صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۸۶۸۲۲
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۹ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۰


لابد شما هم بعضي وقت‌ها از خودتان پرسيده‌ايد كه ادبيات امريكاي لاتين چرا در ايران اينقدر مخاطب دارد؟ واقعا مخاطب دارد؟ يعني مثلا ادبيات فرانسه يا آلمان يا ادبيات عرب مخاطب ندارد؟ البته قصد من پاسخ دادن به اين سوال نيست. هر چند براي پاسخ دادن مي‌شود به خيلي چيزها اشاره كرد. خيلي چيزها را هم طبق معمول زير سوال برد و دست آخر به نتيجه‌يي هم رسيد. به هر حال آثار نويسندگاني مثل يوسا يا ماركز در ايران زياد ترجمه شده‌اند. نويسنده‌هاي خوش‌اقبالي بودند كه گير مترجم‌هاي خوبي افتاده‌اند. مترجم‌هاي كار بلد!

عبدالله كوثري؛ اطمينان برانگيز
كوثري اولين نامي است كه به محض صحبت از امريكاي لاتين به يادمان مي‌آيد. مترجمي كه پيش از مترجم شدن شاعر بود و بعد كه به ترجمه روي آورد نشان داد حد و اندازه مترجم بودن چيست. سنگ محكي كه به واسطه آن مي‌توان براحتي عيار ترجمه‌هاي ديگر را سنجيد. مثلا ترجمه كوثري را از رمان «سور بز» به ياد بياوريد و آن را با ترجمه‌هاي ديگري كه از اين كتاب شده مقايسه كنيد. 

«پوست انداختن» فوئنتس هم مي‌تواند مثال خوبي باشد. اما به گمان من بهترين مثال «گفت‌وگو در كاتدرال» يوسا است. شما در ترجمه اين كتاب با چيز عجيبي روبرو هستيد. كتابي سخت‌خوان كه احتمالا اگر كوثري دست به ترجمه‌اش نمي‌زد الان به سرنوشت «امتحان نهايي» گرفتار شده بود. پايه داستان بر اساس گفت‌وگويي شكل مي‌گيرد كه بين دو نفر در يك كافه در جريان است. كتاب پر از شخصيت‌هاي رنگارنگ است. آدم‌هايي كه ظاهرا هر وقت دل‌شان بخواهد وارد روايت مي‌شوند اما چنان منطقي پشت سر اين ورود و خروج هست كه تنها بعد از اتمام كتاب شما را غافلگير مي‌كند. كاري كه كوثري در اين ترجمه كرده انتقال يا ساخت لحن براي هر يك از شخصيت‌هاي محوري داستان است. 

شخصيت‌هايي كه تعدادشان كم هم نيست و مي‌توانند به راحتي شما را گيج كنند اگر پاي كسي مثل كوثري به عنوان مترجم وسط نبود. به واسطه همين لحن است كه شما اواسط داستان مي‌توانيد بفهميد اين شخصيتي كه تازه به داستان برگشته همان شخصيتي است كه در صفحه‌هاي نخست از او صحبت شده است. در واقع آدم‌ها هر كدام به واسطه همين لحن در ذهن شما به شخصيتي شناسنامه‌دار تبديل مي‌شوند كه المان‌هايي براي شناخته شدن‌شان دارند. 

من البته متن انگليسي يا اسپانيايي اثر را نخوانده‌ام اما كمابيش مي‌دانم كه ظاهرا جناب يوسا در متن اصلي هم همين كار را كرده است. اين را به خاطر ترجمه كوثري مي‌گويم. چون او اگرچه دست خودش را در ترجمه باز مي‌گذارد و دايره واژگانش آنقدر وسيع است كه مي‌تواند به راحتي از آن خرج كند اما هميشه وفاداري‌اش به متن خدشه‌ناپذير است.

