صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۸۴۳۲۰۱
زن جوان که برای کمک گرفتن نزد پلیس رفته بود گفت که در ازدواج دومش هم شانس نیاورده و شوهرش انتقام اشتباهی را که مرتکب شده است، از او می‌گیرد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۷ - ۲۲ اسفند ۱۴۰۳

زن ۲۳ ساله‌ای که به کلانتری شفای مشهد مراجعه کرده بود، درباره قصه تلخ زندگی خود گفت: در یکی از شهرک‌های حاشیه مشهد و در خانواده‌ای به دنیا آمدم که اوضاع اقتصادی خوبی نداشت. ولی پدرم مردی مهربان و زحمتکش بود به طوری که ما هیچ‌وقت مشکلات زندگی را درک نکردیم.

به گزارش خراسان، اولین ضربه روحی را در ۱۳ سالگی و هنگامی خوردم که پدرم به خاطر بیماری از دنیا رفت و مادرم نیز که با حقوق بازنشستگی پدرم روزگار می‌گذراند، به دلیل فشارهای روحی و روانی به مصرف مواد مخدر سنتی آلوده شد.

با آنکه علاقه‌ای به درس نداشتم،‌بالاخره در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم و در یک آرایشگاه زنانه مشغول کار شدم چراکه حرفه آرایشگری را خیلی دوست داشتم و عاشق این شغل بودم. در این میان روزی یکی از مشتریان ثابت آرایشگاه که از اخلاق و رفتارم بسیار خوشش آمده بود، مرا برای پسرش خواستگاری کرد و بدین ترتیب من و رمضان پای سفره عقد نشستیم چراکه پوشیدن لباس عروسی یکی از آرزوهای من بود.

ولی اختلافات ما از همان فردای مراسم عقدکنان به خاطر مسائل مالی آغاز شد و خیلی زود به موضوعات عاطفی کشید. حالا دیگر بی‌توجهی‌ها و مشاجره‌های لفظی با شوهرم به مرز لجبازی و درگیری رسیده بود و هیچ‌کدام از خواسته‌های خود کوتاه نمی‌آمدیم تا اینکه بالاخره تصمیم به جدایی گرفتیم و من به صورت توافقی در حالی از رمضان طلاق گرفتم که دیگر نمی‌خواستم به هیچ وجه با مرد دیگری ازدواج کنم.

حدود یک سال بعد به طور اتفاقی با آرمین آشنا شدم. او آنقدر مرا شیفته خودش کرد که دیگر حتی لحظه‌ای بدون او نمی‌توانستم آرام باشم. عشق او دل‌آشوبه عجیبی در قلبم به وجود آورده بود که در نهایت با یک مراسم ساده برای بار دوم پای سفره عقد نشستم و با آن جوان ۲۶ساله ازدواج کردم.

آرمین مرا خیلی دوست داشت و در یکی از کارخانجات تولیدی مشهد کار می‌کرد. من هم لوازم زندگیم را جمع کردم و به خانه نقلی او رفتم. ولی باز هم گویی سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورده بود چراکه ناسازگاری‌های من و او از همان روزی شروع شد که زیر یک سقف رفتیم.

او یا اوقات بیکاریش را در کارخانه بود و اضافه‌کاری می‌کرد یا در منزل فقط سرگرم فیلم‌ها و مطالب اینستاگرام بود به طوری که حتی گوشی را روی زانویش می‌گذاشت و چایی یا شام می‌خورد. آنقدر در فضای مجازی غرق می‌شد که انگار من در خانه نبودم. به اندازه‌ای مورد بی‌توجهی همسرم قرار گرفتم که دیگر از این وضعیت خسته شدم. او اعتراض‌های مرا نیز با توهین و فحاشی پاسخ می‌داد.

از سوی دیگر آرمین به شدت علاقه‌مند بود فرزندی به دنیا بیاورم، ولی من هنوز از فرجام زندگی جدیدم می‌ترسیدم و آمادگی بارداری را نداشتم. با وجود این، روزی متوجه بارداری ناخواسته‌ام شدم و بلافاصله پنهانی به آزمایشگاه رفتم. وقتی نتیجه مثبت بارداری را به دستم دادند دیگر حال خودم را نمی فهمیدم.

در این شرایط تصمیم وحشتناکی گرفتم و موضوع را فقط با خواهرم در میان گذاشتم که رابطه خوبی با او داشتم. هرچه خواهرم اصرار کرد از تصمیم هولناکم بازگردم و آینده‌ام را تباه نکنم هیچ فایده‌ای نداشت. پنهانی مقداری داروی گیاهی از عطاری محله تهیه کردم و یک هفته بعد فرزندم سقط شد. آرمین هم هیچ اطلاعی از این موضوع نداشت تا اینکه بالاخره طبل رسوایی به صدا درآمد و مدتی بعد شوهرم به طور اتفاقی برگه آزمایش را در جیب شلوارم پیدا کرد و همه ماجرا لو رفت.

از آن روز به بعد رفتارهای آرمین به‌کلی تغییر کرد. او بسیار پرخاشگر شد و نه‌تنها مرا کتک می‌زد، بلکه سوءظن وجودش را فراگرفت. او اجازه نمی‌داد حتی به گوشی تلفنم دست بزنم. در منزل را به رویم قفل می‌کرد و تا زمانی که از کارخانه بازمی‌گشت من در خانه زندانی بودم. این رفتارها به حدی رسید که انگار در جهنم زندگی می‌کردم. اکنون نیز فقط برای چند روز اجازه داده است به منزل مادرم بروم که من به مرکز انتظامی آمدم تا شاید راهی برای رهایی از این شرایط بیابم.

با توجه به اهمیت این ماجرا، بررسی‌های روان‌شناختی و اقدامات مشاوره‌ای با راهنمایی‌های تجربی و دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار رئیس کلانتری شفای مشهد برای مهارت‌آموزی‌های خانوادگی و چگونگی برخورد با مشکلات عاطفی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

برچسب ها: شوهر انتقام
ارسال نظرات