صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۸۵۶۹۵
محمدرضا لطفي
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۷ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۰


لطفي در اين گفت‌وگو مي‌گويد: در كشور ما پديده‌اي وجود دارد به نام پديده‌هاي پنهان و شما نمي‌توانيد با اين پديده‌هاي پنهان صحبت كنيد و اين هم جزو همان خط قرمزهاست و به طور طبيعي شما بايد يك بندباز باشيد كه بتوانيد كارتان را انجام دهيد. بخش عمده‌اي از انرژي يك هنرمند صرف اين بندبازي‌ها مي‌شود. 

 بازگشت محمدرضا لطفي به ايران در سال 1385 با انبوه گفت‌وگوهاي رسانه‌اي همراه بود. اين نوازنده كه پيش از آن يك‌بار در سال 1372 به ايران آمده و موسسه «آواي شيدا» را راه انداخته بود، يكي، دو سال بعد به دليل تعطيل شدن موسسه‌اش به آمريكا بازگشت تا اينكه پنج‌سال پيش دوباره عزم وطن كرد، در حالي كه روزنامه‌نگاران براي تهيه خبر و مطلب از «بداهه‌پرداز شيدا»، مسابقه كم نظيري در پيش گرفتند. 

اقامت دايمي اين نوازنده در ايران، بازتاب‌هاي متفاوتي در پي داشت به خصوص در قبل و بعد از نخستين كنسرت تكنوازي‌اش، خيلي مورد بحث و انتقاد همكاران و علاقه‌مندان و ديگر حاضران عرصه‌هاي هنري قرار گرفت. پيش‌داوري‌هاي زيادي شد و لطفي را با چماق لطفي ديروز منكوب كردند. انتظارات بيهوده از لطفي امروز، بالاگرفت. 

گويا همه فراموش كرده بودند كه او نيز همانند هر انسان ديگري نمي‌تواند با انرژي 25 سال پيش خود، عرض اندام كند، اما لطفي با عشق و اميد به ميهن بازگشته بود. در كنار حواشي مربوط به فعاليت هنري، حضور لطفي طي اين پنج سال با حاشيه‌هاي سياسي نيز همراه بوده است. عده‌اي مي‌پرسيدند چرا در اين دوران به ايران برگشته است؟
 
همزماني بازگشت او با آغاز رياست‌جمهوري محمود احمدي‌نژاد و دوستي و رابطه نزديكش با كلهر، مشاور وقت احمدي‌نژاد، پيكان انتقادها را متوجه وي كرد. البته او سال گذشته در گفت‌وگويي كه امكان انتشار نيافت، گفت اول از هر چيز به كشورش فكر مي‌كند و كاري نداشته چه كسي سركار آمده است. خود را اخلاقا داراي شخصيتي مي‌داند كه حتي اگر صميمي‌ترين دوستش در حاكميت باشد، از موقعيت او استفاده نمي‌كند.
 
سال 88 اظهار نظرهاي لطفي در يكي از شماره‌‌هاي خبرنامه «نامه شيدا» و به‌خصوص برخي نظرات او درباره عده‌اي از موسيقيدانان مطرح، «رويارويي استاد عليه استادان» تلقي شد؛ هر چند او در جواب گفت: «نامه شيدا» بولتن داخلي موسسه آواي شيداست. مطالب بسياري در آن چاپ كرديم كه هيچ‌وقت مورد توجه فلان خبرگزاري يا بخش فرهنگي مجلس قرار نگرفت. آن شماره به خصوص را روي خروجي خبرگزاري‌ها قرار دادند و آنلاين كردند.
 