اين اتفاق درباره ديگر ترجمه‌هاي كوثري هم افتاده است. كتاب‌هايي كه هر كدام چيزي به ادبيات ما افزوده‌اند. «جنگ آخرالزمان» را به خاطر بياوريد. آن هم دست كمي از «گفت‌وگو در كاتدرال» ندارد. چه بسا از نظر حجم و تعداد شخصيت با «گفت‌وگو در كاتدرال» قابل مقايسه هم نباشد با اين حال اينكه آثار نويسنده‌يي مثل يوسا يا در واقع سرنوشت كتاب‌هاي او در ايران به دست كسي مثل عبدالله كوثري رقم خورده جز خوش‌شانسي چيز ديگري نيست. اگرچه همين ترجمه خوب و استقبالي كه از اين كتاب‌ها شد باعث شد مترجمان بسياري به فكر ترجمه آثار يوسا يا ديگر نويسندگان ادبيات امريكاي لاتين بيفتند (مثل اتفاقي كه براي ماركز افتاد و در ادامه به آن نيز مي‌پردازيم) اما با اين حال امروز نام كوثري مي‌تواند به عنوان «برند» براي ما نقش ايفا كند. مترجمي كه آمدن نامش روي جلد يك كتاب دست كم شما را متقاعد مي‌كند با واقعيت كتاب همان جور كه هست روبرو خواهيد شد. اين جداي از فارسي صحيح و سالمي است كه كوثري در ترجمه‌هايش اعمال مي‌كند يا جداي از اين است كه شما مطمئنيد براي فهميدن جملات كتاب مجبور نيستيد يك صفحه را ده بار بخوانيد.

همه اينها در يك نگاه كلي مي‌تواند مشخصاتي باشد براي يك ترجمه خوب. چيزي كه اين روزها با فراگير شدن آموزش و آموختن زبان انگليسي كمتر به چنگ مي‌آيد. يعني انگار درست رابطه معكوس دارند. هر چقدر بر تعداد كساني كه فكر مي‌كنند زبان انگليسي را در حد ترجمه مي‌فهمند اضافه مي‌شود از تعداد مترجمان خوبي كه مي‌شود به آنها اعتماد كرد كاسته مي‌شود.

به هر حال بخشي از آشنايي و علاقه‌مندي به ادبيات امريكاي لاتين مديون عبدالله كوثري است. مترجمي با وسواس كه براي انتخاب و ترجمه هر اثري كلي دلايل محكم دارد. هيچ‌وقت فله‌يي دست به ترجمه نمي‌زند و در كارنامه كاري‌اش هرگز نمي‌توانيد به دو كتاب بربخوريد كه همزمان با هم ترجمه شده باشند. كوثري سراغ حوزه‌هاي ديگر هم رفته و خودش را هيچگاه محدود به يك حوزه خاص مثل ادبيات امريكاي لاتين نكرده اما در حوزه‌هاي ديگر هم همان دقت نظر را داشته است.

جداي از اين مي‌شود به نكات ديگري هم درباره كوثري اشاره كرد. مثلا معرفي نويسنده‌يي مثل ماشادو د آسيس به جامعه كتابخوان ايراني. اين كار، كار مهمي است كه نشان از نقش مهمي دارد كه يك مترجم مي‌تواند بازي كند. كشف و معرفي نويسنده‌هاي تاثيرگذار. نويسنده‌هايي كه ترجمه آثارشان شايد بتواند يك موج يا جريان ادبي را راه بيندازد. كاري كه مثلا فرزانه طاهري با ترجمه داستان‌هاي كارور كرد. كوثري نيز با معرفي و ترجمه ماشادو د آسيس چهره‌هاي پنهان و لايه‌هاي ديگري از ادبيات امريكاي لاتين را به ما نشان داد. چهره نويسنده‌يي كمابيش پيش‌تر از ديگر نويسندگان معروف كه داستان‌هايش همان جذابيت پنهان و شگرف نويسندگان بعد از خودش را داشت. درست مثل رگه طلايي كه وسط يك سنگ پيدا مي‌شود. و كاشف اين رگه‌هاي طلا كاشف كاردرستي مثل كوثري بود كه در جريان فضاي ادبي و پسند سليقه مخاطب جدي ادبيات ايران هميشه قرار داشته است.

بهمن فرزانه ؛ شواليه
تب تند ادبيات امريكاي لاتين را آيا بهمن فرزانه به جان جامعه كتابخوان ايراني انداخت؟ اين هم سوالي است كه براي پاسخ دادنش مي‌شود هزار جور حرف زد. براي اثبات يا ردش مي‌شود كلي آسمان و ريسمان به هم بافت و كارهايي از اين قبيل. اما به هر حال ترجمه كتابي مثل «صد سال تنهايي»از آن سنگ‌هاي بزرگي بود كه بيشتر شبيه علامتي براي نزدن به شمار مي‌رفتند تا زدن. با اين حال ترجمه «صد سال تنهايي» اتفاق مهمي در جامعه ادبي ايران بود. كتابي كه دريچه تازه‌يي به روي ادبيات ما باز كرد هر چند بعدها كاشف به عمل آمد اين رئاليسم جادويي نه تنها نمونه‌هايي خوبي در ادبيات معاصر دارد (مثل داستان‌هاي ساعدي، مشخصا در عزاداران بيل و ترس و لرز) كه در ادبيات كلاسيك هم مي‌توان بر اساس اين ژانر كلي اسم كنار هم رديف كرد. مثال، تذكره الاوليا.

