها که گویی اکنون در جامعه ما به نوعی ارزش شمرده میشود و اصطلاحا باکلاسی