يك موقعي يك حرف‌هايي در يك مقطع زماني مورد استفاده يا سوءاستفاده برخي قرار مي‌گيرد. هميشه معتقدم استفاده كار خوبي است اما نبايد سوءاستفاده كنيم.» فارغ از اين حواشي، لطفي نامي بزرگ در موسيقي ايران است كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت. يك بخش عمده فعاليت‌هاي او در اين پنج سال، آموزش قشر جوان در مكتب‌خانه ميرزا عبدالله بوده و بخش ديگر بازسازي موسيقي قديم. ارتباط گسترده‌اش با اساتيد قديم موسيقي ايراني و راه‌اندازي مركز حفظ و اشاعه راديو و تلويزيون در سال‌هاي قبل از انقلاب سبب شده او تجربه جديدي از آموزش موسيقي ايراني را كسب كند؛ تجربه‌اي كه اكنون بر آن پافشاري مي‌كند و چه در آموزش و چه در تمرين گروهي اجازه نمي‌دهد كاغذ نت به ميان بيايد. لطفي در گفت‌وگوي حاضر، از خطوط قرمز موسيقي، تاثير جريانات سياسي بر موسيقي ايران، كم كاري تلويزيون در زمينه موسيقي، عدم وجود پديده‌اي به نام موسيقي مبتذل و مواردي از اين دست گفته است.

گفته مي‌شود محمدرضا لطفي در دهه 60 درگير «اجتماع» بود و الان درگير «ريشه». او خود البته اعتقادي به اين نگاه ندارد، چرا كه معتقد است «بازگشت» مربوط به دوره‌اي است كه چيزي در حال از بين‌رفتن باشد. لطفي قبل از انقلاب با عزم جدي با تشكيل گروه‌هاي عارف و شيدا نهضت احياي موسيقي سنتي را برپا كرد و در دوره‌اي با «چاووش»، پرشورترين همراهي را با نهضت مردمي سال 57 انجام داد. 

او بعد از انقلاب، مدتي جلاي وطن كرد، هرچند بازگشت او در اوايل دهه 70 موقتي بود و باز مجبور به جلاي وطن شد. او سال 1385 به تهران برگشت و با تجديد فعاليت مكتب‌خانه ميرزا عبدالله، به تربيت شماري از نوازندگان و جوانان در قالب گروه‌هاي سه‌گانه شيدا پرداخت و كنسرت‌هايي هم برپا كرد. آخرين اجراي او در تهران سال گذشته در برج ميلاد برپا شد. بخش نخست گفت‌وگوي ما با اين نوازنده را در ادامه مي‌خوانيد.

‌زماني كه به ايران بازگشتيد يك‌سري برنامه‌ريزي و ايده براي آينده موسيقي داشتيد، ازجمله تحقيق و ترجمه، انتشار كارهاي خودتان و ديگران و گسترش كارگاه سازسازي، آموزش و ساختن يك ساختمان براي راه‌اندازي يك موسسه بزرگ موسيقي و … . چقدر از برنامه‌هايي كه داشتيد تا به امروز اجرا و كدام‌يك از آنها منتفي شده و چه مقدار از اين ايده‌ها در حال حاضر در دست اقدام است؟ 

هر مجموعه بنا بر عملكرد و فونكسيوني كه دارد با يك‌سري مشكلات مواجه است و بهترين راه براي برون‌رفت از عدم پيشرفت يك پروژه، شناخت فونكسيون‌ها است. برنامه و ايده‌هاي شما تا زماني كه در محدوده كاري موسسه و شركت شماست قابل پيشرفت است. اما از آنجايي كه شغل فرهنگي و هنري با بيرون از اين چارچوب ارتباط مستقيم دارد، مشكلات شروع مي‌شود. يكي از علل ايجاد اين نوع مشكلات در زمينه فرهنگ و هنر در يك كلمه نازيبا، بلاتكليفي مقابل پديده‌اي به نام هنر است و اين بلاتكليفي در طول اين سال‌ها، گاهي به بيراهه رفته و گاهي به راه راست و اغلب يك جدال و درگيري براي اصول و ضوابط هنري وجود داشته است.
 
ما در مجسمه‌سازي، موسيقي و نقاشي هميشه دچار محدودیت بوده‌ايم. اين محدوديت‌ها به خاطر نگرش‌هاي گوناگوني است كه در رابطه با نگاه به اسلام وجود دارد و تا امروز مقدار زيادي تنش و مشكل ايجاد كرده است. يك مسلمان در سوييس زندگي مي‌كند، يك مسلمان در آمريكا، يك مسلمان در عربستان و يكي در ايران، مختصات آنها در دين يكي است، مثل خدا، پيغمبر، اصول دين و... اما برخوردهاي اين مسلمانان در كشورهاي مختلفي كه نام برديم نسبت به اغلب مسايل هنري و فرهنگي متفاوت است و اين تفاوت در داخل ايران هم وجود دارد. 