با اين حال ترجمه «صد سال تنهايي» به دست بهمن فرزانه باعث شد توجه خيلي‌ها به امريكاي لاتين جلب شود. فرزانه نيز در ترجمه‌اش كوشيد تا جايي كه مي‌‌تواند و متن به او اجازه مي‌دهد كاري كند كه مخاطب در دالان‌هاي پيچ در پيچ و هزارتوي رمان گم نشود. رماني كه اكثر شخصيت‌ها يك اسم داشتند و خانواده‌ها چنان در هم پيچيده بودند كه انگار هيچ وظيفه‌يي ندارند جز سر در گم كردن مخاطب. تازه اين جداي از اتفاقات و روندي وقايعي بود كه خواننده را انگشت به دهن مي‌كرد. بر اساس همين انتخاب و ترجمه مي‌توان به بهمن فرزانه هم به عنوان مترجمي تاثيرگذار و مهم نگاه كرد. تا قبل از ترجمه فرزانه تك و توك ترجمه‌هايي از ادبيات امريكاي لاتين شده بود اما ترجمه مهم‌ترين اثري كه براي نويسنده‌اش جايزه ادبي نوبل را نيز به همراه آورد عنواني است كه بهمن فرزانه از آن خود كرد.
 
او از اولين كساني بود كه يك شاهكار امريكاي لاتين را از نوع ادبي مختص اين جغرافيا يعني رئاليسم جادويي ترجمه كرد. هر چند فرزانه بعدها شايد به خاطر حضور و زندگي‌اش در ايتاليا رو به ترجمه آثار ايتاليايي آورد و نويسندگان بسياري را هم معرفي كرد اما تك خال ترجمه صد سال تنهايي در كارنامه او همچنان مي‌درخشد. در واقع شايد بشود گفت اگر ترجمه «صد سال تنهايي» شكست مي‌خورد شايد ادبيات امريكاي لاتين حالا جايي نبود كه الان هست. براي نشان دادن آن دنياي عجيب و غريب زحمت بسياري بايد كشيده مي‌شد كه ظاهرا بهمن فرزانه كشيده است.

احمد گلشيري؛ اما و اگر
احمد گلشيري از آن نام‌هايي است كه آدم نمي‌تواند با قاطعيت درباره‌شان صحبت كند. او نيز يكي از مترجماني است كه تمركزش بيشتر روي ادبيات امريكاي لاتين بوده است اما در فهرست كارهاي او مي‌توان به نمونه‌هاي درخشان ترجمه و بعضا نمونه‌هاي ضعيف‌تري برخورد كه ثبات نظر درباره او را از بين مي‌برد. شايد يكي از بهترين ترجمه‌هاي او يا در واقع معرفي يك نويسنده توسط او به مخاطب فارسي‌زبان «پدرو پارامو» نوشته خوان رولفو باشد. 

نويسنده‌يي كه مي‌گويند به نوعي پيشكسوت بسياري از غول امريكاي لاتين در نوشتن بوده است. ترجمه «پدرو پارامو» هم كار سختي است. داستان پسري كه به دنبال رد و نشاني از پدر، انگار وارد سرزمين مردگان مي‌شود. هر چند تنها در پايان داستان است كه مي‌فهميم تمام شخصيت‌هاي اين كتاب مرده‌اند! با ترجمه آثار اين نويسنده انگار كه كلكسيون نويسنده‌هاي امريكاي لاتين به نوعي تكميل شد.
 
هر چند پيش از اين نيز سروش حبيبي با ترجمه چشمان بازمانده در گور از آستورياس وجه ديگري از اين ادبيات را به ما شناسانده بود. با اين حال حيف مي‌شد اگر مترجم فارسي زبان چيزي از نويسنده‌يي مثل خوان رولفو نشناسد يا نخواند. با اين حال و اگرچه گلشيري نه تنها از خوان رولفو كه از مانوئل پييگ نيز «نفرين ابدي بر خواننده اين برگ‌ها» را ترجمه كرد و البته سري هم به ماركز زد با اين حال معرفي خوان رولفو كار ارزشمندي بود. با اين حال وقتي به نام همه مترجم‌هايي فكر مي‌كنيم كه ادبيات امريكاي لاتين را به ما شناساندند نمي‌توانيم نام گلشيري را به واسطه همين يك اثر از فهرست خوب‌ها قلم بگيريم.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: