bato-adv
کد خبر: ۱۱۲۹۲۶

عروس سياه‌بخت

تاریخ انتشار: ۰۱:۰۷ - ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۱
آشكارا دست‌هاي دختر جوان با دستبندي به هم قفل شده بود مي‌لرزيد. پشت در اتاق قاضي پدر و مادر او نگران و مضطرب در انتظار حكمي بودند كه مي‌توانست سرنوشت فرزندشان را تغيير دهد.

مرد ميانسال سعي مي‌كرد همسرش را كه اكنون خود را روي موزاييك كف سالن رها كرده بود دلداري دهد.

مرد ميانسال چند بار سعي كرد وارد اتاق شود اما هر بار مدير دفتر اتاق با نهيب مانع از ورود او به اتاق مي‌شد.

زن آرام آرام مي گريست و مرد ميانسال همچنان بي‌قرار بود.

دختر جوان جرات نگاه كردن به چهره والدينش را نداشت.

قاضي به سرعت گزارش اوليه ماموران را مي خواند و دختر جوان را خطاب قرار مي‌دهد: چرا از خانه فرار كردي؟

دختر جوان كه معلوم بود انتظار اين پرسش را مي‌كشيد، آب دهانش را به سختي قورت داد و گفت: از والدينم خوشم نمي‌آيد، پدرم مي‌خواست مرا به مرد پولداري كه از اهالي نوكيسه شهرمان است و با من 30 سال تفاوت سني دارد شوهر دهد. هر چه التماس كردم فايده‌اي نداشت، وعده‌هاي مرد نوكيسه چشم پدر و مادرم را كور كرده بود تا اين كه يك شب تصميم به فرار گرفتم.

دختر جوان با هيجان ادامه داد: ديگر هيچ چيز برايم اهميت نداشت، مي‌خواستم از زندان مردي كه همسن و سال پدرم بود خود را نجات دهم تا اين كه خود را در تهران يافتم و پس از چند روز سرگرداني و آوارگي در حالي كه زير يك پل پناه گرفته بودم، گشت پليس مرا دستگير كرد.

قاضي سكوت كرده بود، نيم‌نگاهي به پدر و دختر جوان كه مقابل در شعبه ايستاده بود انداخته و او را فرا مي‌خواند.

چرا مي‌خواستي دخترت را به عقد و ازدواج مردي دربياوري كه همسن و سال خودت است؟

مرد ميانسال قيافه حق به جانبي گرفت و گفت: خب آقاي قاضي! من صلاح او را مي‌خواهم، مي‌خواستم خوشبخت شود! مردي كه دخترم را از من خواستگاري كرده يكي از ثروتمندان شهرمان است و...

دختر جوان كه با آمدن پدرش به درون شعبه سكوت كرده بود به يكباره بغضش تركيد و گفت: آقاي قاضي او مي‌خواست با وعده‌هاي مردي كه فرزندانش سن و سال مرا دارند مرا سياه‌بخت كند و زماني كه به زور و اجبار مرا آماده مي‌كردند تا در مراسم عقدكنان حضور پيدا كنم، فرار كردم و اكنون نيز حاضر به بازگشت نيستم و...

مرد ميانسال كه براي لحظه‌اي عصباني شد و گفت: آقاي قاضي! دختر را اگر به اختيار خودش بگذاري كه شوهر آينده‌اش را انتخاب كند، احتمالا زن مطرب مي‌شود!

اصرار آقاي قاضي براي مجاب كردن دختر جوان بي‌فايده است، او تهديد مي‌كند در صورتي كه پدرش او را وادار به ازدواج ناخواسته كند اين بار خودكشي خواهد كرد.

رسيدگي به پرونده همچنان ادامه دارد. تيتر روزنامه‌اي كه مقابل دفتر مدير شعبه قرار دارد، توجه‌ام را جلب مي‌كند.

نوشته شده است: افزايش آمار طلاق؛ دلم براي دختر فراري مي‌سوزد. آرزو مي‌كنم كاش جوانها را درك مي‌كرديم.
منبع: جام جم
برچسب ها: عروس سیاه بخت
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۸:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۸
خدا خونه فقر را بسوزاند كه چه به سر مردم مياره
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱
مجله فرارو