صاحب‌نظران و مسوولان در ايران هر كدام‌شان برخوردهاي متفاوتي نسبت به پديده هنر دارند و اين بزرگ‌ترين مشكل موسسات و هنرمندان است. اينها باعث عدم رشد و پيشرفت هنر است و هر هنرمندي بخواهد فعاليت فردي يا گروهي داشته باشد، از انتشار آلبوم گرفته تا برگزاري كنسرت دچار بلاتكليفي مي‌شود. اين مشكلات باعث مي‌شود يك‌سري از طرح‌هايي را كه شما مي‌خواهيد اجرا كنيد، نتوانيد جامه‌عمل بپوشانيد. من هم از اين قانون مستثنا نيستم. 

اين مشكلات مربوط به زيرساخت‌هاي فرهنگي ماست. فرهنگ اجتماعي ما در طول 200سال گذشته طوري جلو رفته كه ما قبل از اينكه با يك پديده، مشكل اسلامي داشته باشيم، چالش فرهنگي داريم. مشكلات فرهنگي ما فقط به خاطر اسلام نيست، زيرا قبل از آن هم وجود داشته است، ما بايد اينها را از هم تفكيك كنيم. در رابطه با موسيقي، ما مشكل فرهنگي داريم كه از گذشته‌هاي دور به ما رسيده است. مي‌خواهم بگويم يك بخش خصوصي مثل كار ما، تابع مسايل فرهنگي و اسلامي و بلاتكليفي مسوولان مقابل اين هنر است و مقداري از ايده‌هاي ما به صورت طبيعي و بنيادي قابل انجام نيست.
 
به طور مثال ما از صداي زن به عنوان سوليست نمي‌توانيم استفاده كنيم. من موسيقيدان مقابل اين مساله چه كاري بايد انجام دهم. اين جزو خط قرمزهاست، يا راديو و تلويزيون شكل ساز را پخش نمي‌كند. تك‌نوازي ساز پخش مي‌شود، اما فيلم تصويري از استاد كسايي و فرهنگ شريف يا آقاي عليزاده را پخش نمي‌كند. اين جزو خطوط قرمز است. 

‌اين خطوط قرمز براي موسيقي خيلي بيشتر از ديگر هنرهاست... 

بله، براي موسيقي خيلي بيشتر است و دست و بال ما را براي حركت‌هاي سازنده و بزرگ بسته و ضعيف كرده است. ما در مورد آموزش مشكلي نداشتيم و در شش سالي كه من در ايران هستم آموزش صددرصد جواب داده است. در مورد توليد، ما پيشرفت داشته‌ايم اما ظرفيت ما براي توليد صدبرابر بيشتر از آن چيزي بوده كه ما در اين شش سال توليد كرده‌ايم. سرعت كار در خارج از اين موسسه بسيار كم است. اگر ما بخواهيم يك سي‌دي بيرون بدهيم در كمترين زمان، سه ماه طول مي‌كشد. ما در طول سال تعطيلات داريم، عملا شش ماه از سال نمي‌تواند فعال باشد. بعد هم برگزاري فستيوال‌هاي گوناگون موسيقي كه وزارت ارشاد سازماندهي مي‌كند. با حسابي كه من كردم از 12ماه سال ما فقط شش‌ماه مي‌توانيم توليد كنيم. 

‌آيا بخشي كه نظارت بر توليد را در ارشاد برعهده دارد از بخش مربوط به كنسرت‌ها جدا نيست كه خط توليد بنا بر زمان‌هاي خاصي كه نمي‌توان كنسرت و فستيوال داشت، متوقف نشود؟ 

نه، وقتي مراجعه مي‌كنيد مي‌گويند شلوغ است و دهه‌فجر است. دو ماه ديگر بياييد و دو ماه ديگر عيد نوروز است و دو هفته هم بعد از آن تق و لق است و در كل تمام اينها چيزهايي است كه باعث عدم رشد بخش خصوصي مي‌شود. خود دولت هم به اين مساله اذعان دارد. 

‌قصد نداريد با موسيقيدان‌هاي ديگر ارتباط نزديك‌تري براي اجراي برنامه يا همكاري‌هاي ديگر داشته باشيد چون معمولا اين نوع همكاري‌ها براي پيشرفت موسيقي ما مي‌تواند مفيد باشد. 

موسيقيدان‌ها صنف محسوب مي‌شوند. اصناف از درجه كيفيت مثلا متوسط شروع مي‌شوند تا كيفيت عالي. مشكلي كه بين موسيقيدان‌هاي بزرگ وجود دارد اين است كه متاسفانه شرايط اجتماعي ما در ايران طوري پيش رفته است كه موسيقيدان‌هاي ما و خيلي از هنرمندهاي ما امروزه وابسته به جريانات سياسي هستند و از قوانين صنفي خبري نيست. 

‌چه‌جور جريانات سياسي؟ 

اگر شما فكر كنيد در نظام ما پنج‌ گروه سياسي عمده وجود داشته باشد، بيشتر موزيسين‌هاي ما طي اين سال‌ها جذب يكي از اين گروه‌هاي سياسي شده‌اند و طبيعتا خودشان كمتر مي‌توانند تصميم بگيرند و اين گروه‌هاي سياسي هستند كه براي آنها تصميم مي‌گيرند. ما اين وضعيت را بعد از انقلاب در نيروهاي چپ داشتيم و يك موسيقيداني كه در يك حزب و سازمان كار مي‌كرد، اگر مي‌خواست به صورت مستقل كاري انجام دهد و ايده‌هاي خودش را پياده كند، بايد با مشورت و حمايت آن حزب و گروه اين كار را انجام مي‌داد. به نظر من در حال حاضر هم يك چنين حالتي حاكم است. 

يعني وقتي ما مي‌گوييم دوم خردادي‌ها، آنها هنرمندهاي خودشان را كنار هم رديف مي‌كنند و گروه مقابل هم همين‌طور و اين جريانات ناخودآگاه باعث مي‌شود بين هنرمندان فاصله ايجاد شود. مثلا يك گروه سياسي اعلام مي‌كند در اين زمان و شرايط نبايد از نظر اقتصادي يا هنري به دولت كمك شود. مثل اين مي‌ماند كه بگوييم تمام تجار فرش مغازه‌هايشان را ببندند، آيا آنها چنين كاري انجام مي‌دهند؟ ولي در مورد هنر اين دستورالعمل‌ها مستقيم و غيرمستقيم مي‌آيد و اين خواست غيرمنطقي باعث مي‌شود بعضي از هنرمندان گوش نكنند. 

لغت شانتاژ بهترين لغت است و با آن شانتاژ ايجاد مي‌كنند و اين شانتاژ وارد مطبوعات مي‌شود و در مطبوعات پوست آن هنرمند را مي‌كنند. من عقيده دارم يك هنرمند بايد بالاسر جريانات حركت كند كه اول بتواند كارش را آن‌طوري كه باطن هنري‌اش مي‌خواهد انجام دهد و خودسانسوري نكند؛ محور يك هنرمند بايد خودش باشد. شما نمي‌توانيد به يك هنرمند بگوييد اين‌گونه شعر بگو يا اين‌جوري نقاشي بكش يا اين‌گونه آهنگ بساز. در كشور ما پديده‌اي وجود دارد به نام پديده‌هاي پنهان و شما نمي‌توانيد با اين پديده‌هاي پنهان صحبت كنيد و اين هم جزو همان خط قرمزهاست و به طور طبيعي شما بايد يك بندباز باشيد كه بتوانيد كارتان را انجام دهيد. بخش عمده‌اي از انرژي يك هنرمند صرف اين بندبازي‌ها مي‌شود، دايم در اين فكر است كه اگر اين كار را بكنم، فلاني نانم را خواهد بريد يا فلاني تهديدم خواهد كرد و از اين دست. 

مجموع اين عوامل، آزادي و سرشت خلاق هنري را از هنرمند مي‌گيرد. 

من آمده‌ام در كشورم كار كنم. به سرزمين و مردمم علاقه‌مند هستم و دوست دارم پيشرفت كنند. اما نمي‌توانم ايده‌هاي هنري‌ام را كامل پياده كنم. 

بايد شرايطي فراهم شود كه هنرمندها و متخصصان بتوانند به سيستم اعتماد كنند و اين سيستم بايد طوري طراحي شود كه بتوانيم به صورت پيوسته و منظم به جلو حركت ‌كنيم. 

مخارج كنسرت آنقدر زياد است كه علاقه‌مندان واقعي ما به خاطر قيمت بالاي بليت قادر به پرداخت پول بليت نيستند. ما 30درصد درآمد كنسرت را بايد صرف تبليغات كنيم كه مردم خبردار شوند. چرا؟ چون تلويزيون كمكي به تبليغات ما نمي‌كند در صورتي كه وقتي من كنسرت دارم تلويزيون بايد براي حمايت از موسيقي جدي و فاخر، تبليغ ما را مجاني پخش كند، اما نمي‌كند. تبليغ بانك و چي‌توز و همه‌چيز را مي‌كنند اما تبليغ هنري و موسيقي نمي‌شود و اين به خاطر خطوط قرمزي است كه در تلويزيون است. 

در حال حاضر همه نوع گفت و شنود در تلويزيون وجود دارد، غير از گفت و شنود فرهنگي و هنري. من برنامه دو تا نيم ساعت را نگاه مي‌كنم. يك‌بار نشده در اين برنامه هنرمندها به‌خصوص موسيقيدانان بيايند راجع به مسايل هنري و فرهنگي صحبت كنند. 90درصد بحث‌هاي تلويزيون، سياسي و اقتصادي است. اگر ما مي‌گوييم در فرهنگ و هنر صدمه ديده‌ايم و اگر مي‌گوييم فرهنگ ما وارداتي است يا ماهواره و اينترنت، هژموني فرهنگي كشور ما را از بين برده است، خب مگر ما موازي اين مسايل چه برنامه‌ريزي فرهنگي و هنري مشخص انجام داده‌ايم. كل اينها مشكلاتي است كه من موسيقيدان با آن مواجه هستم. در محدوده موسسه شيدا و مكتب‌خانه ميرزا عبدالله تمام كارها خوب جلو مي‌رود، اما از اين محدوده كه خارج مي‌شوم كارها به كندي پيش مي‌رود. 

‌آيا فكر مي‌كنيد از كلاس‌هاي آموزشي شما يك محمدرضا لطفي ديگر پا به عرصه موسيقي مي‌گذارد؟ 

صددرصد بله، من شاگردان بسيار خوبي را تربيت كرده‌ام و آنها واقعا پيشرفت و از نظر نگاه به موسيقي، اجرا، تكنيك و سواد موسيقي، بسيار رشد كرده‌اند. 

‌در آموزش چه چيزهايي را بيشتر مدنظر داريد، آيا آموزش تكنيك براي يك موسيقيدان كافي است؟ 

آموزش در موسيقي شرقي ابتداي تقليد از استاد است اما در كنار اين آموزش توجه به خلاقيت و استعدادهاي شخصي ضروري است. شاگردان سعي مي‌كنند به يك موسيقيدان حرفه‌اي تبديل شوند كه اين فقط شامل تكنيك نيست؛ بلكه تشكيل‌شده از فن، محتوا، متن و حاشيه رديف و تصنيف‌ها و پيش‌درآمدهاي قديمي و توجه به آثاري كه طي اين ساليان ساخته شده و در كنار آن ادبيات، تاريخ قديم و معاصر ايران، اسلام‌شناسي و مروري بر فرهنگ و هنر اسلامي طي هزار و 400‌سال گذشته كه چگونه پيش رفته است و چه زماني بيشترين موفقيت‌ها را به دست آورده و اگر اين شناخت‌ها در كنار هم درست چيده شود، نوازندگان و خوانندگان تبديل مي‌شوند به موسيقيدان كامل‌تر. 

‌آيا شخصيت انساني يك هنرمند در هنرش تاثير دارد؟ 

هنر، جدا از شخصيت هنرمند نيست. وقتي هنرمند در حال حركت است ورودي‌هايي دارد كه شامل خانواده، مدرسه، محل زيست، سيستم سياسي نظام، اقتصاد و ... است. آنها باعث شكل‌گيري شخصيت فرد مي‌شود يعني اجزاي سازنده يك انسان آگاه. اين‌طور نيست كه شما يك فن را ياد بگيريد و هنرمند شويد هنر تنها يك فن نيست. يك موسيقيدان بايد بداند موسيقي‌اش متعلق به چه نوع جامعه‌اي است. اگر من بخواهم يك هنرستان ايده‌آل داشته باشم بايد معلم ادبيات، تاريخ، هنر اسلامي و ... داشته باشم. ما هنوز نمي‌دانيم در زمان قاجار يا صفويه براي مسايل هنري و فرهنگي ما چه اتفاقي افتاده است. 

‌پس به نظر شما 50درصد آموزش هنري، آموزش دروس غيرهنري مثل ادبيات، تاريخ و غيره است. 

بله، يك موسيقيدان نمي‌تواند فقط داراي فن و تكنيك باشد، تكنيك لازم هست اما كافي نيست. 

‌آيا به خاطر نقش و تاثير ادبيات بر موسيقي موسيقيدان‌هاي ما بايد در اين زمينه‌ها هم آموزش ببينند؟ 

در همه‌جا به همين شكل است. درست است كه در كشور ما تاثير ادبيات به خصوص شعر بر موسيقي و هنرهاي ديگر بسيار قوي است اما در هر جاي دنيا اگر فردي بخواهد در يك رشته حتي غيرهنري متخصص شود بايد به علوم انساني احاطه داشته باشد. شنيده‌ام كه به تازگي قرار است علوم انساني را از دروس دانشگاهي حذف كنند. اين خطر بزرگي براي ماست. 

اين علوم انساني است كه فرد را به فرهنگ و هنر وابسته مي‌كند. اگر ما علوم انساني را حذف كنيم، مي‌شويم مثل آمريكا كه 50‌سال است علوم انساني را از دانشگاه‌ها حذف كرده. سيستم‌هاي بزرگ سرمايه‌داري تلاش كرده كه جوان‌ها به دنبال علت نباشند اما در شرق ما به دنبال علت هستيم. امروزه در پزشكي و بهداشت در دنيا دو نوع نگرش وجود دارد؛ يكي اينكه شما علت‌ها را رفع مي‌كنيد تا آمار بيمار پايين بيايد و بودجه كمتري را براي درمان صرف كنيد يكي هم به علت‌ها كاري ندارند و مي‌گذارند آنقدر آمار بيمار بالا برود كه اگر ما صدهزار دكتر و بيمارستان هم داشته باشيم، باز پاسخگوي بيماران نباشد. 

‌چگونه مي‌توانيم اين مساله را به موسيقي ربط بدهيم؟ 

در موسيقي هم ما بايد به دنبال علت‌ها باشيم. مثلا مي‌گوييم چرا هنرمندان با هم كار نمي‌كنند خب يك تيم كارشناس بايد برود به دنبال علت‌هاي اين مساله. 

‌آيا تيم‌هاي تحقيق و پژوهش در موسيقي كه اين وظايف را انجام دهند، نداريم؟ 

داريم اما بسيار ضعيف هستند. مثلا دانشجويان رشته‌هاي جامعه‌شناسي، مردم‌شناسي و تاريخ اجتماعي بايد راجع به اين مسايل مطالعه كنند. اما هنوز راجع به هزار سال پيش تحقيق مي‌كنند. راجع به مسايل فعلي جامعه هم مطالعه و تحقيق كنند تا مملكت بهتر بتواند به جلو حركت كند. 

‌نظرتان راجع به بداهه‌نوازي كه اين روزها خيلي رواج پيدا كرده چيست؟ و آيا درست است كه براي كنسرت بداهه‌نوازي كرد يعني شايد در آن روز خاص هنرمند مثلا حالش خوب نباشد بهتر نيست كه از روي نت بنوازد؟ 

وقتي مي‌گوييم بداهه‌نوازي منظورمان به‌هم‌ريختگي شكل و محتوا نيست. بداهه‌نوازي، همان خلاقيت است كه در زمان كوتاه‌تري بايد به اجرا درآيد و فرصت رتوش و تصحيح نيست. ما در بداهه‌نوازي text (متن) داريم اما text ما نانوشته و جزو محفوظات ماست، يعني من آموزش ديده‌ام، چندين سال رديف‌نوازي كرده‌ام و ريتم و بقيه اصول عملي و نظري را مي‌شناسم و ذوق خلق هنري را دارم. اين‌گونه ذوق خود را در صحنه كنسرت با مردم تقسيم مي‌كنم. مثل اين مي‌ماند كه يك نقاش در يك سالن پر از تماشاچي يك تابلو بكشد و مردم شاهد خلق‌كردن اين تابلو باشند اين هم بداهه‌پردازي است، فرقي نمي‌كند. 

در بداهه‌نوازي يك ساختار تعيين‌شده وجود دارد و در آن ساختار ساز مي‌زنند. مثلا اگر من بداهه‌نوازي مي‌كنم و راست پنج‌گاه مي‌زنم ساختار راست پنج‌گاه را هزاران‌بار تمرين كرده‌ام حالا اگر روي صحنه يك آني به من دست بدهد، ممكن است ساختارشكني كنم، اما آن هم شايد يك‌بار اتفاق بيفتد و آن ساختارشكني هم بايد با آگاهي انجام شود، نمي‌توان هر كاري كرد و بعد گفت ساختارشكني كردم، بداهه، ساختارشكني بي‌رويه نيست. در مورد بداهه‌نوازي در ايران بدآموزي شده است. نوازنده موسيقي را از ريتم مي‌اندازد و مي‌گويد بداهه زدم. اما در اينجا به چنين كساني اعتبار هم مي‌دهند بداهه‌نوازي براي همه هنرمندان نيست، بايد به مقام استادي و ذوق برسد و بعد بداهه بنوازد. 

‌آيا فكر مي‌كنيد تلاش‌هايي كه جوان‌ها براي معرفي موسيقي ايراني در خارج از ايران انجام مي‌دهند موثر است و آيا اين تلاش‌ها واقعا به خاطر شناساندن موسيقي ايراني است يا به خاطر شرايط مطلوبي كه در خارج از ايران براي موسيقي فراهم است؟ 

از قرن بيستم به بعد معني موسيقي بين‌المللي تغيير كرده است. يك زماني موسيقي بين‌المللي، موسيقي كلاسيك اروپايي بود؛ اما امروزه ديگر اين معني را ندارد. اگر استاد حسن كسايي در تئاتر شهر پاريس كنسرت بدهد و مردم آنجا هنر ايشان را بپسندند و در فيس‌بوك و يوتيوب و در روزنامه‌هاي آنجا مطرح شود و براي مردم آنجا بازتاب فرهنگي داشته باشد، خود به خود اين هنرمند و هنرش بين‌المللي است. بين‌المللي اين نيست كه ما موسيقي‌مان را مثلا شبيه آلماني‌ها كنيم و بعد برويم بگوييم ما مي‌خواهيم بين‌المللي باشيم طبيعتا آلماني‌ها ما را نمي‌پذيرند. من هميشه گفته‌ام كه راوي شانكارهندي يك هنرمند بين‌المللي است.
 
براي بين‌المللي‌شدن نظام ما بايد سازمان‌هايي داشته باشد و با بيرون از ايران مذاكره كنند و اين هنرمندهاي بزرگ را كه رسيده هستند به عنوان بهترين هنرمند كشورش معرفي كند. اما اين كساني كه دايما در حال برگزاري كنسرت ايراني در خارج از ايران هستند به نظر من 95درصد اين كنسرت‌ها از نظر من موسيقيدان، بي‌ارزش است. چرا؟ براي اينكه سه، چهار نفر جمع مي‌شوند و يك نفر ايراني هم از آن طرف اينها را دعوت مي‌كند و صد يا 150‌نفر تماشاچي مي‌آيد و در چهار شهر كنسرت مي‌دهند نه در خارج بازتاب دارد نه در ايران و نه ارزشيابي مي‌شود نه سي‌دي و ويديو كار درمي‌آيد. اينها فقط گذران روزگار است. گاهي هم تلويزيون‌هاي آن‌طرف آب كه خوراك مي‌خواهند بعضي از آنها را هم نشان مي‌دهند و مستقيم و يا غيرمستقيم با داخل در رابطه هستند. 

‌يعني اگر مشكلات برگزاري كنسرت در ايران حل شود، موسيقيدان‌ها خارج از ايران كنسرت نمي‌دهند؟ 

بله، اما بخش اندكي از توان هنرمند بايد صرف فعاليت بيروني شود... .

برچسب ها: محمدرضا لطفی
ارسال نظرات